تقدیم به آخرین موعود(عج الله)
کجای وسعتی از آفتاب گردانها
نشستهای به تماشای ما پریشانها؟!
کجای این شب مهتاب میزنی لبخند
به روی مزرعه ی آفتاب گردانها
چقدر عقربههاشان به سمت خانه ی توست
به وقت شرعی خورشیدیات گل افشانها!
شهید باغ اشارات چشمهای تواند
که ماندهاند در اوصافشان غزل خوانها
تمام جاده چراغانی نفسهایت
پر از ورق ورق اردی بهشت، گلدانها
زمین قلمرو گلهای آفتابی توست
زمان پر از هیجان شکوفه بارانها
دوباره دست تکان میدهی به سمت بهار
دوباره شور شگفتی است در نیستانها
کنار تپة نرگس مسافری میخواند
خوش است با تو تماشای گل به دامانها
ولی مضایقه کرد آسمان تبسّم را
نمانده بوی کبوتر به زیر ایوانها
درا که تفرقه تعطیل کرده عاطفه را
پرندگان پراکندهاند انسانها!
کجاست سمت سحرزای خیمه ی سبزت
کجاست فرصت گل چیدن از فراوانها؟!
بهار میرسد از راه تازه مثل ظهور
و در ادامه ی نامت گرفته بارانها!
انتظار ۱ «تقدیم به آخرین موعود(عج)»
کسی می خواند از آن بالا مزامیر زبورش را
هزار آیینه روشن کرد فانوس ظهورش را
مسیح از آسمان ناگاه پای جمعه روشن کرد
چراغ انتظار جادههای سوت و کورش را
«نُرید اَن نمن...» بوی بهار ذوالفقار اوست
تمام آسمان چشم است باران عبورش را
بقیع ناشناس او ، کلید باغ یاس او
بغل وا میکند آن ناگهان سنگ صبورش را
نسیم خانه زاد خیمه گاه حضرت موعود
بیاور دست کم عطر نفسهای ظهورش را
***********************
انتظار 2
فردا کسی می گشاید، دروازهی آسمان را
دستی به گل مینشاند، پس کوچههای جهان را
میآید آری سواری، سبز شقایق تباری
من خواب دیدم –خودش بود- ، آن آبی بیکران را
می افتد از آسمان سیب، بر خالی سفرههامان
آنگاه تقسیم لبخند، این قحطی آب و نان را
آی آنکه آبی ترینی، روح زمان و زمینی
فانوس چشمم براه است، آدینهی ناگهان را
می بینمش ایستاده، پشت مهآلود جاده
میپاشد از دورها آب، یک گنبد بینشان را
به خاک پای اوکه آمدنی است «عج»
با نگاهی به جشن ماهی ها،قد کشیده است با وضو دریا!
این مزامیر سبز داوود است،آری انگار صبح موعود است
می سرایدبه گوش شالوها،آیه های ظهوراودریا
ساحل آشفته ی هیاهوها،ناگهان سجده ی پرستوها
باسرانگشت موج می بارد،بغض-صدقرن-درگلودریا!
ناگهان موج های سرگردان،روی احساس صخره ها خوردند
شروه خوان مثل چشم جاشوها،شد تب آلود جستجو دریا
جاده آکنده ازنفس هایش،گل فروش است درتماشایش
ناشکیبانه چشم می دوزد،برافق های پیش رودریا
روبه فانوس های دریایی،باز،ساحل نشین شبگردی است
شانه هایش شقایق زخمی،چشم هایش...خودت بگو دریا!
دردلش آسمان ترک خورده است،یا سماع هزار ققنوس است؟!
سر به پیشانی تو می کوبد،مثل آیینه روبرو دریا
می سپارم دلم به آهنگش،محو گیسوی آسمان رنگش
می تراود «دعای عهد» انگار،می سراید به های وهودریا
بردلم چنگ می زندمرداب،وا نشد یک دریچه برمهتاب
تابه پابوس چشم اوآیم،گنبدآبی تو کو دریا؟!
خیمه اش کی «جزیره ی خضرا»ست؟این نفس های اوست اینجاهاست!
این نسیم بهارآدینه،می وزدازکدام سودریا؟!
می کند استغاثه هرشب ماه: کاشکی خال گونه اش بودم
کاش سربازکوچکش باشم، دردلش مانده آرزو دریا!
برسرش ابر سوره ی کوثر، روی دوشش ردای پیغمبر
عجل الله! ای غزل بس کن،می توان ریخت درسبو دریا؟!
تاریخ سرودن4/6/86.برازجان
گشت وگذاری کوتاه،دروبلاگ زیبای برادرعزیزم رضا منصورنژادتحت عنوان «انتظارسبز» که درفضای
شوق انگیز وحال وهوای باران خیز انتظار یاری که آمدنی است-عج الله-میباشد، بارانی ام کرد!.. لذا این
غزل وارۀ قدیمی که ازسروده های سال1378میباشد راتقدیم می کنم:
آدینه های دلگیر،با روی ارغوانی
رفتند بی شکوفه،ماندیم استخوانی
برماه چشم بستیم،تندیس«من»شکستیم
شایدشبی بیایی،زیبای آسمانی!
سرگشتۀ کویریم،موسای شوق برگرد
یک«طور»،اضطرابیم،ازبانگ«لن ترانی»
این پنج شنبه رانیز،برپلکان پاییز
کردیم درهوایت،این گونه نغمه خوانی:
آمد مسیح ناگاه،سیصد سوار گل داد
چتر ظهور واکرد،اسطوره ای جهانی!
یک جمعۀ دوباره،یک ناگهان ستاره
وقت است جشن گل ها،تقسیم مهربانی!
باذوالفقار درکف،قرآن چهره بگشا
تاشعله ورترآید،سودای جانفشانی!!
چشم وچراغ من،تو!مفهوم داغ من تو
تقدیم خاک پایت،این شروۀ شبانی!