سلام یاران همراهان عزیز
مجموعه شعر دردست انتشارم تحت عنوان از پشت سایه ها رابرای شاعر روشن اندیش و منتقد و پژوهشگرتوانااستاد سعید یوسف نیا فرستادم و خواستم نظراتش را برایم بنویسد:
ایشان با بزرگواریُ نامه ی عارفانه ی زیر رابرایم فرستاد که در زیر می خوانید:
کسی معنی بحر فهمیده باشد
که چون موج بر خویش پیچیده باشد
شاعر دریایی محمدحسین عزیز سلام
"از پشت سایه ها "ی تو را خواندم و در سایه سار شعرهای تو به آن سوی سایه ها نظری انداختم و بیش از پیش دریافتم که تو ذاتا شاعری و
مثل همه شاعران مومن و اصیل و فروتن ،در حال شدن و دیدن و عبور کردن ،پس طبیعی است اگر مخاطبان تو همچون من برخی شعرهایت را
نپسندند و برخی دیگر را بسیاربپسندند و دوست بدارند .مگر نه اینکه به قول غنی کشمیری:
شعر اگر اعجاز باشدبی بلند و پست نیست
در ید بیضا همه انگشتها یکدست نیست
آنچه در شعر و سرایش شعر به زعم کاتب مجازی این نوشته مهم است نه کوشش و جوشش و نه حتی جهش که زایش است و این حرف ارسطوست و به شدت درست است .شاعر موجود زنده ای را در زهدان روح و اندیشه خود می پرورد و آن گاه پس از گذشت زمان شعری متولد می شود که عروسکی و مکانیکی نیست، زنده است و نفس می کشد و به قول فروغ با قرصهای ویتامین که نمی شود یکمرتبه قد کشید.قد کشیدن و رشد کردن نیازمند زمان است و تو این مهم را به خوبی درک کرده ای .از این روست که کم می گویی و گزیده می گویی.
من و تو هر دو راهیان یک جاده ایم. ما رابه راهی رانده اند که پایانی ندارد و رهاورد آن نیز جز شگفتی نیست .وقتی که در ساحل غمبار و شور انگیز بوشهر شعر دریا را زمزمه می کردی و شراره های روح شعله ورت را خالصانه در شب ساحل می پراکندی، دریافتم که رویارویی تو با جهان بی انتهایی که در آن نفس می کشی ،مواجهه ای حسی و عاشقانه است و در پی آن نیستی که مدال شاعر بودن را به سینه بزنی و از این هدیه آسمانی به عنوان امتیازی جهت برتری جویی و تمایز طلبی استفاده کنی .تومهربان و صمیمی و خوش قریحه ای و خلوتی داری که به اندازه ی یک تنهایی است و البته رشک برانگیز .شعر دریاو دریایی ها تو نیز حاصل درنگی است که از همان خلوت سرشار تو بر خاسته است:
دور از تو دل می سپارم، چون ابر،نم نم به دریا
این جاده ها می رسانند، روزی مرا هم به دریا
انگار از صبح خلقت، شاعر گره خورده با موج
یا چتر دلتنگی ام را، گسترده آدم به دریا
هنگامی که شعر((شب خوانی دریا )) را خواندم ،این بیت زیبا مرا به امواج غم انگیز وباشکوه لحظه های شتابزده و سرگردانی معصومانه شاعرانی که در این دریای توفانی بی انتها و گردابی چنین هایل تنها مانده اند و جز به حضرت دوست دل نسپرده اند ،اندوهم را صد چندان کرد:
میان موجکوب ساحل آهنگی مرا برده است
کجای صخره هایی شاعر ای انسان سردر گم ؟
محمد حسین عزیز!شاعران تاوان قریحه و درک بی واسطه و عمیق خود را با درد وداغی فزاینده و خرد کننده می پردازند و لب از شکایت فرو می بندند،زیرا که می دانند هیچ لباسی جز ردای درد و داغ که ملازم عشق است برازنده ی دل نیست و چنین است که بیدل عرش نشین می سراید :
گویند بهشت است همان راحت جاوید
جایی که داغی نتپد دل چه مقام است
وداغی که در دل شاعران است ازلی است که در هیات واژه هایی تپنده و بالنده و اثر گذار رخ نموده است و مخاطبان اهل درد را به داغستان معطر عشق و یگانگی رهنمون می شود و گاه در این میان کابوس هایی به سراغ شاعر می آیند تا اول از رفتن و شدن و دیدن و رهیدن باز دارند این نکته را به خوبی دریافته ای که سروده ای:
کابوس ها که مستحق چوبه دارند
دست از سرم روح نحیفم بر نمی دارند
زندگی، خواب است و شاعر این حقیقت را بهتر از هر کسی دریافته است .مگر نه اینکه آخرین فرستاده ی خدا که درود خدا و خلق خدا بر او باد فرمود:مردم در خوابند وآن هنگام که مرگ درآیدبیدار می شوند.
