شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

سفر

 

این روزها فقط به سفر فکر می کنم

غرق هزار زخم جگر فکر می کنم 

ماشین می آیدوغزلم کم می آورد

ماشین می آید وچقدر فکر می کنم 

دستم چقدر با چمدان تیر می کشد

وقتی به چشم خیس پدر فکر می کنم 

درپیچ پیچ تندو نفسگیر دره ها

با سوسوی چراغ خطر فکر می کنم 

از پشت شیشه ی اتوبوس آه می کشم

حس می کنم که آینه تر فکر می کنم 

بر کومه های کاهگلی خیره می شوم

تا قریه مان کپر به کپر فکر می کنم 

 

مادر نشسته قد سفر گریه می کند

آتش گرفته ام به نظر فکر می کنم 

زل می زند به صندلی خالی خودش

احساس می کنم دو نفر فکر می کنم 

چادر نماز اوست که گسترده یا که بر

پرهای نرم شانه به سر فکر می کنم 

این جاده ی شمال برایم جهنم است

 دارم به چشم شور خزر فکر می کنم 

کوچ است کوچ، قسمت ما بی ستاره ها

هر نیمه شب به دور قمر فکر می کنم 

اینجا چقدر عقربه ها نیش می زنند

اینجا چقدر خون جگر فکر می کنم

 

از آن رود خانه

 

 

به :محمد کاظم کاظمی و اندوه غریب سروده هایش   

چقدر دستخوش خواب جزر و مد شده ام

که با تو خسته از آن رودخانه رد شده ام 

نمی توانم از آن رودخانه بنویسم

غریق دیده ام افسون یک جسد شده ام  

به کفش های شناور چقدر خیره شدم 

که داغدار شهیدان بی لحد شده ام 

مرا ببخش از آن ماجرا به کوه زد م

مراببخش درا ین جاده ،نا بلد شده ام 

درآن مسیر که بر صخره ای زمین خوردم

بلند یکسره با" یا علی مدد " شده ام 

به سرنوشت من آن رودخانه  تلخ گریست

منی که شاعر نفرینی ابد شده ام  

منم که از همه ی شهر بی ستاره ترم

تمام عمر ،فقط کشته ی حسد شده ام

 

منم که در گذرسال ها شکسته ترم

ببین نیامده بیزار از "نود "شده ام  

چه فرق می کند آن رود،هیرمند؟ ارس؟

که سوگوار سیاووش با تو رد شده ام 

:آهای رود اساطیری!آسمانم کو

به اتهام زمینی چقدر بد شده ام 

:آهای! کیستی آنجا؟شبح به قهقهه گفت: 

منم که در گذرت صخره صخره سد شده ام 

شب است وسوسوی فانوسی همیشگی ام

که در قلمرو چشم شما رصد شده ام 

شب است و سایه ی دیوان شمس، روی سرم

 چراغ کو؟پرکابوس دیوو دد شده ام! 

شنیده زمزمه های شهید بلخ و بلند

به احترام شقایق_ تمام قد_ شده ام 

مرا ببر به افق های دور کشور خود

که با تو همسفر آن سان که می شود شده ام 

سلام می کنی آهسته راه می افتی

مواظبی وپیاپی به چاه می افتی 

ترانه های هراتی است سهم حنجره ات

شکسته می کشی از سینه آه می افتی 

شب و پرنده ی پولاد و خوشه خوشه ی بمب

به یاد دخترکی بی پناه می افتی  

صدا زدی که تمام مسیر گریه کنی

به خود می آیی از آن اشتباه می افتی 

مسافری چمدانت تمام  خستگی است

کنار صندلی ایستگاه می افتی  

منم که سوخته با تو تمامی جگرم 

سلام می کنم از دور با تو همسفرم 

به جرم از تو سرودن مرا نبخشیدند

خوشم که "متهم جرم مستند " شده ام

شاعر دریایی

 

 سلام یاران همراهان عزیز 

مجموعه شعر دردست انتشارم تحت عنوان از پشت سایه ها رابرای شاعر روشن اندیش و منتقد و پژوهشگرتوانااستاد سعید یوسف نیا فرستادم و خواستم نظراتش را برایم بنویسد: 

ایشان با بزرگواریُ نامه ی عارفانه ی زیر رابرایم فرستاد که در زیر می خوانید: 

 

کسی معنی بحر فهمیده باشد

که چون موج بر خویش پیچیده باشد

شاعر دریایی محمدحسین عزیز سلام

"از پشت سایه ها "ی تو را خواندم و در سایه سار شعرهای تو به آن سوی سایه ها نظری انداختم و بیش از پیش دریافتم که تو ذاتا شاعری و

مثل همه شاعران مومن و اصیل و فروتن ،در حال شدن و دیدن و عبور کردن ،پس طبیعی است اگر مخاطبان تو همچون من برخی شعرهایت را

نپسندند و برخی دیگر را بسیاربپسندند و دوست بدارند .مگر نه اینکه به قول غنی کشمیری:

شعر اگر اعجاز باشدبی بلند و پست نیست

در ید بیضا همه انگشتها یکدست نیست

آنچه در شعر و سرایش شعر به زعم کاتب مجازی این نوشته مهم است نه کوشش و جوشش و نه حتی جهش که زایش است و این حرف ارسطوست و به شدت درست است .شاعر موجود زنده ای را در زهدان روح و اندیشه خود می پرورد و آن گاه پس از گذشت زمان شعری متولد می شود که عروسکی و مکانیکی نیست، زنده است و نفس می کشد و به قول فروغ با قرصهای ویتامین که نمی شود یکمرتبه قد کشید.قد کشیدن  و رشد کردن نیازمند زمان است و تو این مهم را به خوبی درک کرده ای .از این روست که کم می گویی و گزیده می گویی.

