شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

ابرو بزن ای ماه که شهرست دوباره

 محو شب چشم تووتقسیم ستاره

پلکی بزن آهسته که آشفته بیایند

با پیرهن چاک و غزلخوان به نظاره

چشم تو شکافنده ذرات علوم ست

در درک اشارات تو ماندست"زراره"

حل می کنی از پلک زدن مسأله ها را

شهری نگران تو و انگشت اشاره

پلکی بزن ای ماه که پیران مذاهب

ذکر لبشان"اشهد ان لا" ست هماره

پیشانی ات آیات شکافنده ی دریاست

می افتد از اعجاز تو در نیل شراره

بر قله ی "مدین "ردی از بغض مدینه ست

گفتند شعیب آمده بر کوه سواره

می خواست هشام آینه محصور بماند

حتی نرود صبح ،مؤذن به مناره

تا مبحثی از باغ تو در دست نسیم ست

از بسط نفس های گل سرخ چه چاره؟

حیرت زده ی کشف اشارات شمایم

چون بلبل مشتاق بر این بام هزاره

***********************

گفتند از این کوه مه آلود می آید

از قله سرازیر شده زود می آید

می بینم ازین صخره پلنگان چه خموشند

از کوه مگر نغمه داوود می آید

گفتند زمین! پلک بزن !دست بیفشان

فانوس بگیر آینه فرمود می آید

گفتند مسیح آمده بر جاده نشسته

سوگند به هفت آیه ی تلمود می آید

گفتند به خونخواهی گل های شهیدی

با حنجره ای زخم نمکسود می اید

بی تابی تو جزء علامات ظهور ست

دریا مگر آن کشتی موعود می آید ؟!

قد راست کن ای تپه زیتون به تماشا

اوباغم تو هیچ نیاسود می آید

در معرکه خونین کفنانی که شکفتند

گفتند به ما لحظه ی بدرود می آید

این زمزمه کیست ؟سواری که پیاپی

دلواپس ما گمشدگان بود می آید

اسباب کشی!

سلام دوستان و همراهان عزیز

از این پس می توانید اشعار و مطالبم را در وبلاگ از پشت سایه ها با کلیک بر آدرس زیر دنبال کنید:


http://220.blogfa.com


غزل خنجر!

غزل خنجر

خنجر نشسته پشت نقاب سلامتان
برق خیانت است به چشم تمامتان

زخم عمیق چاه شما مانده بر دلم
ای دشنه ی کبود یهودا به نامتان

پیراهنم کجاست ؟پدر غرق گریه است
چشمش به راه پشت سر هر کدامتان

کو خضر؟ در قلمرو حیرت نشسته اید
شیطان دمیده بر گذر صبح و شامتان

خون سیاوش است که شرب الیهود شد
تا گشت سر بریده ی شرب مدامتان

رستم دوباره کشته ی مکر شغاد شد
در گرگ خیز حادثه دنیا به کامکتان

کو غیر قار قار کبود کلاغ پیر
شب خوانی پرنده ای از پشت بامتان؟!

