شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

غزلی برای دریای بوشهر

                  از دریا



در سینه ام تلاطم پی در پی ، چندی ست مانده بی خبر از دریا

ای کاش هر غروب می آوردی ، یک روزنامه ، پشت  در از دریا !

دلواپس سواحل بی تابم ، دلواپس پرنده ی دریایی

کو پیرمرد خسته ماهیگیر ، امشب بخوان ، بخوان ، پدر از دریا!

ای کاش پستچی دو سه شب یک بار ، می آمد از جنوب و پس از نامه

ناگاه بی مقدمه سر می داد، آواز های در به در از دریا

امشب به جای من بنشین شاعر!، ،با دوربین به قایق سرگردان

اما برای سوژه ی عکاسی ،قدری بگیر بال و پر از دریا

یادم نمی رود شبی از ساحل ، دستی تکان نداده و می رفتم

رد می شدم به اسم صدایم زد ، این بود شرح مختصر از دریا

حس می کنم نفس نفس ماهی ،دلواپس تمام صدف هایم

دستم به دامنت غزل شبگرد، امشب مرا نبر، نبر از دریا

با من صدای هق هق ماهی ها ، در موج خیز اسکله می پیچد

بیرون زدم از آن سفر آوردم ، با خود دوجفت چشم تر از دریا

از کوچ ناگهانی ام آشفته ست ، اقرار می کنم که کم آوردم

شرمنده ام چرا نگرفتم آه ، حتی اجازه ی سفر از دریا !


تاریخ سرودن: 25 دی ماه 1389  میبد- یزد

 

  

کدامین صبح موعود؟

خیابان در خیابان پایکوب آهن ودود است

مسافر خسته از موسیقی شهر غم آلود است

به دوشش کوله باری از دوبیتی های دلتنگی

مزامیر نیستانش پر از اندوه داوود است

به صحرا چشم می دوزد سواری خسته پیدا نیست

و بر دریا که از اندوه ماهی ها نمک سود است

می اندیشد به یک آدینه آن صبح تماشایی

می اندیشد ظهورش در کدامین صبح موعود است

تمام سارها آن روز شاعر می شوند از شوق

و شاعر تر از آن ها بید مجنون لب رود است

زمین پلکی به هم تا می زند قد می کشد ناگاه

که می بیند سراسرخالی از بت های نمرود است


۱۳۸۹/۳/۲۱بوشهر


یک غزل انتظار

 

گفتند از آن کوه مه آلود می آید  

از قله سرازیر شده ُزود می آید   

 

می بینم از این صخره پلنگان چه خموشند  

از کوه مگر نغمه ی داوود می آید ؟!

 

گفتند زمین !پلک بزن !دست بیفشان 

فانوس بگیر آینه فرمود می آید! 

 

گفتند که با دامنی از لاله کوهی 

فردا کسی از ناحیه ی رود می آید 

 

گفتند مسیح آمده بر جاده نشسته  

سوگند به هفت آیه تلمود می آید  

 

گفتند به خونخواهی گل های شهیدی 

با حنجره ای زخم نمک سود می آید 

 

بی تابی تو جزء علامات ظهورست 

دریا! مگر آن کشتی موعود می آید؟!

 

تا چند زمین دستخوش سنگ شدن هاست 

باران کی از این ابر گل اندود می آید 

 

قد راست کن ای تپه ی زیتون به تماشا 

او با غم تو هیچ نیاسود می آید  

 

در معرکه خونین کفنانی که شکفتند  

گفتند به ما  ـ لحظه ی بدرود ـ می آید  

 

این زمزمه ی کیست ؟سواری که پیاپی  

دلواپس ما گمشدگان بود می آید!

 

 

این یادداشت ازمیبدیزد!


سلام یاران وهمراهان صمیمی!


دوماهی است که به میبدیزدمنتقل شده ام.ازدوستان خونگرم بهترازآب روان بوشهری که مجال خداحافظی بابعضی ازآن خوبان رابه دست نیاوردم واقعاشرمنده ام وانتظارگذشت کریمانه دارم.به فضل خداونددراولین فرصت چشم انتظارم به دیدارشان روشن خواهدشد. 

باری زندگی درمیبدهم برایم باطراوت ولذت بخش است.مرابااین خطه ی خورشیدی الفتی عمیق ودیرینه است.شهرشاعرتوانمندوباصفای کشورمان شاعرغزل های همیشه استادزکریااخلاقی.همین دوشب گذشته همراه ایشان به حوزه علمیه شان رفتم وچه حس وحالی زیباداشت! 

بگذریم.فعلاشتاب آمیزبادورباعی به روزمی کنم تابعد: 


موج ُآینه ی نبردماهیگیراست 

پژواک هزاردردماهیگیراست 

آن پیرزن نشسته برساحل آه! 

دلواپس پیرمرد ماهی گیر است؟ 

  

 ****************** 

چندی ست نه حس باغ دیدن دارم  

نه دست گلی ایاغ دیدن دارم 

از پشت دریچه خیراه ام بر دو سه کاج 

تنها هوس کلاغ دیدن دارم