بسم الله النور
اگر « نیما » روحانی بود ... !
رضا اسماعیلی
به شهادت پیشینه ی هزارساله ی ادب پارسی، غزل یکی از فاخرترین، غنی
ترین و با شکوه ترین قالب های ادبی است که علاوه بر مضامین غنایی و عاشقانه
، ظرفیت والایی برای بیان مضامین عرفانی ، اجتماعی ، سیاسی و حماسی دارد .
تاریخ سرایش اولین غزل پارسی ـ به معنای اصطلاحی آن ـ به قرن های سوم و
چهارم هجری برمی گردد و نام شاعرانی همچون شهید بلخی (متوفی 325 ه.ق) و
رودکی سمرقندی (متوفی 329 ه.ق) در شمار اولین غزل سرایان به ثبت رسیده است.
پژوهش گران تاریخ ادبیات بر این عقیده اند که اولین غزل زبان پارسی، غزل معروف شهید بلخی با مطلع زیر است:
مرا به جان تو تو سوگند و صعب سوگندی
که هرگــــز از تو نگردم ، نه بشنوم پندی
بررسی سیر تکوینی و روند تکاملی قالب غزل خود محتاج نگارش مقاله ای
جداگانه است. ولی همین اندازه کافی است بدانیم که عده ای بر روی این نظریه
پای می فشرند که غزل در سیر تکاملی خویش از قصیده جدا شده و به عنوان یک
قالب ادبی مستقل تا به امروز به زندگی خود ادامه داده است. دیگر این که
گفته اند شعر پارسی بعد از اسلام، اصول وزن های خود را از شعر عربی گرفته و
ممکن است که غزل پارسی از غزل عربی اقتباس شده باشد. در این مورد مطالعه
کتاب «ا َلمُعجَم » نگارش «شمس الدین محمد قیس رازی» خالی از فایده نیست.
و اما به زعم من، غزل شکل تکامل یافته و پیراسته ی تغزل است. تغزل یا
«پیش قصیده» گونه ی ابتدایی و ناقص غزل استقلال یافته ی امروزی است. برای
مثال قصیده ی رودکی از سه قسمت تشکیل می شده است:
1ـ پیش قصیده، یعنی همان «تشبیب» و «تغزل»
2ـ موضوع که شامل ستایش و یا مرثیه می شده است.
3ـ بخش پایانی، اشعاری مشتمل بر دعای ممدوح (شریطه)
تفاوت عمده ی غزل با تغزل در این است که غزل به عنوان یک قالب تکامل
یافته ی ادبی از قابلیت های والایی برای بیان مضامین گوناگون عرفانی،
حماسی، سیاسی و اجتماعی برخوردار است، در حالی که تغزل به اقتضای وابستگی
خود به قصیده، صرفاً برای بیان مضامین عاشقانه ـ عشق مجازی و زمینی ـ به
کار می رفته است.
وزن، ایجاز، عشق و زیبایی جز لوازم ذاتی یک غزل
خوب است و به کلام غیرموزون، مُطول، غیرعاشقانه و نازیبا نمی توان نام غزل
نهاد. با عنایت به این نکته، شاعر غزل پرداز باید به هستی نگاه عاشقانه
داشته باشد و به همه چیز رنگ عاشقانه بزند، حتی به مضامین سیاسی و حماسی:
به جهان خُرّم از آنم که جهان خُرّم از اوست
عاشقم بــــر همه عالم که همه عالم از اوست
و اما علت این که غزل به قالب محوری شعر پارسی تبدیل شده است، به خاطر
وجود شاعری رند و قلندر به نام «حافظ» است که به خاطر طراوت و حلاوت غزل
هایش، همچنان شاعری بی بدیل و معاصر است ! آری، حافظ هم روزگار ماست، چرا
که بیش از هر شاعر دیگری ـ عوام و خواص شعرهایش را زمزمه می کنند و هنوز
بعد از گذشت چند قرن، غبار فراموشی و کهنگی بر جان غزل هایش ننشسته است.
من شک ندارم که بدون حافظ «غزل» این اقبال عمومی را پیدا نمی کرد که
به عنوان محوری ترین قالب ادبی تا به امروز به حیات خود ادامه بدهد. حافظ
با نبوغ ادبی شگفت خویش به غزل رنگ جاودانگی زده است. امروز ما برای تشخیص
سره از ناسره، شعر همه ی شاعران را با شعر حافظ محک می زنیم و اغراق نیست
اگر بگوییم که طلای ناب شعر حافظ، ما ایرانی ها را در شعر مشکل پسند و
سختگیر کرده است.
و اما این که آیا غزل خواهد توانست در آینده هم این محوریت را حفظ کند یا نه، مشروط به تحقق چند چیز است؟
الف) اجتهاد پویا در حوزه ی غزل در ادامه ی سیر تکوینی و روند تکاملی غزل پارسی صورت گیرد.
ب) رفتار شاعران هر عصر با غزل، رفتاری «فراهنجار» باشد.
ج) شاعران غزل پرداز قدرت انعطاف و انطباق شکلی و محتوایی غزل را متناسب با تحولات فرهنگی و اجتماعی داشته باشند.
با پذیرش این تعریف که غزل شعری است بین پنج تا دوازده بیت ( پانزده
بیت ) که مصراع اول و مصراع های زوج آن هم قافیه است، می توان در محتوا و
مضمون قایل به گونه های غزل عاشقانه، عارفانه، سیاسی، حماسی، اجتماعی و …
شد. ولی یادمان نرود که در تمام این گونه ها، تعریف غزل باید حفظ شود،
وگرنه نام آن شعر را باید چیز دیگری گذاشت، چیزی غیر از غزل.
