شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

قصیده ی مادر

 

 بیاد مادرم که با فرشتگان خدا پیوند خورد

چقدر از غمت ای جان پناه، پیر شدم

شبیه کودکی خود بهانه گیر شدم

بدون وقفه شکستم به شیشه مشت زدم

میان سکسکه ،دیوانه ای دلیر شدم

کدام سمت، سراسیمه بر زمین خوردم

نفس نفس نفس آتش درآن مسیر شدم

پس از تو باغچه را بی اجازه له کردم

که سخت بی نفست از بهار سیر شدم

پس از تو کوچه و هر شب کلاغ نفرینی

 قفس به گریه و من قمری اسیر شدم

قفس به گریه و بی وقفه بال بال زدم

پرنده ای پر کابوس مرگ و میر شدم

زدم به کوه از اندوه پنج شنبه ی شهر

و گرم زمزمه با تکدرخت پیر شدم

چقدر همنفس جاده های دوراز دست

چقدر شاعر شبخوانی کویر شدم

بدون بدرقه ی یک ستاره براتوبوس

شبی روانه ی یک شهر برف گیرشدم 

من و محاصره ی دره های سرد وعبوس

شبیه پنجره ای رو به زمهریر شدم

به قله های مه آلود از غمت گفتم

چه سربلند سرودم چه سربزیر شدم

چقدر در گذر رودخانه، خیر ه به ماه

سرودم ازغم تو ، شاعری شهیر شدم

دو سال یکسره سربازی ام به کوه گذشت

میان بیشه ای از حاد ثات،شیر شدم

زمین که خوردم یا فاطمه بلندم کرد

که غرق روضه ی" یا حضرت امیر" شدم

دو سال، موقع خوابم همیشه اشک به چشم

دو سال، وصله به پیشانی ام ،فقیر شدم

چقدر چشم به بام امامزاده ی شهر

چقدر زایر آن گنبد منیر شدم

در اولین رمضان پس از تو هر شب قدر

به گریه همنفس" جوشن کبیر" شدم

گل یخی به سراشیب دره ای بودم

که با شکوه بهار آنچنان حقیر شدم

ببخش این همه سال و دو سوگواره ی من

ببخش مرثیه خوان غمت چه دیر شدم!

26/3/90 میبد 

 

 

 

 برای شادی روح همه مادران هجرت کرده فاتحه بخوانیم

 

 

 

 

در سایه سار سرو ابرکوه

 

می خواهم از کویر برایت ،امشب ترانه ای بسرایم 

موسیقی مطنطن شن هاست،امشب طنین قافیه هایم  

از عشق های بندری امشب، بر من مگر دری بگشایی

می خواهم از کویر به سویت ، دریا!دریچه ای بگشایم  

دریا چقدر با تو صمیمی ست، فانوس های بندری اش نیز

در قایق شکسته ی شعرت ، توفانی ست حال و هوایم  

می بینمت نشسته به ساحل ، با چوبخط موج در انگشت

دستت به روی شانه ام از دور ،آهسته می بری به کجایم ؟ 

بر ماسه ها کنار تو فایز ، زل می زنید هر دوبه چشمم

اندوه، قد اسکله دارید ، یک شروه، فرصت ست بیایم؟! 

در سایه سار"سرو ابرکوه "،می خوانم از سواحل بوشهر

آنجا که موج، صخره ،صدف ها،زنجیر بسته اند به پایم! 

در خلسه های ماسه ای امشب ،یک جور دیگر است نمازم

سجاده های ساحلی اینجاست ،گسترده است دست دعایم 

سجاده ات برابر دریا ،دیشب از آن کرانه سرودی

قبله است هر طرف که بخوانی ، دادی بر آب قبله نمایم  

وقتی که با توام دلم آبی ست ، این کفش خسته در گلم آبی ست

احساس می کنم که پرنده ،احساس می کنم که رهایم    

فالگیر

 

 

 

 

 

 

 

سرم پایین می افتد تا نگویی فال من خوب است  

جه می خواهی بگویی فالگیر این واقعن خوب است؟! 

خودت باید بفهمی این که خود سوزی ست کارمن

نمی فهمم بگو آخر کجای سوختن خوب است؟! 

در این فنجان چه می بینی خطوط سرنوشتم را

خودت داری می آشوبی مرا،حرفی بزن خوب است؟! 

دلش سنگ است سنگ سنگ در فنجان به او بنویس

هراز گاهی کمی هم فکر تابوت وکفن خوب است! 

کجای جاده ی تقدیر از این کوچ نفسگیرم

کدامین سرزمینم می برد؟دور از وطن خوب است؟! 

اگر از چشمش افتادم چه باید کرد ؟می ترسم

 عقیقی لازم است آیا نگینش از یمن خوب است؟! 

به فال قهوه ات بنویس از آن چشم اهورایی

به دفع چشم زخمی از حسودان چمن خوب است؟! 

مگر یوسف می آید؟شهر سرشار هیاهو شد

بخوانم ((قل اعوذ))از چشم شهر آشوب زن خوب است؟! 

تواندوه غزل های مرا می فهمی این کافی ست

نمی خواهم بگوید یک نفر در انجمن خوب است! 

89/8/18بوشهر