دیری ست در حصار مه آلود شیشه ای
ای شیر خسته محو کجاهای بیشه ای؟!
با خود مرا کجای اساطیر می بری ؟
آشفته از فسانه ی فرهاد و تیشه ای ؟!
دریاست پیش چشم و غزل موج می زند
بی تاب چون پرنده ای از پشت شیشه ای
بر ماسه های ساحلی اش خیره مانده ای
فکر کدام گمشده مثل همیشه ای؟
دلواپس هجوم ملخ های آفتی
حس می کنی فرود تبر را به ریشه ای
مشتاق روزنامه ای از بندر آمدی
بر ساحلی و با چمدانی به گیشه ای
ققنوس وار سوختنت عین زندگی ست
جز سوختن مباد مرا نیز پیشه ای
شاعر بلند شو و ببین خوب می شوی
تا کی در آن اتاق و فضای کلیشه ای
گنجشک های تشنه بوشهر بر درند
از موج خیز شعر بیفشان تریشه ای
درود
به روزم با غزلی به یاد استاد سفرکرده"خلیل عمرانی"
میهمان غم هایم باشید[گل]
سلام و خداقوت
مثل همیشه کلام از استحکام تمام و کمالی برخوردار است اما نمی دانم چرا احساس می کنم در مجموع ابیات پراکنده اندُ . انگار که هی ترا از این شاخه به آن شاخه می برد . این در حالی است که معمولا وقتی شعر با خطاب به کسی شروع می شود ُ خیلی به یک دستی ساخت شعر کمک می کند. شاید گناه قافیه ها باشد .
موفقیت شما را آرزو می کنم.
سلام بر شما دوست عزیز
چقدر ساده و زیبا !
قلمتان نویسا باد
با احترام
با غزلی جدید به روزم
و منتظرتان...
زنده باشید
سلام
با احترام به نقد سه رباعی دعوتید...
سلام وتسلیت مجدد
به خالو هم سربزن
شعر زیبایی بود فقط تکرار واژه یروزنامه تو دو شعرتون تو ذوق میزنه
ققنوس وار سوختنت عین زندگی ست
جز سوختن مباد مرا نیز پیشه ای
خیلی زیبا بود
سلام وب خوبی دارید