غزل
به هر شکلی که جلوه کند، باز هم غزل است. یعنی در هیچ شرایطی نمی تواند از
جوهره ی ذاتی و فطرت اصلی خود که «ایجاز» و «زیبایی» است جدا شود. ولی باید
قبول کرد که در هر عصری به جلوه ای ظاهر می شود. برای مثال در عصر سعدی،
کار غزل عاشقی کردن است و بس، اما در زمانه ی حافظ غزل به رند قلندری می
ماند که در پناه عرفان، با دورویی و نفاق و ریا و … می جنگد. در دوران
مشروطه، غزل در نقش یک مُصلح اجتماعی و سیاسی، شمشیر زبان سرخ خویش را علیه
استبداد از نیام روشنگری و آزادی خواهی بر می کشد و بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی و در دوران دفاع مقدس ـ هم چنان که شاهد بودیم ـ غزل در کسوت یک
رزمنده، لباس رزم بر تن می کند و برای دفاع از آب و خاک و ناموس این ملت به
جبهه می رود، و اما امروز، به نظر من رسالت غزل در شرایط حاضر، عدالت
گستری و مهرورزی است. غزل امروز بار دیگر باید عاشقی کند و برای تقسیم عشق و
عدالت و لبخند به پا خیزد.
*****
مقدمه بالا بهانه ای بود
برای پرداختن به مجموعه غزل جدید شاعر متعهد و توانمند معاصر « محمد حسین
انصاری نژاد » با عنوان « مکاشفه های رنگ رنگ » .
انصاری نژاد از
سلسله شاعران روحانی و انقلابی ست ، و به همین اعتبار همواره پیرنگی خاص از
دغدغه های اجتماعی - سیاسی در جان شعرهای او جلوه گر است . اسلام ، انقلاب
، ولایت ، جهاد و شهادت کلید واژه های اصلی اکثر غزل های اوست . چنان که
موضوع بخشی از غزل های این مجموعه نیز ( پنج غزل ) انقلاب اسلامی و موضوعات
مرتبط با آن می باشد که در زیر تنها به مطلع آنها اشاره می شود :
دگرگون با تو می دیدم خیابان های تهران را
*****
درآن سپیده دم از بس که روسپید شدی
*****
مجنون نمی شوند در کوچه بیدها
*****
کدامین صبح ، گلچین رد شد از باغ سحرخیزان
*****
به جان یکدگرافتاده اند اینجا امیرانت
*****
سه شعرآیینی (دوغزل و یک نیمایی ) ، دو غزل عاشقانه ، دو اخوانیه ، و
یازده شعر با موضوع آزاد ( هفت غزل ، یک چهارپاره و سه شعر کوتاه ) سایر
شعرهای این مجموعه را تشکیل می دهند . با این حساب بخش اعظم شعرهای این
مجموعه به شعرهای آزاد ( با موضوع تدبر در عالم هستی و طبیعت ) اختصاص
یافته است .
نکته بسیار جالبی که در مورد انصاری نژاد عزیز باید
بگویم ، علی رغم این که او یک شاعر روحانی است ، ولی نوع نگاه و زبان او با
بنیانگذار شعر نو « نیما یوشیج » قرابت و نزدیکی فراوانی دارد .به طوری که
گاهی من در حین مطالعه شعرهای او حس می کنم اگر نیما روحانی می شد ، در
کسوت شاعری چون انصاری نژاد در می آمد ! اغراق نیست اگر بگویم ما در آیینه
غزل های با شکوه و شرقی این مجموعه ، سیمای یک « نیمای روحانی » را به
تماشا می نشینیم . چهارپاره زیر با عنوان « ایلیاتی » مصداق خوبی برای
اثبات این ادعاست :
کپ پو! کپ پو!... بگوکدام پرنده ست
او که در این شامگاه زمزمه دارد
او که نشسته ست روی شاخه ی " کلخنگ"
از پس پرچین خطاب با همه دارد
***
همنفس کومه های سرد ای مردم!
ای همه شبگرد کوچه سار زمستان
سوسوی "کرچاله "است وقل قل قلیان
چله نشینید در حصار زمستان
***
پچپچه ی سار هاست لای "بنک" ها
بر تنه شان زخم دارکوبان پیداست
گوش به گنجشگکان مزرعه دارید
مزرعه داران ! بهار دیگر اینجاست
***
کپ پو!، کپ پو.!.. چه آسمان زلالی !
می چکد از ابرها،پشنگه ی باران
بین نماهنگ باد و نغمه ی" کپ پو"
می بردت با خودش ،درنگه باران
آیا
این شعر شما را تا حدودی به یاد چهارپاره های متفاوت نیما چون « گندنا » ،
« خاطره امزناسر » ، « خنده سرد » و یا شعرهایی چون « داروگ » ، « شب پره
ساحل نزدیک » و « سیولیشه » نمی اندازد :
تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می زند
سیولیشه
روی شیشه ...
