شاعرتر از هر سال
شاعرتر از هر سال، فروردین
رد میشود از پشت این پرچین
دستی تکان داد او از آن بالا
دستی تکان دادم از این پایین
میآید او چون آفتاب صبح
از کوه، پاورچین و پاورچین
کوچید سالی دیگر از تقویم
از ما ولی انگار سرسنگین
بیوقفه میپیچد به کوه آنگاه
هر سو صدای بال بلدرچین
دارم میاندیشم به سال پیش
آن سال بی برگشت وهمآجین
حس میکنم حافظ همین جاهاست
چشمش به گلریزان فروردین
دلواپس کبک خرامانی است
غافل به زیر پنجة شاهین
چشمم به دیوان منوچهری است
در این بهارستان کمی بنشین
تا بیشههای سبز گیلان برد
با خود مرا یک مصرع گلچین
میبینم آنجا در گلستانه
سهراب را با دفتری رنگین
محبوبههای شب در ایوانها
زیباست این تذهیب و این تزیین
ای حسن یوسفهای گم در باد
کی میرسد ناگاه بنیامین؟
گلها شهادتنامه در دستاند
یعنی که دیگرگون بهار است این
برای فلسطین!
در دستت امشب مبادا ،سنگ از فلاخن بیفتد
زین سنگ ها باید آتش ،بر جان دشمن بیفتد
از خوان هشتم گذر کن ،آن سو شغاد ایستاده
نگذار ناگاه در چاه ، نعش تهمتن بیفتد
پیداست در آسمانت ،ابری که سجیل دارد
تا از فرود ابابیل ،شوری مطنطن بیفتد
این باغ تشنه ست تشنه ،در قوم آب آوری نیست
تا چند چشمش فقط بر ابری سترون بیفتد
بین فلاخن بچرخان ،بی تاب تر سنگ دیگر
بگذار هر دم گسل در ،آن سد آهن بیفتد
این دایه ی مهربان را ،وقت خطر می شناسی
روزی که "خردک شراری "،او را به دامن بیفتد
مرگت به بستر مبادا ،این مرگ کوچک گناه است
سیب است این سر مبادا،سیب از نچیدن بیفتد
این کوچه ها مرگ خیزند ،یکسر کبوتر ستیزند
حق دارد این شعر زخمی باز از تتن تن بیفتد
قصیده ی بهشت گمشده
بهشت گمشده ای را که گفته اند اینجاست
میان گستره ای سبز و دل پسند اینجاست
به قله های مه آلود چشم دوخته ام
که ابر با نخ گلدوز ی و پرند اینجاست
کدام کوه دماوند یا مگر سبلان ؟
شکوه زاگرس و وسعت سهند ایجاست
درنگ می کنم و پای چشمه می پرسم
کدام رود ارس یاکه هیرمند اینجاست؟
از آبشار مجاور شنیده ام ناگاه
که شیر بیشه ی دوری میان بند اینجاست
چقدر محو در آوند ساقه ی گونم
از ین مناظر رنگین هزار و چند اینجاست
کنار "چشمه حاجت" بلند شد دستم
که استجابت دل های دردمند اینجاست
به چشمه جای سجود شهید بی تابی ست
میان زمزمه با گریه ای بلند اینجاست
خوشا مکاشفه ای لابلای گردوها
خموش باش چه جای بگو بخند اینجاست
کجای کوه مگر آشیان هو بره هاست
که از شکارچیان بر دلش گزند اینجاست
اجاق را به موازات چشمه روشن کن
که جای چای به طعم گلاب و قند اینجاست
کدام عارف از این چشمه کوزه را پر کرد
که شور مجلس وعظ وحدیث و پند اینجاست
به لهجه ی قدما این دو بیت می شنوم
قرار خاطر آشفته و نژند اینجاست
خوشا پگاه تماشای قوچ ها در کوه
برای یکسره نخجیرها کمند اینجاست
براین نقوش دلم گاه گاه می لرزد
که سایه روشنی از دست نقشبند اینجاست
تیرماه 92.کامفیروز-بهشت گمشده