شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

زمزمه کاشی ها


کتاب :زمزمه کاشی ها

شاعر:محمد حسین انصاری نژاد

ناشر:انتشارات معاونت فرهنگی و تبلیغی(ذوی القربی)

و اما یک غزل از این مجموعه شعر


.....

دور از تو دل می سپارم، چون ابر، نم نم به دریا

این جاده ها می رسانند، روزی تو را هم به دریا


انگار از صبح خلقت، شاعر گره خورده با موج

یا چتر دلتنگی اش را، گسترده آدم به دریا


دیشب که حزنی صمیمی، روی سرم سایه افکند

آوار کردم دلم را، سنگین تر از بم به دریا


وقتی شب از نیمه رد شد، بر دوش ساحل نشستم

با سایه روشن مرا برد، یک حس مبهم به دریا


سر می گذارم دوباره، بر وسعت شانه هایش

ابری ترین شعرها را، هی می نویسم به دریا


گفتم تو را می سرایم، دیدم غزل جا ندارد

اندوه پهناورم را، با گریه گفتم به دریا



درنگی درسی رباعی

  

درنگی در سی رباعی

همه چیز از سه ماه پیش شروع شد وآن هم از یک اتفاق ظاهرا معمولی. یک شب شاعر توانمند خوزستانی برادر عزیزم مرتضی حیدری آل کثیر رباعی زیبا ودردمندانه ای را برایم پیامک کرد که سخت به دلم نشست. رباعی با حس وحال حسرتگرایی به روزهای تقسیم شهادت بود که زخم صدای سردار سرمست«روایت فتح»در پرده پرده اش موج می زد او که «صدایش زجنس خاک نبود»....آری مخاطب این دلوایه سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی بود و چقدر زیباست از آینه ی نگاه آوینی عشق به جهان پیرامون نگریستن و چشم ها را شستن وجور دیگر  دیدن.....

گرچه نه پلاک ونه جسد می بینیم

بعد از تو هنوز مستند می بینیم

دیگر خبر از روایت فتح ات نیست 

   ! هر هفته دوشنبه ها نود می بینیم

 

در دل به سراینده و موضع مندی متعهدانه اش آفرین گفتم.یکی دو هفته ی بعد درهای توفیق به رویم گشوده شدو  با سراینده ی جوان رباعی موصوف، یعنی سید محمد مهدی شفیعی آشنا شدم.رباعی های معترض وپرتپش دیگری از این شاعر طلبه ی جوان که نزدیک به مرز بیست سالگی ست وبه تازگی سرودن را آغاز کرده خواندم که ذهنم را در گیر کرد.لذا تصمیم گرفتم یادداشتی شتاب آمیز بر رباعی هایش بنویسم. ناگفته پیداست که قصد این قلم«نقدنویسی»نیست که ذره بین به دست بگیرد وبا درنگی بر ایماژها واستعاره ها وترکیب هاو....داد سخن دهد.

لابد می پرسید پس هدف از این نوشتار کوتاه چیست؟صادقانه می گویم فقط به پاس زیستنی زلال که با تک تک رباعی هایش داشته ام چند سطری می  نویسم و از پنجره ی رباعی ها فرداهای بسیار آفتابی تر شاعر رابه تماشا می نشینم.

زیاد تعجب نکردم وقتی شنیدم بعضی از سایت ها سخاوتمندانه !پاره ای از این رباعیات را بدون ذکر نامی از شاعر یا به نام مثلا شاعران دیگر چاپ کرده اند که در این عصر نوسانات و آشفته بازار هیچ اتفاقی عجیب نیست!