همچنان که در شعرهای نیما که بر آمده از زندگی شمالی ست ، طبیعت شمال
با تمام جزییات آن به جلوه در آمده است ، در غزل ها و شعرهای انصاری نژاد
نیز طبیعت جنوب با شناسنامه جنوبی خویش در قاب چشمان خوانندگان شعرهایش به
تماشا گذاشته شده است. در سروده های این شاعر زلال نیز کوه و جنگل و دریا و
ساحل حضوری پر رنگ و عینی دارند ، ولی خواننده شعر به خوبی می تواند
دریابد که این طبیعت ، طبیعتی جنوبی ست که شاعر با نگاه اصالت مدار خود به
تصویر کشیده است .( چهارپاره ایلیاتی )
لهجه غزل های انصاری نژاد
« وصفی – روایی » است ، نه درونی و ذهنی ، و این یکی از مولفه های شاخص
شعرهای نیمایی ست . حضور درختان ، پرندگان ، کوه ، دریا ، صخره ، ساحل ،
قایق ، ابر ، مه ، مباد ، موج ، طوفان ، طلوع ، غروب و ... و وصف هایی که
در اکثر موارد با نگاه تیز بین شاعر تا مرز یگانگی و همآغوشی عاشقانه با
طبیعت پیش می رود ، دنیای شاعرانه انصاری نژاد را برای خواننده باورپذیرتر
می کند :
پرنده ای کو ازین حوالی، که گوید ازمن خبر به دریا
که دارداین دل-دل مسافر-، سحرازاینجا سفر به دریا
مراهمین بس که شامگاهی،بخوانم اینجا ترانه ازدرد
مگر که دستی مرا رساند، به یک اشارت سحر به دریا
خوشا نی انبان ایلیاتی،خروش "برنو"به گوش ساحل
مرا درآن شور،برد باخود، کدام اسب کهر به دریا؟
نگاه
شاعر به طبیعت اطرافش نگاهی عینی و جزیی نگر است . شاعر به طبیعت عاشقانه
مهر می ورزد ، چرا که عالم هستی را همچمن سعدی تجلی گاه آیات الهی می داند :
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
این
پیوند ، خویشاوندی و شیفتگی نسبت به طبیعت تا جایی است که گاهی خواننده
احساس می کند شاعر با طبیعت یکی شده است و مرزی میان او و طبیعت نیست .
البته هدف اصلی شاعر از تدبر در عالم هستی ، رسیدن به چکاد « خود شناسی » و
« خداشناسی » و کسب معرفت است :
کیست امشب ای دریا نقشبند امواجت
ماه نقره افشان است ،بر پرند دیباجت
بال بال قوهایت شرح منطق الطیر است
پادشاه مرغانند خسروان بی تاجت
ناگهان می آشوبند موج های ساحل کوب
صخره ها انالحق گو، کرده اند حلاجت
ناخدایت آنجا هاست ،جان پناه دریا هاست
در دلت تلاطم ها، صخره هاست آماجت
در سفینه ای سبز اوست، گوش کن خروشش را
اوکه می برد هر شب ، با خودش به معراجت
تلمیحات و اشارات قرآنی نیز در غزل های شاعر از بسامد بالایی
برخوردارند . این نشانگر وقوف و اشراف شاعر به تاریخ و فرهنگ ایرانی –
اسلامی است . از شعرهای انصاری نژاد پیداست که با شاعری اهل مطالعه روبرو
هستیم و این برای شاعر ویژگی ممتازی ست .
در آیینه غزل های زلال
انصاری نژاد سیمای فرهنگ شرقی و سبک زندگی مسلمان ایرانی به خوبی به تصویر
کشیده شده است . شاعر درغزل نجیب و عاشقانه « از سال های دور » فرهنگ با
شکوه شرقی را که متاثر از آموزه های قرآنی و دینی ست ، در قاب شعر خود به
خوبی به تماشا گذاشته است :
ای رها درباد، باغ پسته ی پیراهنت
گل فروشم ، گل فروش خنده های روشنت
تکمه ی پیراهنت را با نخ سبز بهار
می کند هر لحظه گلدوزی خیالم بر تنت
با پرند موج گیسویت تفاٌل می زند
دست کوتاه گناه آلوده ام بر گردنت
ترمه ای از مخمل مهتاب روی شانه ات
کور باد از برق آن چشم حسود دشمنت
ناگهان یک روز از توفان عبورم می دهد
چتر شب های مفاتیح و دعای جوشنت
سبز باد این روزهای تازه مثل زندگی
لذت نان و پنیر و چای آویشنت
خوب یادم هست آواز تو را تنگ غروب:
خسته ام شهر شلوغ از ارتفاع آهنت
می نشینم تا گلویی تر گنم از خاطرات
تا ببارد ابر قدیس غزل بر دامنت
نکته دیگر این که رفتار شاعر با زبان ، رفتاری همراه با سعه صدر و
احترام متقابل است . شاعر برای تمام کلمات حرمت قائل است . از این رو دست
رد به سینه هیچ واژه ای نمی زند و به همه واژگان برای حضور در شعر خویش
صمیمانه فراخوان می دهد . چنان که در غزل های او واژه هایی چون : « شمران ،
دکل ، سیب لبنان ، برج ، آهن ، قلیان و ... » به راحتی حضور پیدا کرده اند
. نیاز به توضیح نیست که بگوییم این ویژگی نیز از مشخصه های شعر نیمایی ست
.
جان کلام آن که ما در مجموعه شعر « مکاشفه های رنگ رنگ » با
شاعری کاملا معاصرروبروییم . شاعری که « فرزند زمان خویشتن » است و به «
دقیقه اکنون » شعر می گوید . در مورد مجموعه شعر « مکاشفه های رنگ رنگ »
حرف برای گفتن بسیار است ، ولی در این نوشتار مجال کافی برای پرداختن به
همه دقایق و ظرایف غزل های دوست شاعرم انصاری نژاد نیست .
