شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

به شیعیان مقاوم بحرین


 

بادی می آید از شیار تپه ی زیتون

بادی می آید باد! اماسخت دیگرگون

بادی که می خواند به  آهنگ حجازی باز

دربحر ذوالبحرین هزاران مصرع موزون

بر جلجتا می خواند این باد اساطیری

هفت آیه ی تلمود را از صحف انگلیون

نعم الشمیم من قمیص یوسفی یامصر!

ریح فکیف الریح،ریح یبصرالمحزون!

بادست اما بردلش ابرخبرهایی ست

یعنی که شاعر !از حصارخود بزن بیرون

شاعر تمام حسن یوسف ها لگد کوبند

دربارش تیغ یهودا، دشنه ی شمعون

حس می کنم اما بهاری تازه درراه ست

سبزست فردای زمین ،والتین والزیتون!

این هم یک غزل قدیمی"سال نو"هدیه ی سال نو به دوستان

 

 

 

 

 

در زد بهشت خاطره‌انگیز سال نو

واکرد پلک پنجره برخیز: سال نو 

 

گل داد خاک مرده به نام قشنگ عشق

مثل دم مسیح دلاویز سال  نو 

 

افتاد آخرین ورق «سررسید»ها

گل داد یاس کوچک من نیز سال نو 

 

گسترد کوله‌بار بهارانه‌های پاک

یخ زد به لب، ترانه ی پاییز سال نو 

 

در هفت‌سین چشم تو تحویل می‌شود

سرمست با طراوت یکریز سال نو  

 

ای مژده ی شکفتن اندیشه ی زمین

از ذهن ما پرنده برانگیز سال نو  

  

با گیسوی شلال تو پیوند می‌خورم

ای از شمیم خاطره لبریز سال نو  

  

یک برگ سبز، تحفه درویشی من است

تقدیمت این سروده ی ناچیز سال نو!

 

باز هم خطاب به سران فتنه!

دارد این سقف کبودین بر سرت پایین می آید

قابض ارواح، پاورچین و پاورچین می آید

 ((میر)) حتی از تو سرگردان تر اینجا ایستاده

افهم افهم "شیخ "!فالت سوره ی یاسین می آید!

 چشم هایت ناگهان بر سوره ی یوسف می افتد

می شناسی این صدای ،اوست بنیامین می آید !

از امیران مقامر بر نمی خیزد خروشی

قسمت شطرنج بازان شاه بی فرزین می آید

رد شد از خون شهیدان باز فتوای تو در دست

کیست این گرگی که با سر پنجه ی خونین می آید؟!

کافری تا کی کلید مسجد آدینه ات کو؟

سید آیینه پوشان با تو سر سنگین می آید

خیره بر ارژنگ مانی ،محو در شرب الیهودی

این تناقض جور با نص کدام آیین می آید؟!

گوش کن در پرده مصری نماهنگ لطیفی ست

گوش کن شاعر تر از هر سال،فروردین می آید!

با سینی چای ونبات ...

با سینی چای ونبات ازدور می آید

شاخ نبات حافظ است این جور می آید!

هنگامه ای از فتنه ی چنگیز درچشمش

شاعر تراز عطارنیشابور می آید

پشت سرش خیام پیر آهسته آهسته

ناگاه با زنبیلی از انگور می آید

سر می برد مصرع به مصرع" طیباتش" را

سعدی چقدر آشفته ومخمور می آید

حافظ در اوصافش قیامت می کند آنجا

درپله های حافظیه شور می آید

ای کولی شبگرد من! شور سه گاهت کو

شعرم چه خوش در پرده ی ماهور می آید

چهاررباعی دیگرخطاب به سران فتنه قربة الی الله!

        (1)

این شب صفتان به چنگ و دف آمده اند

شمشیر خوارجی به کف آمده اند

تکرار تمام فتنه در صفین اند

قرآن، سر نیزه  صف به صف آمده اند

          

       (2)

در معرکه سوت و کف ،نماهنگ شماست

خون در دل از این حنای بی رنگ شماست

بر نعش شقایق است پاکوبی تان

تکفیر بهار جزء فرهنگ شماست!

     (3)

در" جنبش سبز"، رد آشوب شماست

تمثال ستاره باز مصلوب شماست

دنبال اسارت بهار آمده اید

گل های محمدی لگد کوب شماست!

    (4)

بر بوم قلم موی تو در خون ریزی است

نقاشی تو ورق ورق پاییزی است

با ابر سیاه فتنه ای دوش به دوش

بر باغچه ها تهاجمت چنگیزی است

دو غزل خطاب به سران فتنه!!!

               (1)

 

 

شیخ شهرآشوب! دیگر توبه فرمای که ای؟!

با اذان فتنه، ناقوس کلیسای که ای ؟!  

 

توبه می فرمایی اما شیوه ات چنگیزی است

فتنه انگیز سمرقند و بخارای که ای؟!  

 

رد نخواهد شد مسیر باغ فردوس از فرنگ

ذکر یوسف برلب، افسون زلیخای که ای؟!  

 

"کعب الاحبار"ست این شیطان "سروشش" خوانده ای؟!

فارغ از دین، محو آشوب تماشای که ای؟!  

 

کشتگان شهر را دیدم لگدکوب شما

بس کن آهویی پس از این گرگ صحرای که ای؟! 

 

منتظر باش انتقام لاله را حس می کنی

خوب می فهمی حنا با خون گلهای که ای؟!  

 

کافرستان است آنجا مسجد آدینه نیست

کاش می پرسیدی از خود مجلس آرای که ای؟!  

 

ظلمت آبادست آنجا کو چراغ لاله ای؟

بین آن شب باوران غرق نفس های که ای؟!

      

      
                    (2)
 
 

احساس می کنم به فرنگ است راهتان

در سجده بر معابد شیطان نگاهتان

نهج البلاغه می شنوم ،فتنه زادها!

تا شیهه می کشد شتر پا به ماهتان

روزی میان بهت کبوتر ستیزها

تشکیل می شود به خدا دادگاهتان

دیگر به هیچ مزرعه قحط پرنده نیست

برداشت باد مثل مترسک ،کلاهتان

سوگند بر مزارع زیتون که بعد از این

شمشیر می شوند به قلب سیاهتان

امروزتان ز حبس ابد نیز بد تر است

بین دریچه های کبود از گناهتان

حیران چیستید سواران ،پیاده ها

گم شد کجای صفحه شطرنج، شاهتان؟!

دیری است جزء موزه ی تاریخ فتنه اید

با چشم های شب زده ی کینه خواهتان!