بگذریم. حسرتگرایی به روز های جبهه وجنگ در جای جای رباعی های شفیعی موج می زند؛ 

تقدیم به عموی شهیدم 

گفتی که دلی تپنده باشم نشدم

روی لب عشق خنده باشم نشدم

از خاک بریدی و پریدی و به من

گفتی نفسی پرنده باشم نشدم

 

اعتراض به بی دردی و ضعف تعهد در بعضی شاعران امروز، درونمایه ی قابل توجهی از رباعی های شفیعی را تشکیل می دهد .او برای انتقال این مفاهیم، علاوه بر حس آمیزی و تلفیق تصاویر انتزاعی وحسی از طنزی تلخ بهره می گیرد که تاثیر کلامش را دو چندان می کند .به نظر من یکی از مهم ترین نقاط قوت شفیعی همین بهره گیری موفق از طنز تلخ اجتماعی است که با درونمایه ی اعتراضی شعرش سخت همخونی و همخوانی دارد. 

بر شاخه ی نخل، برگ مو می روید

در مزرعه ی برنج، جو می روید

در جنگل آفت زده ی بعضی ها

 هر شب دوسه تا شاعر نو می روید!  

 

****

در حرفه ی فرهنگ وادب  افتاده

طبعش به خروش وتاب تب افتاده

 باید دو سه تا سپید سر هم بکند

 دارد دو سه تا قسط عقب افتاده !  

 

دایره محتوایی در شعر شفیعی متنوع است واصیل و ارجمند.نگاه وی به عاشورا نیز نگاهی متموج و حماسی است.

 

وقتی که نشست ماه منشق برنی

شد سوره ی تکویر محقق برنی

مصلوب ترین جلوه ی توحید سرود

شعری به بلندای اناالحق برنی   

 هر چه کمبود راءمفعولی در مصرع سوم کمی آزار دهنده است و به راحتی نمی توان از آن گذشت! شفیعی به اقتضای طلبگی،اطلاعات خوبی از معارف و فرهنگ دینی دارد که آن ها رادستمایه ی بیان و فرم شاعرانه اش قرار می دهد. تلمیح به قصه های قرآنی وروایات اسلامی از ذستگیره های زبانی اوست؛ 

هم دل به کفاف می فروشند اینجا

هم عشق وعفاف می فروشند اینجا

آن پیرزن ساده بگو برگردد

یوسف به کلاف می فروشند اینجا  

که یاد آور بیتی از غزل اهلی شیرازی ست؛ 

یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل

به کلافی بفروشند و خریداری نیست  

**** 

زیبایی یوسف نخ پیراهن تو

چشم همه شان دوخته بردامن تو

یک مرتبه پیش چشمشان رقصیدی

خون همه ی آینه ها گردن تو  

 

امااز آفت هایی که شفیعی باید مواظب آن ها باشد تکرار یک مضمون در رباعی های مختلف آن هم به شکلی یکنواخت و خسته کننده است .بسامد بالای «آینه»درکارهای وی ومضمون سازی با آن سند زنده ای بر این مدعاست.برای مثال شفیعی در 30رباعی بیش از 15بار با آینه مضمون سازی کرده است.

کمبود «را»مفعولی هم به صمیمیت وروانی پاره ای از رباعی ها لطمه ی جدی زده است.بعضی جاها ساختار نحوی هم به شیوه ای ناخوشایند به هم خورده است. در مجموع رباعی های شفیعی فراز وفرود بسیار دارد که در این مجال کوتاه حوصله ی پرداختن به آن ها نیست. البته از شاعری که یک سال است  سرودن را جدی گرفته وتازه آغاز شکفتن اوست بیش از این ها توقع داشتن منصفانه نیست. 

چکیده ی کلام ،به آینده ی بلند  این شاعر خوش ذوق وصمیمی بسیار امید بسته ام. او اسب خود را حسابی زین کرده است تا به افق های دور دست شعر بتازد وبادست های سرشار از کشف و شهود  تازه برگردد. او از عاطفه ای قوی سرشار است واندیشه ای پویا دارد . آرزومندم که بی وقفه حرکت کند و گل های رنگارنگ وبارایحه ای متفاوت را به دوستداران شعر ناب واصیل تقدیم کند .این سطور شتابناک را با زمزمه ی دو رباعی دیگر از شفیعی عزیز به پایان می برم و گوش به زنگ اتفاق های عمیق تر وشور انگیز تر در قلمرو شعرش می مانم؛