من و تو هر دو راهیان یک جاده ایم. ما رابه راهی رانده اند که پایانی ندارد و رهاورد آن نیز جز شگفتی نیست .وقتی که در ساحل غمبار و شور انگیز بوشهر شعر دریا را زمزمه می کردی و شراره های روح شعله ورت را خالصانه در شب ساحل می پراکندی، دریافتم که رویارویی تو با جهان بی انتهایی که در آن نفس می کشی ،مواجهه ای حسی و عاشقانه است و در پی آن نیستی که مدال شاعر بودن را به  سینه بزنی و از این هدیه آسمانی به عنوان امتیازی جهت برتری جویی و تمایز طلبی استفاده کنی .تومهربان و صمیمی و خوش قریحه ای و خلوتی داری که به اندازه ی یک تنهایی است و البته رشک برانگیز .شعر دریاو دریایی ها تو نیز حاصل درنگی است که از همان خلوت سرشار تو بر خاسته است:

دور از تو دل می سپارم، چون ابر،نم نم به دریا

این جاده ها می رسانند، روزی مرا هم به دریا

انگار از صبح خلقت، شاعر گره خورده با موج

یا چتر دلتنگی ام را، گسترده آدم به دریا

هنگامی که شعر((شب خوانی دریا )) را خواندم ،این بیت زیبا مرا به امواج غم انگیز وباشکوه لحظه های شتابزده و سرگردانی معصومانه شاعرانی که در این دریای توفانی بی انتها و گردابی چنین هایل تنها مانده اند و جز به حضرت دوست دل نسپرده اند ،اندوهم را صد چندان کرد:

میان موجکوب ساحل آهنگی مرا برده است

کجای صخره هایی شاعر ای انسان سردر گم ؟

محمد حسین عزیز!شاعران تاوان قریحه و درک بی واسطه و عمیق خود را با درد وداغی فزاینده و خرد کننده می پردازند و لب از شکایت فرو می بندند،زیرا که می دانند هیچ لباسی جز ردای درد و داغ که ملازم عشق است برازنده ی دل نیست و چنین است که بیدل عرش نشین  می سراید :

گویند بهشت است همان راحت جاوید

جایی که داغی نتپد دل چه مقام است

وداغی که در دل شاعران است ازلی است که در هیات وا‍ژه هایی تپنده و بالنده و اثر گذار رخ نموده است و مخاطبان اهل درد را به داغستان معطر عشق و یگانگی رهنمون می شود و گاه در این میان کابوس هایی به سراغ شاعر می آیند تا اول از رفتن و شدن و دیدن و رهیدن باز دارند این نکته را به خوبی دریافته ای که سروده ای:

کابوس ها که مستحق چوبه دارند

دست از سرم روح نحیفم بر نمی دارند

زندگی، خواب است و شاعر این حقیقت را بهتر از هر کسی دریافته است .مگر نه اینکه آخرین فرستاده ی خدا که درود خدا و خلق خدا بر او باد فرمود:مردم در خوابند وآن هنگام که مرگ درآیدبیدار می شوند.

بدیهی است که در خواب ،هم رویاهای شیرین می بینیم و هم کابوسهای هولناک ،اما شاعر انسانی اهل ایمان است و می داند که حتی در چنگال بی رحم این کابوسها نیز امنیت خواهد داشت و می داند "که این دریا به قدر موج ،دست آشنا دارد "،پس از دریای توفانی نمی ترسد و پذیرای همه احساس هایی می شود که ظاهراًبا هم تناقض دارند اما در آخر به یگانگی و صلحی ابدی می رسند .من و تو نیز انشای صلحنامه ی اضداد می کنیم و خشنودیم از این که خاکمان به باد و آتشمان به آب می رود و می رسد روزی که تا همیشه رها شویم و طعم آزادی واقعی را در آن خاک و افلاک بچشیم . زندگی روند بسیار بسیار کوتاهی است برای محو شدن نه جلوه کردن که جلوه گری شایسته حضرت حق است و بس.

در انتهای این دلنوشته ی کوتاه، شوق خود را برای خواندن مجموعه های بعدی و بعدی ات پنهان نمی کنم و روز ها و شبهایی سرشار از آفتاب اعتماد و یقین برایت آرزو دارم و یاد رفتگان و شاعران سفر کرده را با این بیت بیدل تازه می کنم که فرمود:

سراغ رفتگان زین گلشن هستی هوس کردم

به جای رنگ بویی هم ازآن گلها نشد پیدا

سعید یوسف نیا

اردیبهشت 1390