با
آرزوی زایندگی و بالندگی هر چه بیشتر برای انصاری نژاد عزیز ، امید آن
دارم که به توفیق حضرت حق در آینده نزدیک بتوانم در باره مشخصه ها و سبک
ادبی این شاعر دوست داشتنی ، مقاله ای مبسوط تر و کامل تر ارائه دهم - ان
شاء الله .
رضا اسماعیلی
18 دی ماه 1393
باغ سحرخیز مجموعهی 22 قطعه شعر آیینی محمّدحسین انصارینژاد در 96 صفحه است که انتشارات شهرستان ادب، آن را در بهار 1392 منتشر کرده است. خود شاعر بر آن است که در این مجموعه، مضامین آیینی با مشکلات و دغدغههای انسان امروز گره خوردهاند.
مطالعهی این مجموعه، منجر به نگارش یادداشتهایی شد که در ادامه خواهد آمد.
1 1. شعر یا روایتِ تاریخ
در این مجموعه بیتهایی مشاهده میشود که آنها را میتوان نمونهی عالی شعر آیینی شمرد. روایت تاریخ دینی با استفاده از عناصر شعری و پرهیز از صریحگویی:
گهوارهی خالی که تکان خورد به محمل
جانپارهای از عشق در آن است، ببینید
(42)
امّا آنگاه که شاعر به روایت صریح تاریخ میپردازد، از بار شاعرانگیاش کاسته میشود. به بیت زیر دقّت کنید:
ابن سعد است میاندیشد از آنجا به حدیثی
که مبادا نخورم گندمی از مزرعهی ری
(17)
اگر در این بیت «ابن سعد» حذف میشد، مخاطب متوجّه اشارهی آن میشد و حسن کار، شاعرانهتر شدن بیت با استفاده از عنصر ابهام بود.
باید توجّه کرد که ویژگی شعر، کشف افقهای جدید برای بیان یک ماجراست و این امر ارتباط مستقیم با خلاّقیّت شاعر دارد؛ امّا تاریخ، بیان آن چیزی است که اتّفاق افتاده؛ به همین دلیل، استفاده از قدرت خیال و خلاّقیت که برجستگی شعر را باعث میشود، کاستی تاریخ را به همراه دارد.
2 2. تکرار (repetitation)
تکرار را یکی از عناصر ساختار شعر خواندهاند که برای توضیح بیشتر، تقویت موسیقی معنایی و تأکید بر یک مسأله یا مضمون به کار میرود. شاعر باغ سحرخیز، در ضمیر ناخودآگاه خویش با برخی از تصویرهای آیینی ارتباط بیشتری دارد و همین باعث میشود که از آنها بهرهی افزونتری برد. این مسئله، باعث به وجود آمدن تکرارهایی شده که از کیفیت اشعار کاسته است. به تصویر «دستهای بستة حضرت علی(ع)» در چند بیت دقّت کنید:
با دستِ بسته، غیرت حیدر چه میکند؟
در رقص شعله، فاتح خیبر چه میکند؟
(9)
یا للعجب دو دست علی بسته، کفزنان
او را میان حیرت مردم میآورند
(10)
خورشیدِ دستبسته به ناگاه در خسوف
سیلی به ماه تا که از آن بیشتر زدند
(11)
یادت که هست شیر خدا دستبسته بود
جز آه، سهم فاتح خیبر نمانده است
(13)
3. کمتوجّهی به شکل تصویری ابیات
در برخی ابیات به نظر میرسد شاعر میتوانست با دگرگون کردن شکل نوشتاری آنها، تأثیر بیشتری بر مخاطب داشته باشد:
در کوچههای هاشمی آتش شروع شد
یا هقهقی بریدهبریده است پشت در؟
(9)
در بیت، سخن از «هقهقی بریدهبریده» است بنابراین بهتر بود از شکل نوشتاری مصرع هم برای رسانیدن این مفهوم کمک گرفت:
یا هق هقی بریده بریده است پشت در؟
یا:
یا هق هقی بر یده بر یده است پشت در؟
رعایت فاصلهی میان واژگان، از اصول اساسی نگارش و ویرایش است امّا باید پذیرفت شعر حال و هوای خاص خود را دارد و تابع آن فضاست. شاعر با نگاشتن اینگونهی مصرع، میتوانست نوعی برجستهسازی انجام دهد و تأثیر شعر را چند برابر کند.
4. واژگان
نوسان استفاده از واژگان در این مجموعه شعری کاملاً محسوس است؛ گاه کاربرد واژهای موجب اوج گرفتن بیتی میشود:
در هر بهار زخم فدک تازه میشود
در هر گل محمّدی آهنگ نام توست
(12)
(واژة «آهنگ» در این بیت خوش نشسته و حسآمیزی را بهطور کامل القا میکند چراکه گل، بو دارد نه آهنگ.)
و گاه کاربرد واژهای، تمام لطافت و تصویرسازی شعر را در سایهی خود میگیرد:
تاریک شد مدینه، اذان بلال کو؟
تاریک شد که نعش سپیده است پشت در
(9)
در این بیت منظور از «نعش سپیده»، بدن پاک و مطهّر حضرت فاطمهی زهرا(س) است. این تعبیر نوعی وهن را با خود به همراه دارد؛ از سوی دیگر، این ترکیب شاعرانه هم نیست چراکه ترکیب کردن «نعش» با «سپیده» مانند در هم آمیختن سیاهی با سپیدی است که تناسبی با هم ندارند.