یک روز پر از شوق پریدن بوده است

این بال و پری که خسته وفرسوده است

بگذار که در کنج قفس بنشینم

امروز تمام آسمان آلوده است 

 

****

 

ای کاش که در مسیر مکتب بودیم

از دغدغه ی خلق لبالب بودیم

در دوره ی بی دردی شاعر ها کاش

هم درد و هم آهنگ «مودب»بودیم 

آدرس ذیل مربوط به وبگاه این شاعرجوان با «نام قنوت قافیه ها»است که دیدن آن را به شاعران و شعر دوستان پیشنهاد می کنم تا با ذهن لطیف این شاعرخوش آتیه آشنا شوید.

www.khastedell.blogfa.com

دلم می خواست...

به محمدکاظم کاظمی واندوه حماسی سروده هایش   

 

 

 

دلم می خواســـت می شد شاعر همسنگرت باشم 

پس ازآن شـــروه خــــوان بی نشان کــشورت باشـم! 

دلـــم مــــی خـــواسـت درچـــشم ترت دریابـــــیاویزی 

و مـــــــــن ســاحل نشیـــن غــربت پهــناورت بـــاشم 

می اندیشی به گل های شهید «بلخ» و می خواهم 

مســــافر با تو تا مــــــرز شقــــایق پــــرورت باشــــم 

غم پـــیر «هرات» از هــفت بند نـــاله ات پـــیداســت 

می آیـــم روی دســـت گریــــه هـــای پـــرپرت باشم! 

نشســـتی غرق غـــربت بـــر مزار کودکی خوانـــدی:

نشد مــوشک که مــی آمد بــه دنبال سرت باشـم!! 

برادر! بـــر گلویــم از غمت بغـــضی اســاطیری است 

دلم می خواهدامشب شیعه ی چشم ترت باشـــم 

و باغــت را فرود بمــب های شیمــــــیایی ســــوخت 

کجـــای رقــص آتــــش پاره بــــر برگ و برت باشــم؟! 

مواظــب بــــاش بـــــدجور آســمان دارد می آشـــوبد 

اجازه هــــســت ابر یـــک خبر پــشـت درت باشـــم؟!

کسی بر شــانه ی «پامـــیر» با تـو درد دل مــی کرد:

نشــد مشــــتی پـــر سیــمرغ، لای دفتــــرت باشـــم 

نسیمـی رد شــد از ســمت شــهیدان دیــــارت گفت 

اجـــاق لاله ای، نــــه! کاشــکی خاکســـترت باشـــم 

سواری رد شد از شــهر «سمنــگانت» به او گـــــفتی 

کجـــای جـــــاده بــر راه یـــــل نـــــــام آورت باشــــم؟! 

من این پایـیــن کوهــم، خســـته ام، ازقــــله ها برگرد 

چقـــدر از ســـنــگ ها دلواپــــــس بال و پــرت باشــم

از آن بالا صـــدایم کن صدا می خـــــواهم از این پــس

سرم پاییـــن بــه حــکم عشق این پیغـــمبرت باشــم

محــمد کاظم انگار آسمــان مثل دلم زخمی است....

خشم سیلاب

 

 

 

خشم سیلاب  

خشم سیلاب فرو ریخته بر پنجره هایت       

 که گرفته است از آن زخم ،شهیدانه صدایت

بغض در حنجره ات دود شد و سمت افق رفت    

 واز آن ابرترین سمت زمین گشت هوایت

با توام حس معطر!بت کشمیری حافظ! 

دفتر تازه ترین های دلم باد فدایت !

دارد «اقبال»می آید مگر از جادهء لاهور  

جستجو می کند از شهر خموشان رد پایت

مرغ آمینی از آن ناحیه ای کاش می آمد  

 تا که می ریخت به جانم نفسی طعم دعایت

سیلی رود کف آلود فرود آمده ناگاه  

چقدر سقف فرو ریخته جا مانده برایت

کفش هایی به زمین ماند پر از حسرت رفتن  

 چرخ خیاطی شان را نخ خونین عزایت.. .

