به نام او که شاعرانه آفرید
سلام
بعد یه هفته اولین پست شاعران فردوس رو با هدف اطلاع رسانی فضای جلسه که به لطف خدا خیلی پرشور خوب بود و به نظرتون میرسونیم
خب در هفته های بعد در صفحات مختلف نام هر شاعر و اطلاعاتش رو خواهید دید بهمراه عکس و یک مقدار حرفه ای تر میشویم
این هفته بدون حضور آقای بیابانکی لطف خاصی نداشت اما خب خداییش استاد محمد نعمتی خوب و توانمند جلسه را اداره نمود
دوستانی که بطور آزاد از وبلاگ دیدار میکنند شعرهایشان را میتوانند برایمان بفرستند تا جهت نقد و مسابقه در وبلاگ قرارشان دهیم
خب حالا شعرها را قبل اینکه بخوانید چند نکته
۱-برای این وبلاگ زحمت کشیده شده و خداییش کم لطفی نکنید و با بادیدها و نظرها من و دلگرم کنید شعرهای خودمون رو بیشتر در معرض عموم قرار بدیمو از هفته بعد یک نسخه شعرتان را به ما دهید
۲-میتونید به شعر ها ایراد و نقد و تشویق ......کنید اما فعلا فضای مسابقه ای نزاشتیم ان شا... بعدا شعرهارو به مسابقه نیز میزاریم
۳-درخصوص شعرای خودتون میتونید صحبت مفصل کنید تا بیشتر در حال و هوای شعرتون قرار بگیریم...مثلا بگید کی شعرو گفتم....تحت تاثیر چی بودم...کجا گفتم و .....
۴- چالش فراموش نشود....اگر شعرتان را بد نوشتم بگویید اصلاحات را انجام بدم
اما شعرها...
اولین شعر از نوید کلانکی است
مست آن مرثیه ی خاموش چشمان تو ام
مست سیلی خورده و سرخوش ز تاوان تو ام
غمزه هایت مثل سیلی خانمان سوزند و من
باز با چتری شکسته زیر باران تو ام
هفت خوان نه هفتصد خوان است شرح قصه ام
حیف دیگر مرده ام در کنج زندان تو ام
شاعران هم نه ...نمیفهمند چشمان تورا
با غزل میگویم این غم را که گریان تو ام
مثل شمعی بی صدا تا صبح میگریم ولی
درک خواهم کرد نه درگیر پایان توام
------------------------------------------شعردومشان
طلوع کن به شب تیره ام بیا برگرد
و جان بده به غزل قاصد رها برگرد
منم که شهره غربتسرای این شهرم
نبود مرحم دردم تو آشنا برگرد
تمام وزن و عروض غزل تورا میخواند
و گفت قافیه هایم به یک صدا برگرد
بدون تو غزلم کهنه و قدیمی بود
نرو که تازه غزل تازه شد...کجا برگرد
اگرچه عقل کند سرزنش خماری را
فدای آن قدح ناب ساقیا برگرد
---
دومین شعر از خانم علوی
درخودت مرا حل کن زیستگاه ماهی ها
می پرم در آغوشت جانپناه ماهی ها
من پری دریایی شاهزاده ام باران
سوی حجله می آیم با سپاه ماهی ها
اشک های نامرئی را خدا که میبیند
خیره مانده چشمانم در نگاه ماهی ها
برخطوط هرباله اسم مرغ ماهی خوار
مشق میکند هرشب پادشاه ماهی ها
شل گرفته طورش را دست سرد ماهی گیر
از عذاب وجدان یا ترس از آه ماهی ها
جلوه میکند امشب با جنون رشک آور
روی موج سرگردان رقص ماه ماهی ها
آرزوی دیدارش زنده زنده میمیرد
درسکوت حزن اگیز از نگاه ماهی ها
-----
شعر سوم از خانوم صداقتی
زن میان غربت خود آرمیده بود
دلگیر گریه کرد به پایان رسیده بود
نه وقت گریه نیست نشست و بلند شد
آمد کنار پنجره وقت سپیده بود
در انعکاس روشن مهتاب خاطرات
رنگ از نگاه دلهره زن پریده بود
کم کم بخاطرش امد که مثل ماه
در جاده ی سیاه گزشته دویده بود
یک صندلی کنار گزشته چرا چقدر؟
شبها میان صندلی خود لمیده بود
از پشت نقاب خاطره لبخند مرگ زد
یخ کرد کاش کاش اورا ندیده بود
زن دور شد قیچی جلاد خنده کرد
آنجا میان عکس کسی سربریده بود
فردا به رسم سوگ نشستن بروی در
خط سیاه بیوه ازلت کشیده بود
-------
شعر چهارم از خانم نرگس کاظمی
بعد عمری دوباره "دیدن" تو مانده ام بی "قرار" یعنی چه
عصر هر روز راس ساعت پنج, آدمی بی قرار یعنی چه
در جواب سکوت من گفتی ,می روی تا دوباره برگردی
می روی عشق من نمی دانی بازی روزگار یعنی چه
رفتی و بی تو کل تقویمم فصل تکراری زمستان شد
آه اردی بهشت زاده ی من ,بی تو دیگر بهار یعنی چه
مثل ماهی کوچکی ناگاه دل به دریای کوسه ها زده ام
تو که حال مرا نداری تا حس کنی بی گدار یعنی چه
یک نگاه تو گیج و مستم کرد! توی ایینه خوب دقت کن
مطمئنم تو هم نمی نفهمی قهوه ای خمار یعنی چه
شب و تنهایی و من و غربت , چند بیتی غزل , اتاقی سرد
جای من نیستی نمی فهمی زندگی توی غار یعنی چه