شاعر در بیتی دیگر، «کُشته» را در مفهوم «نعش یا بدن کشته شده» به کار برده است که خلافآمد دستور زبان فارسی است:
آمده تا کشتهات به دست بگیرد
تا که سبکروح و عاشقانه بمیری
(54)
5. ترکیببندها
باید توجّه کرد بندهای ترکیب در ترکیببند، افزون بر داشتن نقشی برجسته در القای مفهوم و ایجاد جاذبه، عامل اتّصال غزلها با یکدیگر است؛ بنابراین این بندها هرچه قدر قویتر باشد، انسجام و استحکام کلّی شعر را در پی خواهد داشت. به دو بند قوی از ترکیببند زهرایی انصارینژاد توجّه کنید:
شب، برگی از صحیفهی اسرار فاطمه است
سجّادههای نافله، سرشار فاطمه است
(10)
ترکیببند سوخت، دل من دونیم شد
در سینهام مدینهای امشب یتیم شد
(12)
امّا شیوهی شاعر همیشه اینگونه نیست و گاه در بندهای ترکیب، بیتهایی مشاهده میکنیم که تا مرز نوحهسرایی پیش رفته و اندیشههای شاعرانه را تنزّل داده است:
زخم بتول با جگر مصطفی چه کرد؟
روحالقدس ز غربت خیرالنّسا چه کرد؟
(11)
6. رعایت تناسبها
از نکات برجستهی این مجموعه، توجّه شاعر به تناسب واژگانی است که به کار میگیرد. در دو بیت زیر، تناسب میان «قمر و شمس» و «محکمات در برابر متشابهات» و همچنین تناسب بین «نخل و تمّار» (با ایهام به خرمافروش) قابل توجّهاند:
بر محکمات سورهی والشّمس کافرند
بسیار طعنهها که به شقّالقمر زدند
(11)
سرو در سرو، به خونخواهی قیس بن مسهّر
نخل در نخل به خونخواهی تمّار بروید
(31)
7. شروع و پایانبندی شعر
گاه شاعر غزلی را چنان عالی شروع کرده است که خواننده آرزو میکند ای کاش تمام غزل را به همین شکل ادامه میداد:
کجای وسعتی از آفتابگردانها
نشستهای به تماشای ما پریشانها؟
کجای این شبِ مهتاب میزنی لبخند
به روی مزرعهی آفتابگردانها؟
(80)
همین مسئله در پایانبندی برخی اشعار هم به چشم میخورد؛ یعنی پایانبندی بهقدری قوی است که حرفی برای گفتن باقی نمیگذارد:
جز جادهی غدیر به دریا نمیرسد
آری شناسنامهی دریا غدیر بود
(61)
8. صمیمیت در فضای شعر
انصارینژاد در برخی بیتها صمیمیّت ذاتی خویش را نمایان کرده است. صمیمیّتی که مخاطب را نیز با خود همراه میکند. برای نمونه، شاعر با استفاده از ترکیب محاورهای «خودت بگو»، افزون بر ایجاد ارتباط خاص با خواننده، ابهامی را آفریده، که میتواند به تعداد مخاطبین شعر، پاسخ داشته باشد:
رو به فانوسهای دریایی، باز ساحلنشینِ شبگردی است
شانههایش شقایق زخمی، چشمهایش ... خودت بگو دریا
(83)
سخن پایانی
آنان که تجربهی شاعری دارند به خوبی میدانند که نفسکشیدن و قلمزدن در فضای شعر آیینی، عنایت بیعلّتی را طلب میکند؛ بنابراین در این عرصه، بیشتر شعرهایی ورد زبان مردم میشوند که «کششی از آنسو» را پشتیبان خود داشته باشند. برای محمّدحسین انصارینژاد، شاعر خوب و آیینی کشور، آرزوی روز و روزگاری نیک دارم.
دکتر سید مهدی طباطبایی
شاعرتر از هر سال
شاعرتر از هر سال، فروردین
رد میشود از پشت این پرچین
دستی تکان داد او از آن بالا
دستی تکان دادم از این پایین
میآید او چون آفتاب صبح
از کوه، پاورچین و پاورچین
کوچید سالی دیگر از تقویم
از ما ولی انگار سرسنگین
بیوقفه میپیچد به کوه آنگاه
هر سو صدای بال بلدرچین
دارم میاندیشم به سال پیش
آن سال بی برگشت وهمآجین
حس میکنم حافظ همین جاهاست
چشمش به گلریزان فروردین
دلواپس کبک خرامانی است
غافل به زیر پنجة شاهین
چشمم به دیوان منوچهری است
در این بهارستان کمی بنشین
تا بیشههای سبز گیلان برد
با خود مرا یک مصرع گلچین
میبینم آنجا در گلستانه
سهراب را با دفتری رنگین
محبوبههای شب در ایوانها
زیباست این تذهیب و این تزیین
ای حسن یوسفهای گم در باد
کی میرسد ناگاه بنیامین؟
گلها شهادتنامه در دستاند
یعنی که دیگرگون بهار است این
برای فلسطین!