بدیهی است که در خواب ،هم رویاهای شیرین می بینیم و هم کابوسهای هولناک ،اما شاعر انسانی اهل ایمان است و می داند که حتی در چنگال بی رحم این کابوسها نیز امنیت خواهد داشت و می داند "که این دریا به قدر موج ،دست آشنا دارد "،پس از دریای توفانی نمی ترسد و پذیرای همه احساس هایی می شود که ظاهراًبا هم تناقض دارند اما در آخر به یگانگی و صلحی ابدی می رسند .من و تو نیز انشای صلحنامه ی اضداد می کنیم و خشنودیم از این که خاکمان به باد و آتشمان به آب می رود و می رسد روزی که تا همیشه رها شویم و طعم آزادی واقعی را در آن خاک و افلاک بچشیم . زندگی روند بسیار بسیار کوتاهی است برای محو شدن نه جلوه کردن که جلوه گری شایسته حضرت حق است و بس.
در انتهای این دلنوشته ی کوتاه، شوق خود را برای خواندن مجموعه های بعدی و بعدی ات پنهان نمی کنم و روز ها و شبهایی سرشار از آفتاب اعتماد و یقین برایت آرزو دارم و یاد رفتگان و شاعران سفر کرده را با این بیت بیدل تازه می کنم که فرمود:
سراغ رفتگان زین گلشن هستی هوس کردم
به جای رنگ بویی هم ازآن گلها نشد پیدا
سعید یوسف نیا
اردیبهشت 1390
درود دوست نازنین !
نوشتار ارزنده و پرباری بود،
خاندم و بهره مند شدم،
سپاس از آمدن و فراخانتان،
بزرگ باشید و از اهالی امروز...
سلام جناب استاد انصاری نژاد عزیز
ما که مدت هاست با شما و اشعارتان انس گرفته ایم و به وجودتان افتخار می کنیم اما صجبت دلدادگی و استادی شما را از زبان استاد عارف و شاعر دلشده و منتقد بزرگی چون آقای یوسف نیا شنیدن اعتبار دیگری دارد . برای شما دو بزرگوار در عزصه های جهادفرهنگی آرزوی سلامت و توفیقات بیشتر دارم .
سلام جناب انصاری
اگر یادتان باشد،پیش از دوستی منتقدتان که شما را دریایی نامیده، من اقیانوس نامیدم...
همیشه منتظر کار تازه ای از شما هستم.
نامه ی دوستانه، - و نه نقدِ - جناب یوسف نیا را نیز خواندم.
شاد باشید و پیروز
یا حق
سلام دوست
الحق که حق مطلب ادا شده
در پناه بهار
سلام.
به هر دو شاعر دریایی ،انصاری نژاد دردآشنا و فروتن و یو سف نیای راه بلد ، درود می فرستیم و برایشان آرزوی سلامتی داریم . التماس دعا ...
سلام استاد.
نوشته ی آموزنده ای بود.
دست شما و جناب یوسف نیا درد نکتد.
درود مهربان
پویا باشی و شاعر
در پناه عشق
دست هر دو عزیز بزرگوار درد نکند
خواندم و آموختم
سلام بر شما
استفاده کردم حاج آقا
شعرهایتان خواندنی و زیبا هستند
موفق باشید
سلام دوست خوبم
وب زیبایتان زیارت گردید.
شماهم دعوتید بهمراه نظر ارزشمندتون.
اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند .
سلام محمدحسین عزیز.
از نوشته زلال و روشن جناب یوسف نیا استفاده کردم.