خبر قامت مجروح تو در حاشیه ها ماند 

سینه چاکان بشر کرده چه معصوم رهایت  

وخبر های زیادیست در ایران من ازتو 

پیر ما با همهء بغض سرود ازتو روایت !

پیرما گفت سحر عین نماز است غم تو 

 گریه سر داد در آهنگ توسل به خدایت1     

 

اشاره به خطبه ها و نماز عید فطر امسال که به امامت مقام معظم و معززرهبری بر پاشد و در خطبه های نماز ایشان کمک به پاکستان را مهم دانستند

دو غزل تازه

از سفر


از سفر برگشتم اما در دلم حس غریبی است

در غروبی خسته، دلتنگ غزل‌های نجیبی است


از سفر برگشتم اما از شما پنهان نماند

قسمت این برکه‌، قوی بی نهایت ناشکیبی است


می نویسم از مترسک‌ها در آغوش علف ها

جاده از گنجشک‌ها غرق هیاهوی عجیبی است


می نویسم از شما ای همسفرهای همیشه

چشم‌هاتان فرصت اردیبهشت باغ و سیبی است


رو به سمت آسمان سوگندتان یادم نرفته

لحظه‌هاتان ساده چون آرامش امن یجیبی است


خوش به حال کودکی های دلم با دست خالی

خوش به حال او که دست کم دلش خوش با فریبی است


**************

از این به بعد


از این به بعد سنگ صبورم نمی شوی

ماه بلند برکه‌ی شورم نمی شوی


این رودخانه ماهی قرمز! مبارکت

قانع اگر به تنگ بلورم نمی شوی


وقتی سفر بهانه‌ی محض شکفتن است

محو شکوه زخم عبورم نمی شوی


انجیر زار جاده‌ی سبز شمال کو؟

امشب چراغ جاده‌ی دورم نمی شوی


بر هم نمی زنی قرق بیشه زار من

بر صخره‌ها پلنگ جسورم نمی شوی


بر شعرهام سوره‌ی یاسین وزیده است

غرق سکوت اهل قبورم نمی شوری


چشمم تهی است از هیجان همیشگی

چشمت چقدر سنگ صبورت نمی شود!

 

برای شهیدیه*

در بازگشت از میبد  

ای شهیدیه که هم صحبت دریا شده ای 

 و مرا سبزترین سمت تماشا شده ای 

 پشت دیوار تماشای تو طاووسانند 

 جلوه زاری تو، چه رویایی و زیبا شده ای 

 تهی از مستی سرشار نباشی که شگفت 

 ریشه در شور سحرزاد، شکوفا شده ای 

 نفست سبز که آیینه به دست آمده ای 

 نفست سبز که یکدست سحرزا شده ای 

 کوچه هایت پر موسیقی شب های کویر 

 پرده در پرده فقط شور نکیسا شده ای 

 داروگ نیست به یک برکه نیلوفری ات 

 شرح صد باغچه ساکت بودا شده ای 

 و درآمیخته با نم نم باران شهود 

 جاده هایت که همه ختم به بالا شده اند!  

می نویسند به هر برگ سپیدار تو را  

باده هایی که در این بادیه معنا شده اند 

 می نویسند به هر صفحه شن ـ واژه تو 

 کلماتی که تب آلوده صحرا شده اند 

 ورقی خاطره را زمزمه کردیم امشب 

 پلک بر هم زده ای پنجره ها وا شده اند 

 با قلم موی زمینی بکشم طرح تو را 

 که غزل خیزترین فرصت دنیا شده ای 

 "حسن یوسف هایت" دستخوش تشبادند  

مثل پیراهنی از زخم زلیخا شده ای  

مرغ آمینی از آن سوی کویرستان خواند 

 گرم شب خوانی افسانه نیما شده ای 

 باد می پیچد در فلسفه کندوها  

شب، غزل ریخته در چشم تو فردا شده ای 

 می تکانم چمدانی که پر از خستگی است 

 در تو ای چشمه خوش بخت که پیدا شده ای 

 " چمدانی که به اندازه..." نقطه سر خط  

تو از این قافیه شب زده منها شده ای 

 هیجان ریخته در کوچه اشراقی تو 

 قلمم پر شده از قصه مشتاقی تو  

شب مهتاب تو را مشرب انگوری باد  

و گل افشان نفس ساقی آفاقی تو  

و من القصه در ادراک کویرت چیدم 

 برگ سبز غزلی هدیه به "اخلاقی" تو 

 