در دستت امشب مبادا ،سنگ از فلاخن بیفتد
زین سنگ ها باید آتش ،بر جان دشمن بیفتد
از خوان هشتم گذر کن ،آن سو شغاد ایستاده
نگذار ناگاه در چاه ، نعش تهمتن بیفتد
پیداست در آسمانت ،ابری که سجیل دارد
تا از فرود ابابیل ،شوری مطنطن بیفتد
این باغ تشنه ست تشنه ،در قوم آب آوری نیست
تا چند چشمش فقط بر ابری سترون بیفتد
بین فلاخن بچرخان ،بی تاب تر سنگ دیگر
بگذار هر دم گسل در ،آن سد آهن بیفتد
این دایه ی مهربان را ،وقت خطر می شناسی
روزی که "خردک شراری "،او را به دامن بیفتد
مرگت به بستر مبادا ،این مرگ کوچک گناه است
سیب است این سر مبادا،سیب از نچیدن بیفتد
این کوچه ها مرگ خیزند ،یکسر کبوتر ستیزند
حق دارد این شعر زخمی باز از تتن تن بیفتد
قصیده ی بهشت گمشده
بهشت گمشده ای را که گفته اند اینجاست
میان گستره ای سبز و دل پسند اینجاست
به قله های مه آلود چشم دوخته ام
که ابر با نخ گلدوز ی و پرند اینجاست
کدام کوه دماوند یا مگر سبلان ؟
شکوه زاگرس و وسعت سهند ایجاست
درنگ می کنم و پای چشمه می پرسم
کدام رود ارس یاکه هیرمند اینجاست؟
از آبشار مجاور شنیده ام ناگاه
که شیر بیشه ی دوری میان بند اینجاست
چقدر محو در آوند ساقه ی گونم
از ین مناظر رنگین هزار و چند اینجاست
کنار "چشمه حاجت" بلند شد دستم
که استجابت دل های دردمند اینجاست
به چشمه جای سجود شهید بی تابی ست
میان زمزمه با گریه ای بلند اینجاست
خوشا مکاشفه ای لابلای گردوها
خموش باش چه جای بگو بخند اینجاست
کجای کوه مگر آشیان هو بره هاست
که از شکارچیان بر دلش گزند اینجاست
اجاق را به موازات چشمه روشن کن
که جای چای به طعم گلاب و قند اینجاست
کدام عارف از این چشمه کوزه را پر کرد
که شور مجلس وعظ وحدیث و پند اینجاست
به لهجه ی قدما این دو بیت می شنوم
قرار خاطر آشفته و نژند اینجاست
خوشا پگاه تماشای قوچ ها در کوه
برای یکسره نخجیرها کمند اینجاست
براین نقوش دلم گاه گاه می لرزد
که سایه روشنی از دست نقشبند اینجاست
تیرماه 92.کامفیروز-بهشت گمشده
« با من بساز »
به محمد حسین انصاری نژاد
از خود، ازین حکایت پنهانم
این روزها چقدر گریزانم
اندوهِ بی حساب نشابورم
چشمان اشکبار خراسانم
دلتنگی حوالیِ دشستان
تنهاییِ شلوغیِ تهرانم
ویرانههای تلخ پس از جنگم
تاریخ سوگواری انسانم
با من بساز ای دل نا آرام
در معرض تهاجم طوفانم
با من بساز ، غایت اندوهم
با من بساز ، شام غریبانم
با من بساز ، با منِ بی ایمان
با خود بگو که تازه مسلمانم
آغاز زخمِ کاری اندوهم
پایان ِخطِ خستۀ پایانم
تنهایی طبیعت تنهایم
زندانی همیشۀ زندانم
من پایبند حکمت قانونم
من دسترنج فصل زمستانم
گاهی نسیم سرخود گمنامم
باری حدیث نفس پریشانم
گاهی کنار خاطره ام با تو
سر در سکوت سرد گریبانم
برگشته ام به خانۀ تنهایی
از هر چه یاد غیر پشیمانم
اشکم روانه است؟ نمیبینم
حالم چگونه است؟ نمیدانم
قصدم قصیده بود ولی اینک
با یادت ای عزیز غزلخوانم
روحم اسیر هر چه که زیباییست
جانم فدای جانِ رفیقانم ...
سید حسن مبارز
۳۰ فروردین ۱۳۹۲ قطار تهران - مشهد
سیری در « باغ سحرخیز» مجموعه شعر محمدحسین انصاری نژاد
شاعر مجموعۀ «باغ سحرخیز» هرکجا که عاطفه را با تصویر در هم آمیخته است، بسیار خوش درخشیده است که چند نمونه از آنها را ذکر کردیم و اگر این امر بصورت عامتری در شعر او جریان یابد، بدون شک باغ سحرخیز شعر آئینی پر طراوت تر خواهد شد.
این یادداشتِ کوتاه قرار بود در معرفی «باغ سحرخیز» به رشتۀ تحریر در آید اما پای از گلیمِ معرفی فراتر نهاده و نگاهی نقدگونه نیز به این مجموعه شعر داشته است. «باغ سحرخیز» جدیدترین مجموعه شعر محمدحسین انصارینژاد توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. این مجموعه از چهار ترکیب بند و هجده غزل تشکیل شده است. بیشتر مضامین اشعار کتاب آیینی است به معنای عام. در این یادداشت مطالبی را در دو بخش می آوریم که بخش اول ویژگیهای قابل توجهی است که در سرتاسرِ باغ سحرخیز دیده می شود و بخش دوم نگاهی جزئی تر به یک شعر است.