توفیق شما و ایشان را مسئلت دارم.
به امید دیدار
سلام جناب انصاری نژاد عزیز
همیشه از شعرهای خوب شما لذت می بریم و به دوستان هم توصیه می کنم که ببرند لذت!
خیلی به شما ارادت داشتیم و بعد حضور شما در ورامین ارادت ما مضاعف شد. با افتخار به شعر ورامین لینک شدید.
منتظر نقد و بررسی شما در مورد آثار ارائه شده در نشست تیرماه شاعران و نویسندگان در ورامین خواهیم ماند.
با احترام- محمد تقی قشقایی
سلام
بسیار خرسندم که با اندیشه و شعر شما بزرگوار آشنا شده ام
اما شنیدن این سخنان از زبان شاعری اهل درد خود لطفی دیگر داشت و به قولی سخن آشنا از زبان آشنا شنیدن طعمی دیگر دارد .آنچه که این بزرگوار از کلام شما برداشت نموده اند حاصل لطف سخن شما و ذوق والای ایشان است امیدوارم تشنگان وادی ادب را از جویبار زلال کلامتنا سیراب نمایید .شاعر بمانید دوست خوبم.
بسیار عالی ...
درود بر دوست عزیزم
سلام جناب انصاری عزیز
بروزم
وچشم انتظارتان
..
یا علی
سلام به روزم
نام کاربری : h.ansarinejad@yahoo.com
رمز : 13551355
سلام
من هم مشتاقانه منتظر خواندن شعرهایت هستم.
پیروز باشی.
سلام
تصنیفی از ملک الشعرای بهار که در دیوانشان چاپ نشده است
سلام و درود بر عزیز دلم جناب انصاری نژاد
این هم نوع دیگری از " اخوانیه سرایی " است ، با لهجه طنز . سپاسگزارم.
سلام . متشکرم . رضوان خدا بر او باد.
این روزها عجیب دلتنگم، دلتنگ خودم که بی خبرش هستم.
و دلتنگ شما و واژه های زلالتان..
من و پنج پهلوی چشم براهیم...
از خواندن مطلب شما لذت بردم. زیبا بود.
آفرین ...
به کلبه کوچک ما هم سر بزنید ممنون می شوم. خوشحال میشوم از نظرات شما بهره مند گردم.
درود دوست عزیز
با یک سپید و غزلی روزگارم می گذرد
امیدوارم زود زود نام شما را در کامنت های وبلاگم ببینم
به همراه نقد و نظری که مرا به شعرهای بهتر سوق بدهدَ
سلام بر شاعر عشق و عرفان و کویر !
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ...
بزرگوار ! حضور روشن تو را گرامی می دارم .
"شوخی با قزوه " در ادامه سنت پسندیده ( اخوانیه ) گویی در ادب فارسی است که متاسفانه امروز رو به فراموشی است.بد نیست شاعران گاهی عرض ارادتی شاعرانه به همدیگر داشته باشند، این یک ارزش است.
سلام بزرگوار
از وبلاگتون استفاده کردم. به من سر بزنید. با رباعی به روزم.
سلام دوست من
وب زیبایی داری
به منم سر بزن
اگه با تیادل لینک موافقی خبرم کن ومنو به اسم گنجشک کوچولو لینک کن
زود بیا
موفق باشی
منتظرم[گل]
به روزم عزیز جان
سلام.
شهادت ماه هفتم، امام مظلوم ،باب الحوایج ،تسلیت باد .
سلام
کتاب شعر "مصرع به مصرع این همه خورشید"کنارمه...
خووشحال میشم نظرتون و نقداتون رو بدوننمم....
آینه
سلام ممنون که سر زدید
نه،چند وقت پیش قم بودم و یکی از دوستام اون رو بهم داد.
راستی اگر مطالعه کردید اشعار رو....نقد فراموش نشه...لطفا
حسین جان سلام
کم پیدایی برادر؟
بروزم و منتظرت اما این بار نه با رباعی و نه با غزل.
سلام
جسارت نمودم و مطلبی در رابطه با شعر و شاعری نوشتم منتظر نگاهتان هستم.
سلام موفق باشی عزیز دوست داشتنی من.......