خنجر به مشت ،پشت سزم راه می روید
خنجر به مشت،ترجمه ای از مرامتان

دیری ست در حوالی شب های شعر خویش
سر زیر پر کشیده ام از خاص و عامتان

با آخرین ستاره از این شهر می روم
ای از سموم تفرقه آکنده جامتان

رفتم ولی به آینه سوگند می خورم
می بینم از تهاجم توفان حرامتان

امشب دوباره نعش دلی خسته می شود
تشییع ،پشت پنجره ی ازدحامتان

ای دست های فاصله اندیش بعد از این
"ثبت است بر جریده ی خنجر دوامتان

نقدی ازدوست شاعرارجمندم حمیدخصلتی برغزلی ازمن

متن نقد :
این شعر در بحر رمل مثمن محذوف، فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ،یکی از پرکاربرد ترین ا وزانِ شعر فارسی سروده شده است..وزنی که دست شاعر را باز میگذارد تا با بازی های زبانی وسیردر آفاق معنی لایه هایی پر تکرار از زیبایی در شعر بوجود اورد واین آفرینش بسته به استعداد،خلاقیت وسیر وسلوکی که گاه به مدد پدیده ای الهام گونه اتفاق می افتد،شعر را از درجات مختلفی از زیبایی برخوردار می کند.گاهی این وزن در حریر نازآلود سبک عراقی پیچیده می شود و برزبان شاعرانی چون خواجه حافظ شیراز دلبری میکند وگاه با طنازی هایی زیبا به ژرف شگرف سبک هندی ختم میشود.شعر پیش رو از شاعری جوان است که گویا به هردوی این زیبای ها نظر داشته است.شعر با ترکیبی از واژگان آغاز میشود و به گونه ای به پیش میرود که مخاطب ناچار به دیدن نشانه هایی از سبک هندی در جای جای آن میشود.مضمون زیبای ایجاد شده در مصراع اول وتکمیل شدن آن به شکلی زیبا در مصراع دوم از این گونه است. هنوز در این ترکیب واژه هایی که انگار در سماعی حیرت زا هستند به جان مخاطب ننشسته است که مصراعی از حضرت حافظ مخاطب را به فضایی آشنا می برد وکافی است یکبار این شعر حافظ راشنیده باشی تا زیبایی های این غزل حافظ هم به چند مصراع بالا اضافه شود.این بنده حقیر زیبایی ساختار این سه مصراع را دراینجا در اوج دیدم که شاعر دارد از ظرفیت شعر حافظ کمک می گیرد وبه مدد شعر خودش می اورد.شاعر،حافظ را وقتی که آن نظم پریشان را مینوشت غرق حیرت میبیند و از سمت شهیدستان دلدار عبورش میدهد.در اینجا روایتی که از ابتدای غزل شروع شده است به گونه ای آشکار تر میشود ودر حقیقت خودش را بر مخاطب تحمیل میکند.ارتباط افقی مصراع ها وبعد از آن ارتباط موفق عمودی ابیات که منجر به روایتی مصور شده است از نقاط قوت ای ن غزل است. در بیت بعد شاید به دلیل اینکه شاعر قصد دارد اشاراتی مستقیم به نام هایی مثل سوره کهف داشته باشد ،شعر از آن تصویرهای خاص ابیات قبل به یکباره خالی میشود و برای اینکه بتواند گزاره ای خاص را در این بیت بیان کند از آن زبان وساختار عدول میکند و کمی بی پیرایه تر وشاید ساده تر به بیان مفاهیم این بیت می پردازد.شاید شاعر اینجا فرود آمدن از آن اوج زبانی را عمدا انتخاب کرده باشد ولی به نظر این حقیر وقتی ابیات به سمت واژه هایی عینی تر وقابل لمس تر حرکت میکند ناچار از ترکیبات سحر انگیزش کاسته میشود واین بیت اینگونه است. والبته در بیت بعدی به همان زبان وساختاری برمی گردد که شعر را با آن شروع کرده است.تاجایی که میبینیم آیینه کاشتن در کوه اورا عاشق کرده است.نسبت دادن عاشقی به کوه ونیز اندیشیدن نوعی شخصیت پردازی ایجاد کرده است که پیش زمینه ذهنی مخاطب از کوه را به هم می ریزد.شعر با این بیت ادامه پیدا می کند که :
در تما شا می سروداینها(( شهیدان که اند؟!))
فارغ از اندیشه ی میخانه و دیر وکنشت
ودر مصراع دوم این بیت واژه هایی گرد هم آمده اند که به نظر این حقیر کمترین ارتباطی با ابیات بالا نداشته اند و این حدس را تقویت میکنند که شاید برای جایگزینی کنشت به عنوان قافیه گرد هم آمده اند.هرچند شاید آوردن"شهیدان که اند"که خود به غزلی دیگر اشاره دارد شاید خود دلیلی بر استفاده کردن از میخانه ودیروکنشت باشد.
انتظار می رفت وقتی غزل شروعی رقص گونه وحیرت زا دارد پایانی نیز اینگونه داشته باشد که شاید اینگونه نباشد،مصراع آخر غزل هم به نظر این حقیر ابهام معنایی دارد هم چفت وبست وشورانگیزی دیگر مصراع ها را ندارد..انچه به نظر اینجانب رسید در مورد این غزل فاخر همین نکات شکسته بسته بود هر چند برای غزل هایی این چنینی که شاعرش کسی چون محمدحسین انصاری نژاد باشد با این تسلط ستودنی بر وزن و زبان وسبکی شخصی شده در خلق شعر جایی برای نقد نمی ماند...
امیدوارم جسارت این حقیر فتح بابی شود برای ورود منتقدان بزرگوار به ساحت نقدی جدی تر از نظرات معمول. یا حق
متن شعر :
 گل های شهید

 

دستی آوردست اینجا پنج گلدان از بهشت

پنج نوبت در تو ای کوه آفتاب آیینه کشت

 

غرق حیرت رد شد از سمت شهیدستان تو

((حافظ آن ساعت که آن نظم پریشان را نوشت))

 

با خودش می خواند اینجا سوره ی کهف و رقیم

بر لبش یخ بسته سودای بت حوری سرشت

 

کوه، عاشق تر می اندیشد به گل های شهید

کوه، حیران ورق گردانی اردی بهشت!

 

در تما شا می سروداینها(( شهیدان که اند؟!))

فارغ از اندیشه ی میخانه و دیر وکنشت

 

باید اینجا ایستادوجور دیگر فکر کرد

یا ازین بالا فقط رد ستاره را نوشت!