این بوی توست بر کلماتم وزیده است
شعرم به سایه سار عبایت رسیده است
آهوی بی قرارم و این شعر سر به زیر
جز گنبدت که سایه امنی ندیده است
یعنی که در ادامه به خورشید می رسد
آغشته با دعای کدامین سپیده است!
«دعبل» نشسته در هیجان کبوتران
آهسته گرم زمزمه ی یک قصیده است
چرخی به کوچه باغ نشابور می زند
با کاتبی که از لبت آیینه چیده است
با کاتبی که از ملکوت صدای تو
نی نامه ای برای خودش آفریده است
سرمشق کاتبان ازل باد تا ابد
رسم الخطی که از شب زلفت کشیده است
خوشبخت، دعبل و صله ی آسمانی اش
خلعت برای صبح قیامت خریده است
گفتی بخوان مصائب آل بهار را
می خواستی تکان بدهی روزگار را