سلام تشکر عزیز
مطلب را خواندم.
نکات خوبی اشاره شده بود...
هرچند تقدیر از استادی چون شما برا یفرد الکنی چون من کاریست بس نا ممکن اما دست مریزاد موفق باشید
باسلام وابرازشعف ازمطالعه آثارتان مایلم درصورت امکان درمورد کارهای ارسالیم نظردهیدمتشکرم
رویا
روزوشب درخواب ورویا،دست وپاهامیزنم
خویش رادررخت یک خوشبخت خوش جامیزنم
میشوم سرمست ودست اندرقفای یارخود
بوسه هابرقامت آن یاررعنامیزنم
میزندلبخندومیدوزدنگاهش رابه من
من برای دیدنش دل رابه دل دریامیزنم
دوش تادوشش روم درجاده های دوستی
همرهش میرقصم وگه سازوسرنامیزنم
خوشه های خرمن زلفان اودردست من
شانه برآنها میان دشت وصحرامیزنم
آگهم دیوانه ام مجنون وشیدا این چنین
مهرتاییدی بدان امروز وفردامیزنم
ناگهان آشفته برمیخیزم ازخوابم چنین
خواب ورویاراچونان کاغذدگرتامیزنم
جوگیرشدن
عالمی داردعجب این همه جوگیرشدن!
د م صبح تاسرشب این همه جوگیرشدن
سرهرمسئله هرلحظه به هرهنگامه
صدوهشتادوجب این همه جوگیرشدن
بادوتابه به وچه چه ودوتاتوپ وتشر
ززری یازرجب این همه جوگیرشدن
بنده خودخورده ام وبازچه حالی دارد
منع خرماورطب این جوگیرشدن!
شروشوری شدوشدشهرهرات ونشود
شهرصنعاوحلب این همه جوگیرشدن
امشب
تمام دردخودم راگریه میکنم امشب
صدای گریه ی خودراهدیه میکنم امشب
به خاطرت آیاهست رهانمودی ام آنشب
ومن زخجالت خود رابه سایه میکنم امشب
دلم درعمق غبارفراموشی توگم شد
ومن هنوز زدستت گلایه میکنم امشب
دلم هنوز اسیرت ودرکمندتوزخمی
برای توشدن اماچه مویه میکنم امشب
وجای جای دل من نشان وردتوباقیست
به احترام توشعرم ارایه میکنم امشب
نمره بیست
من شبیهه تک درختی هرزمان
زیرشاخ وبرگ هایم عابران
سالیان سال درحال عبور
قصه های سبز من گرددمرور
ردپای عابرانم مانده سبز
خاطرات کودکانم مانده سبز
برگه های امتحان سروها
زیردستم گشته تصحیح ورها
غیربرق نمره های سبز بیست
نمره ای بربرگه هایم مانده نیست
کاش من هم نمره هایم بیست بود
واژه صدآفرین عالیست بود
کاش مثل برگه های سرو بود
برگ عمرم هم بهای سروبود
پرمیکشم
روزی من از این خاکدان تا آسمان پرمیکشم
تاکهکشان ها تا فلک تا بیکران پرمیکشم
تا دیدن هفت اسمان روزی ازین زندان جان
زین سردپوچ وپست وهیچ من سوی آن پرمی کشم
یکسو پرازدردوغم وسویی فغان دم به دم
تاچشم برگیرم ازآن ازین جهان پرمیکشم
همچون عقاب آسمان شاهین صفت سیمرغ سان
بابال شوروشوق خود وقت اذان پرمیکشم
دیگرشعاروشعرمن ترفی نمیبندد مرا
من فارغ ازاشعاروجمع شاعران پرمیکشم
تنهائی
بازتنهائی مجالم راگرفت
غصه وغم دست وبالم راگرفت
زخم چرکین قدیمی دلم
لب گشودودادوقالم راگرفت
آه اندوه حسرت صدآرزو
بردلم ماندوجمالم راگرفت
ازدوچشم می فشانم چشمه ای
گشت جاری راه عالم راگرفت
گفته بودم بادلم سرمی کنم
دل جواب خوش خیالم راگرفت
چون همیشه حاشیه های حیات
سد ره گردید فالم راگرفت
بازماندم درردیف وقافیه
راستی این شعرحالم راگرفت
می سپارم
گاهی به شادی گاه درغم میسپارم
لحظات عمرم راچه درهم میسپارم
راهی که ناپیداوانجامش نهان است
گه تندوگاهی نیز کم کم می سپارم
دلخسته ورنجوروگاهی دست وپاگم
مست وزخودبیخودگهی رم میسپارم
لبخندبرلب شوق دردل غرق امید
گاهی ولی بردیده شبنم میسپارم
کارم همین باعالمی تردید وامید
راهی که انجامش ندانم میسپارم
این شعررابهتربه پایان آورم من
من نظم رادردست یارم میسپارم
مرگ
مرگ من مرگ من کجاهستی؟
راستی توچه بی وفاهستی!