بخش اول
روایتِ تاریخ، حکایتِ درون
شعر آئینی به خصوص ولائی، زمینههای بسیار زیادی دارد که دچار آسیب هایی جدی شود. در عرصه شعر آئینی دو عاملِ وفادار بودن به وقایع تاریخی در مضامین آیینی که ما از آن با تعبیر روایت تاریخی نام برده ایم و عنصر عاطفه و احساس که روایتی درونی است، باعث می شود که شاعران گاهی دچار افراط و تفریط شوند. اگر شاعری بخواهد، به صورت افراطی به جریانات تاریخی و مضامین آئینی وفادار باشد، حاصل تلاش او شعری انعطاف ناپذیر خواهد شد که اگر عاطفه و سایر عناصر شعری در آن یافت شود، محصول اصل جریان تاریخی و مضمون آئینی است. به عنوان نمونه کلمات اهل بیت عصمت و طهارت در روز عاشورا سرشار از عنصر عاطفه و احساس است. اگر شاعری آن جملات را در قالب شعر بیان کند، بی شک شعر او دارای عاطفه و احساس است؛ اما این عاطفه و احساس برخاسته از شعر نیست، بلکه واقعیتی است که شاعر فقط آن را روایت کرده است. همچنین اگر عنصر عاطفه و احساس هم اگر بخواهد به تنهایی و بدون در نظر گرفتن وقایع تاریخی در شعر آئینی بکار گرفته شود باعث بوجود آمدن آسیبی جدی در شعر خواهد شد. حاصل شعری که فقط با عاطفه و احساس می خواهد پای به عرصۀ آئین و اعتقاد بگذارد، چیزی جز برداشتهایی شخصی صرف نخواهد بود که گاهی اوقات همین برداشتهای شخصی باعث درد سرهایی برای خود شاعر و دیگرانی که دل در گرو محبت خاندان عصمت و طهارت دارند، میشود. محمدحسین انصارینژاد، در باغ سحرخیز توانسته است هم روایتگر تاریخ باشد و هم راوی احساسات درونی خویش باشد.
زنبیلی از ستاره و خرما به خاک ریخت
از نخل مهربان که خمیده است پشت در باغ سحرخیز، صفحه ۹
و
در دلم ریخته این مرثیه اندوه غریبی
تشنۀ روضهام و حس صمیمانۀ سیبی همان، ۱۵
مرثیه سراییِ هدفمند
این قید «هدفمند» توضیحی است نه احترازی چرا که نگارنده مقصودش این نیست که دیگر مرثیه ها، بی هدف سروده شده اند اما آنچه که مقصود شاعران مرثیه سراست می تواند از لحاظ ارزش و اهمیت رتبه بندی شود. اگر شعر آئینی و ولایی دارای رسالت روشنگری و بازگو کردن حقایق باشد، بی شک ارزشش بیشتر خواهد بود از شعری که هدفش فقط بازگو کردن مصائب و یا شرحال اولیاء دین است.
جامعیت نگرش
پرداختن به مصائب اولیاء دین باعث نشده است که محمد حسین انصاری نژاد از جلوه جلالی آنها غافل شود. متاسفانه این مشکل دامنگیر شعر آئینی و ولایی شده است که شاعران آئینی سرا گاه آنچنان غرق در جلوه جلال اولیاء دین می شوند که باز بازگو کردن وقایع تاریخی و مصائب اهل بیت باز می مانند و از آن طرف گاهی اوقات آنقدر محو در وقایع تاریخی و مصائب اولیاء دین می شوند که از بیان جلالت و بزرگی اولیاء دین غافل می شوند. محمد حسین انصاری نژاد، توانسته است این اعتدال را در شعر خویش رعایت کند و این جامعیت در نگرش او قابل توجه است.
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در دخت شکوه مقام توست همان، ۱۲
و
آن طرف افتاده بین معرکه شیری
کیست؟ می آید به قتلگاه دلیری همان، ۵۳
توجه به جلوۀ جلالی اولیاء دین باعث شده است که شاعر حتی در مقام مرثیه سرایی نگاهی حماسی گونۀ داشته باشد و از اوزانی مناسب آن حال و مقام استفاده کند.
این شعشعۀ سرخ که از شام می آید
از حنجره ای تشنه به هر گام می آید همان، ۳۹
و
ای زیر و بم گریۀ زنجیر شنیده
با زمزمه ای موج به موج آیینه چیده همان، ۶۸
و
منتظری ناگهان شهید بیایی
آیینه در دست روسپید بیایی همان، ۴۷
حاصل اینکه با وجود نگرش جامع شاعر در این مجموعه شعر، در بیشتر جای ها مصائب اولیاء دین با وزن و لحنی حماسی گونه بیان شده است و این بسیار ارزشمند است.
بخش دوم
در باغ سحرخیز ، ترکیب بندی که نذر حضرت حر شده است که دارای ویژگی هایی است قابل تامل که بدون شک آن ویژگی ها در زیبایی شعر تاثیر گذار است. ترکیب بند حر در بحر منسرح سروده شده است و بر وزن مفتعلن فاعلات مفتعلن فع . این وزن قابلیت بسیار زیادی در بیان مضامین حماسی و پر شکوه دارد، بنابرین وقتی پای مضامین حماسی به شعر باز شود، شاعر از «روایت» برای بیان وقایع تاریخی استفاده می کند و از آنجا که هنر روایت به خودی خود یک امر بسیار مهم زیبایی شناسانه است، می توان گفت که شاعر در این ترکیب بند، با ظرافت تمام توانسته است به خوبی بین وزن و محتوا تعادل ایجاد کند. با توجه به استفاده شاعر از «روایت شعری» یکی از نقاط مثبتی که در این شعر می توان به آن اشاره کرد، ورود شاعر بدون هیچ تکلفی به شعر است.