 ----------------------------------------------- 

 * محله ای در میبد یزد ـ زادگاه شاعر متعهد زکریا اخلاقی

معرفی یک مجموعه شعر

                                                               دکتر داود بیات

معرفی مجموعه شعر: یک باغ زخم تر

سروده : جناب محمد حسین انصاری نژاد

ناشر : موسسه فرهنگی همسایه

چاپ اول : 1377

تیراژ : 2000 جلد

قیمت : 2500  ریال

این مجموعه 67 صفحه است و در بر دارنده 25 غزل و دو مثنوی است . با اینکه بیش از یک دهه از انتشار این مجموعه گذشته ولی زبان و نگاه این شاعر گرامی همچنان طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است :

با نزول سوره ی ابر از فرا سو ی افق       جبرئیل آواز می خواند و دلم پر می گرفت

وقتی شاعر بیان درد و آلامش را در بیان دیگران نمی بیند، همه ی اندرونی شده های شخصی و اجتماعی اش  کم کم تغزلی شده و در این مجموعه بیانگر آینه ای است که این عزیز در پیش روی همه ما قرار داده است :

سوز یک حنجره فریاد مرا درک نکرد       دلی از آن همه "امایی" و جمع "اگریها "....

درد های اجتماعی و شور و شوق های مذهبی رئوسی از دل مشغولی های این عزیز در یک باغ زخم تر است .

پرهیز از کلیشه ای گفتن و دنبال روی صرف نبودن و بیان ملموس و درد آشنا کمی از ویژگی های این اثر است از لابلای اشعار این شاعرصداقت و خون گرمی عزیزان جنوبی پیداست :

منم و باز همان زمزمه ی در بدریها       شروه خوان عطش و آتش و خونین جگریها 

قاصد دهکده ی سادگی و حرمت و لبخند     "فایز" بندر رویایی و خاموش پریها ..... 

 

زبانی یک دست و بی پیرایه با عناصری که به راحتی شاعر از پیرامون و درون خودش گرفته و ارتباط شاعرانه برقرار کردن با آنها برای سال های 77 درخشش کمی نیست فضای غزل های دهه قبل با تاثیر و تاثر از فضای جنگ و امواج پس از آن تغییر های اجتماعی و تغییر در ارزش گذاری های اجتماعی و ... فضایی از غزل و شعر کلاسیک را بوجود آورده بود که بی گمان این مجموعه بی تاثیر از این روند نیست اما بیان و دغدغه شاعر هم در این دوره به شکلی ارائه شده که با اولین مجموعه نشان داده است که زبانی مستقل را دنبال می کند . غزل های این مجموعه به صورت قالبی وفادار به اصول کلاسیک ارائه شده اند به جز دو غزل که در بیت پایان ردیف و قافیه غزل رها شده و بیتی هم وزن ولی با قافیه و ردیفی مستقل پایان بندی را تشکیل داده است استفاده از کلمات و تعابیر عامیانه مانند : شالو ،خالو ، دلوایه و ... در کنار کلماتی مانند قبیله ، بیستون ، دریا ،فال ، حلاج ، توکلت علی الله و ... بی شک قدرت بیانی این عزیز را نشان می دهد که به راحتی برای بیان اندیشه و احساسش بین قدیم و جدید و رسمی و عامیانه می تواند  پلی شاعرانه بزند .

تعلق خاطر به اهل بیت (ع) حضرت عباس (ع) ، حضرت علی (ع) ، حضرت فاطمه (س)و ... با اشعاری خالصانه از دیگر ویژگی های بارز این مجموعه است .