دیده ای سالهامنتظرباز
ازمن مرده توجداهستی
باورت کرده ام پس چراتو
بردی ازخاطرم خفاهستی؟
توی این خاک مرده ام اما
توبه عرش کبریا هستی
مرگ من دیگر این سینه رانیست
حس وحالی بیا صفاهستی
دیگرازتوچه جای باکی هست؟
مثل دیوی واژدهاهستی
بسته ام کوله باررفتن را
منتظرپس بگوچراهستی؟
دیده ای دم به دم مراباچشم
دودلی توچه بینواهستی!
عاشقم مست ازباتوبودن
توکه پرنازوپراداهستی
بیش ازین منتظرمرامگذار
که توازجانب خداهستی
قدمت بردوچشم باقی باد
چاره ی دردبی دواهستی
که می آید؟
که می آیدکه دستم رابگیرد؟
غم بالاوپستم رابگیرد
که می آیدبرای شادی دل
می چشمان مستم رابگیرد؟
که می آیددراین آشفته بازار
سراغ بودوهستم رابگیرد؟
کدامین شهنه میآیدکه امشب
نگاه می پرستم رابگیرد؟
وچیزی تا شکست دل ندارم
جلوی این شکستم رابگیرد
که می آیدکه شعرم رابخواند؟
نه عیبم نازشستم رابگیرد
سفره خالی
هرزمان میبینی وبرمن تبسم میکنی
کوهی ازاحساس رادرمن تجسم میکنی
می زنی باآن نگاهت آتشی برسینه ام
گاه گاهی مکشی من راتکلم میکنی
نوبهاری آیتی ازآیه های خلقتی
سینه گرم مراغرق ترنم می کنی
شامگاهان میربایی خواب راازدیدگان
روزوشب ذهن مراگرم توهم میکنی
سفره امید من ازشام وصلت خالی است
عاقبت آیاتوآن راپرتنعم می کنی؟
یک طایفه چشم
درغیبت فریاددهان هاهمه بسته است
این کگوچه بن بست پرازعابرخسته است
برپنجره دیده تنیده است شبی تار
بردست وتن جمله ماگردنشسته است
کس جرات فریاددراین شهرندارد
ازدست توآیدشکنی قفل که بسته است
درخویش فرورفتن وفریادنکردن
تاوان صدایی است که چندی است شکسته است
مانای نداریم برآریم به فریاد
وقت است بیایی که این رشته گسسته است
خوش لحظه ای آن لحظه که ئازتوخبرآید
دل ازغم هجران توای دوست برسته است
کم آورد این شاعرمسکین به غیابت
چون مرغک زاری به سرشاخه ی پسته است
عمری شدوگل واشدوپژمردوزمین شد
درشوق وفراق وغم تودسته به دسته است
اینسونظری کن که بهدین خیل ضعیفان
یک طائفه چشم براه تونشسته است
تغزل
طبع شعرم بازهم گل میکند
ذهن من میل تغزل میکند
گرچه چیزی درنهادم ذوق نیست
نم نم اندیشه تقبل میکند
بینوادست وزبان واین قلم
این همه حس راتحمل میکند
درگلستان ادب زاغ دلم
خویش راهم نام بلبل می کند
مانده حسرت تاببینم لحظه ای
اندکی ذهنم تعقل میکند
می زندبرمن نهیبی نعره ای
درهوای خودتامل میکند
میرسدپایان ولی اشعارمن
پشت سرویران همه پل میکند