منتظری ناگهان شهید بیایی
آیینه در دست، روسپید بیایی همان، ۴۷
همانطور که ژان پل سارتر معتقد بود تصویر عبارت از نحوۀ خاص ظهور یک شی در شعور انسانی است؛ در مجموعۀ باغ سحرخیز نیز می بینیم تصاویری که محمد حسین انصاری نژاد ارائه کرده است ویژگی هایی خاص دارد که چنین می نماید آنها محصول خاصّ دنیای سرشار از عاطفه و احساس شاعر است.
این خود مولاست بر جبین تو بسته
باغ گلی را به دستمال حریری همان، ۵۳
نمونه هایی در دیگر اشعار این مجموعه:
به کجا می رود این دستخط سرخ تو بر نی
نامۀ منتشر از حنجره ات را چه بنامم؟ همان، ۳۶
درآ که تفرقه تعطیل کرده عاطفه را
پرندگان پراکنده اند انسان ها همان، ۸۱
به عبارت دیگر می توان گفت، شاعران و دنیای درونی آنها را بوسیله تصاویری که ارائه می دهند می توان بهتر شناخت. در این تصاویر عواطف انسانی شاعر و نگاه او به طبیعت و جهان پیرامونش قابل مشاهده است. محمد حسین انصاری نژاد در باغ سحرخیز موفق شده است، شعر آئینی صحیح و سالم که در آن انحرافی وجود ندارد را به مخاطب ارائه نماید و در این راه از ابزارها و عناصر گوناگون شعری بخوبی استفاده کرده است. به عقیده نگارنده شاعر مجموعۀ «باغ سحرخیز» هرکجا که عاطفه را با تصویر در هم آمیخته است، بسیار خوش درخشیده است که چند نمونه از آنها را ذکر کردیم و اگر این امر بصورت عامتری در شعر او جریان یابد، بدون شک باغ سحرخیز شعر آئینی پر طراوت تر خواهد شد.
سید حسن مبارز
با تبسم لعبتانی فتنه انگیز آمدند از سمرقند و خجندو شام و تبریز آمدند
این کمانداران خدایا سخت خونریز آمدند این علامات شبیخون ست، شب خیز آمدند
گرد بادند ازسموم فتنه لبریز آمدند
شیخنا دیشب تأمل ها به باغ پسته داشت ! بولعجب برلب حدیث از عارفی وارسته داشت
از هیاهوی سیاست نکته ها سر بسته داشت باملخ ها یی که بر پرچین جالیزآمدند
گرد بادند از سموم فتنه لبریز آمدند
بعد از او دجال وضعی آمد آنجا با خروش با تمام شعبده گوساله ی ز ِرین به دوش
در میان گریه آمد از شباهنگی به گوش رو به نیشابوردیشب آل چنگیزآمدند
گرد بادند از سموم فتنه لبریز آمدند...
با توام ای که سفیر منتخب می خوانی اش شب نشین گریه های نیمه شب می خوانی اش
هر نفس این ملعبه را با لقب می خوانی اش همرهانش بین که گلریزان به دهلیز آمدند
گرد بادند از سموم فتنه لبریز آمدند
بر زمین می بینی آیاخون زیتون های ما؟ بر خیابان ها پیاپی گردش خون های ما
اره ها ماند و فرود بید مجنون های ما رو به باغ لاله این شب سیرتان تیز آمدند
گرد بادند از سموم فتنه لبریز آمدند
کیستند اینان که سوی کافرستان می روند؟! در مسیر کفر هر دم نا مسلمان می روند
با تبر تا باغ های سیب لبنان می روند در توهم خنده بر لب فاتح میز آمدند!
گرد بادند از سموم فتنه لبریز آمدند
تا کجا می بینم امشب شعله های فتنه را می سراید چشم هایم ماجرای فتنه را
گرگ خیز پایتخت و نا کجای فتنه را دست هاآغشته باخون شباویزآمدند
گرد بادند از سموم فتنه لبریز آمدند
یا علی بر ما یک انگشت اشارت از تو بس ما شهیدان توایم آری بشارت از تو بس
بر کفن پوشان فقط حکم ولایت از تو بس با تمام فتنه اینان سخت نا چیز آمدند
گرد بادند از سموم فتنه لبریز آمدند
23/02/92 مسیر قم بندرعباس
21/1/92بندر عباس |
تقدیم به شاعر آیینه ها ، محمد حسین انصاری نژاد
من تو را می خوانم و عطر خیالت با من است
با توام ، وقتی غزل های زلالت با من است
بُعد منزل نیست بین عاشقان ، ای مهربان !
دورِ نزدیکی به من ، بوی وصالت با من است
خاطرات روشنت را می کنم هر شب مرور
در شب یلدای تنهایی ، خیالت با من است
می روم هر شب به گلگشت بهار شعر تو
در شب شعر شکفتن ، شور و حالت با من است
از سپهر شعر ، مثل مِهر ، می تابی به خاک
عکسی از لبخند خورشید جمالت با من است
کرده ای مسحور با ِسحر کلامت خلق را
شعرهای روشنت ، ِسحر حلالت ، با من است
در بلندِ آسمان شعر تو پر می کشم
تا که طاووس خیالت ؛ بوی بالت ، با من است
شاعر آیینه ها ! این شعر تقدیم تو باد
شکرِ این نعمت ، که لبخند زلالت با من است