آه با این همه نمی مانم , میروم تا به تو بفهمانم
توی قانون عشق بازی من معنی شاهکار یعنی چه
-------شعر دومشان
و من که سیندرلای دوباره ی شهرم
نجیب هستم و با شاهزاده ام قهرم
...و من که سیندرلایم که پیر تر شده ام
که از همیشه ی خود سر به زیر تر شده ام
زنم نه در خور زن های خوب دور و برم
بدش گرفته از افکار مادرش پسرم
زنم زنی که شکسته غرور مردش را
زنی که چون همه پنهان نکرد دردش را
زنی که دختر حواست گرچه ادم شد
من افریده شدم از شما مگر کم شد؟
برات پچ پچ همسایه ها سند شده است
شنیده ای که زنت مدتی است بد شده است
مرا ببخش به حرف و خرافه ی مردم
تو هم شعار بده توی قرن بیست و یکم
نترس مرد بیا و بگیر حقت را
زمین بزن زن تنها وکله شقت را
بهم بریز دوباره من و اتاقم را
و توی محضر دنیا بده طلاقم را
طلاق حق مسلم برای یک مرد است
همیشه او که زمین خورده است نامرد است
□□□
برید توی گلو خنده و صدایت را
را گرفت عشق تو را از تو بچه هایت
از اسمان شده سهم تو توده ای از ابر
ببین کجای زمین جای توست غیر از قبر
بیاو لج کن و دیگر نگیر کفشت را
بیا و اخر قصه بمیر سیندرلا
------
شعر پنجم از شاعر عزیزمون علی امین زاده
باشد هوای چشم تورا هم نمیکنم
دیگر بسوز داغ تورا کم نمیکنم
تو با نبودن دل من شاد هستی و
من شادی لبان تورا غم نمیکنم
باور نکن در که غیر تو در این زمان سخت
چشمی بجای چشم تو مرحم نمی کنم
چشمی بجای جشم تو همدم نمیشود
چشمی بجای چشم تو همدم نمیکنم
....
-------
شعر شیشم از خانم صباخلیفه عزیز
دلگیرم از تو از همه اتفاق ها
از خاطرات گمشده در کوچه باغ ها
ار این زمین مرده که در گوشه گوشه اش
روییده است جای درختان کلاغ ها
باران بزن به شیشه که روحم رها شود
در چارچوب پنجره ها و اتاق ها
آه این عشق عاقبت به جنون میکشد مرا
از من اگر دوباره نگیری سراغ ها
خاکستری به بادم و آتش نمیشوم
این شعله را بریز به جان چراغ ها
----------
شعر هفتم از محمدصادق تابان عزیز
تخت م ...جزیره ایست که شب ها به آن تبعید میشوم
آنجا همه چیز متفاوت است
به ساعت که نگاه میکنم با پرگارش به من اثبات میکند سالها اسیر دایره ای تکراری ام
اینجا هندزفری ام ...پنبه ای است که با آن سکوت دنیا را میشکنم
گاهی آسمان جزیره ام آنقدر تاریک میشود که ستاره ها از سقف چکه میکنند
و روشنم میکنند
فردا قرارست زمین در کدام مسیر دورم بزند
مدتی است
بطری های امیدوار کننده ای به دستم میرسد
کسی چه میداند
شاید گلوله ای که روزی پرواز را از پرنده های بالشم گرفت
دوباره آنهارا به پرواز در آورد
-------------
شعر هشتم از حامد علی نظری مهربان
باران سالهاست بر زمین مروارید می بارد
اما ما تنها قطره های سفت شده را برگردن می آویزیم
ومن از صدف ها آموختم
که راز دل را در سینه نگاه ندارم
بگزارم از چشم هایم ببارد
چه فایده اگر آزین سینه ای باشم
که در آن قلبی نمی تپد
--------
شعر نهم از علی کریمی مهربان
خداپایان مارا مثل گل پرپر نمیخواهد
درخت دوستی را تل خاکستر نمیخواهد
چه در سنگ و چه در اسفنج باران راه خواهد یافت
کلام دلنشینت قلب خوش باور نمیخواهد
فقط من باشم و تو باقی عشاق را رد کن
که تسخیر دل سنگ تو همسنگر نمیخواهد
نگاهم کن بگو مهر مرا در سینه ات داری
نشانم ده که رویا قرص خواب آور نمیخواهد
قیامت وقت رفتن در قدم هایت مجسم شد
خداهرگز مرا از این پشیمان تر نمیخواهد
----------
شعر دهم از محمد مهدی نورقربانی عزیز
با حق. خودشان را چه موازی کردند!
بر مکتب ما زبان درازی کردند
اینها به کنار ناجوانمردانه
با حیثیت حسین بازی کردند
-------------------شعر دومشان
خواب دیدم ماه در مرداب ذلت رفته است
بر تنم پیراهن خونین نفرت رفته است
خواب دیدم مارها مغز سرم را می خورند
خار پنهان و کثیفی پای ملت رفته است
اعتماد ریشه ها از ساقه ها از برگ ها
از دورنگی ها و غفلت ها به شدت رفته است
منطق جنگل به جان شهر ما افتاده است
زهر داغ اژدها بر قلب وحدت رفته است
خواب دیدم خوشه ها آتش به یکدیگر زدند
دانه های سبز این کشور به غارت رفته است
پس معبر کو تا تعبیر خوابم را کند
شاید او هم چون شما ( نه).....
شاید او همچون خودم در خواب غفلت رفته است