این همه تلاش تحسین برانگیز بوده و امید که این شاعر صمیمی به این دستاورد ها بسنده نکرده و بیشتر از پیش هنرشان در اوج و بالندگی باشد

غزلی از این مجموعه را باهم می خوانیم :

 

با آن همه پرنده

گفتید عاشقیم و جراحت نداشتید                     ایمان به ابرهای اجابت نداشتید

بر شانه هایتان گل زخمی نمی شکفت            با نخلهای سوخته نسبت نداشتید

از آسمان ، ستاره و دریا ، نسیم و موج             یکبار سیب سرخ شهادت نداشتید

حلاجها ! که چوبه ی داری ندیده اید          یک شال سبز ، کشف و کرامت نداشتید

با آن همه پرنده و پرواز و سوختن               خاکستری نشانه ی قربت نداشتید

آن روزهای پر زدن و بی نشان شدن           یک قطره شوق سرخ شهادت نداشتید



غزل کاشی ها

محو در گستره‌ی آبی نقاشی‌ها


غزلی چیده ام از زمزمه‌ی کاشی‌ها


باز در خلسه‌ام آواز «بنان» می‌پیچد


حافظ آهسته مرا برده به خوش‌باشی‌ها


بر سرم سایه‌ی ابر کلماتی است شهید


شب رویایی شاعر شدن کاشی‌ها!

 

شب گل انداخته ازجلوه ی طاووسی تو   

  

یاقلم موی تودرپرده ی نقاشی ها   

ذفترم باغچه‌ای نرگس شیرازی توست


کار چشمت شده سر مشق غزل‌پاشی‌ها!


طرح لبخند تو را ماه به ماهی ها گفت


شور انداخته در برکه ای ازکاشی ها 

 

می تراودبه لبت آیه ی تحریم شراب    

که پراکنده شده حلقه ی عیاشی ها  

هیجانی ازلی ریخته‌ای در غزلم


منم و کوچه‌ی رندی‌ها، قلاشی‌ها


شعر من یک ورق از باغچه‌ی شب بویت


شرح سربسته‌ای از فلسفه‌ی گیسویت!


از دریا

   

توبه بایدکردشاعر،فرصت آبی تری نیست 

ابرهای گریه راتصمیم خورشیدآوری نیست 

بی صدامی افتدازتقویم هاهرروزبرگی 

پلک تا بر هم زنی ناگاه برگ دیگری نیست 

کوچه باغ اطلسی های سحر همسایه‌ی توست 

حیف بر سجاده‌ات فانوس اشک پرپری نیست 

سهمت از صحرا به غیر از لاله‌های حسرت آگین 

درکت از دریا بغیر از حیرت پهناوری نیست! 

سال‌ها تعطیل کردی روشنی را بر نگاهت 

زیر سقف آسمان غمگین  تر از تو شاعری نیست 

تا قیامت باد روشن در دلت سوسوی اشکی 

گرچه پرواز  تو را حاصل بجز خاکستری نیست 

***

شعله زد کبریت ماه و چشم‌هایت دیدنی شد 

بال بال مرغ آمین دعایت دیدنی شد!

 

 

شکوه اساطیر

شاعرتر از سال پیشی، مجنون ترم از همیشه 

  

در بندر چشمهایت، «مفتون» ترم از همیشه 

   

امسال هم مثل فایز، شبگرد عشق پریزاد 

  

با شروه ی نی لبک ها، افسون ترم از همیشه  

 

وقتی غزل می سرایی، هم بغض زاینده رودی 

  

می خوانمت موج در موج، کارون ترم از همیشه 

   

بر شانه ام زخم هایی است، غرق شکوه اساطیر 

  

با صد شقایق جراحت، گلگون ترم از همیشه 

    

زخمی که زد نابرادر، در چاهم افکند آنگاه 

  

فریاد زد: آی یوسف! شمعون ترم از همیشه 

   

امشب نی هفت بندم، آن شور شیرین ندارد 

  

چوپان عاشق ترین کوه، محزون ترم از همیشه 

 

*** 

 

یک زخمه ای شمس تبریز، ای شعر زخم دل انگیز! 

 

امشب سه تار غمت را، مدیون ترم از همیشه