اجمن ادبی فردوس - 23/2/92

"۱"

ما سال های سال است با مرگ هم صدائیم

جان را گرفته بر کف ٬ تقدیم می نمائیم

از دست ما تمام انواع مرگ ها هم

قطع امید کردند ٬ ما درد بی دوائیم

گاهی به تیغ خشمی٬گاهی به زهر چشمی

با آتش زبان ها٬داغ بنفشه هائیم

پژمرده شد گل از ما٬خاموش بلبل از ما

آن وقت خویشتن را هر روز می ستائیم

رفتارمان برای آئینه ها غریب است

صد سر بدون سودا۲صد بام و بی هوائیم

لب های منتقد را٬ساز همیشه ضد را

وقتی چشم بستیم٬آن وقت می گشائیم

با گریه های خاموش پر می کنیم لب را

از ما کناره گیرید٬ما مرگ بی صدائیم

"وحیده احمدی"

.........................................................................................................................................

"۲"

دلم که می گرفت

از زمین های اهلی شده

                                سیم خاردار

و گلوله های که

                               مرمی شان هنوز از سفر تن برنگشته

کاردستی می ساختم

تا صبح جمعه در جمعه بازار جنگ به حراج بگذارم.


*

شب چند دست و پای مصنوعی

چند پلاک بی نشانی می خریدم

تا برای هفته بعد

                            سربازهای جمعه را......

*

حالا

دلم که میگیرد

منم و خیابان شهدای گمنام و سیگاری که

به نیمه های فیلترش رسیده.

"کاوه دارابی"

...........................................................................................................................................

"۳"

پدرم

برشکار بود

آرزو داشت

با انگشتانش ذکر بگوید

"صابر سعدی پور"

...........................................................................................................................................

"۴"

نه باغ ها از میوه ها آباد داری

نه از بهاران موسمی در یاد داری

با خنده گفتی دشت هایم لاله خیز است

در کشتن عشاق استعداد داری

نه من نمی مان دلم میگیرد اینجا

انگار با خنده سر بیداد داری

هرجا که رفتم زودتر آوازت آمد

بس ناله های پر شرر در باد داری

گفتی برو زنجیرها را باز کردی

صد کفتر جلدی چو من آزاد داری

"امینه بولاقی"

...........................................................................................................................................

"۵"

طعنه هایش باز هم این مرد عاشق را شکست

داغ های کهنه ام قلب شقایق را شکست

گفتم:ای شیرین من این رسم شیدایی نبود

پاسخم را داد٬دندان های منطق را شکست

سوی مغرب رفت و دنیای دلم را تیره کرد

شک ندارم با غروبش پشت مشرق را شکست

عاقبت بغضم هزاران تکه شد با رفتنش

خلوت مردانه ی شب ها و هق هق را شکست

آه٬ تنها کار بختم انعکاس غصه هاست

کاشکی می شد که این آئینه دق را شکست

"حسین بیگی نیا"

 

 

"۱"

برف هم ببارد

کسی زغال فروش نمی شود

این روزها

حتی تمام کوچه ها هم

تکیه می دهند

به خدا قسم

ده به توان هفتاد و دو

معادلات تاریخ را بهم زده

حال آینده را

میگیرد

قلب تاریخ

باز هم پمپاژ می کند

هی خون هی شور هیهات....

تا قیام قیامت

زمین برای خورشید

برای ماه و ستاره ها

بدون خواب

بدون چاه

سرد است

این روزها وقتی پشت میز هم

تکلیف ها روشن نمیشود

همه چیز حتی پیراهن های روشن

دوست دارند کسی سیاهشان کنند.

"مصطفی قلندرزاده"

...........................................................................................................................................

"۲"

بوده آنکس که فکر میکردم می شود در کنار آوردش

مثل سیاره ای که جامانده باز روی مدار آوردش

می شود با نگاه سرسری اش لحظه ای هم نشست و صحبت کرد

از ملاقات اتفاقی تا پای قول و قرار آوردش

می شود خلق دست هایش را مثل رفتار پیچکی نو کرد

رو به هرسو که دوست میدارم روی هر شاخه ٬ بار آوردش

گرچه یخ می زند نگاهش تا با نگاه کسی نگیرد گرم

در زمستان که منجمد شده است می شود در بهار آوردش

روز دیدار رفته آخر صف پشت روز قیامت ایستاده

کاش می شد گرفت دستش را به  همین روزگار آوردش

"وحیده احمدی"

...........................................................................................................................................

"۳"

تنها تو می توانی

پیش از ظلوع ماه

شبم را روشن کنی.

"محمود صادقی"

...........................................................................................................................................

"۴"

تو می توانستی قطاری را نگه داری

با چشم هایت آبشاری را نگه داری

حتی تو با برق نگاهت می توانستی

در جنگ ها مرد سواری را نگه داری

تو می توانستی به روی سن که می رفتی

بر روی پاها لاله زاری را نگه داری

آنقدر گل بودی که حتی می توانستی

پروانه های بس شماری را نگه داری

بی باکی ات را می شد از لحن صدایت دید

می شد که ایل بختیاری را نگه داری

دنیا چه آورده پس از من بر سرت بانو

در سینه ات باید اناری را نگه داری

آنقدر ترسیدی که حتی سخت گردیده

این عکس های یادگاری را نگه داری

"محمد حسین عباسی"

...........................................................................................................................................

"۵"

کوچ آخرین اقدام در اوج هیاهوهاست

من میروم آوارگی سهم پرستوهاست

ای معبد مشرق زمین در صحن اندوهت

سرهای از ما بهتران بر روی زانوهاست

در روز روشن راه را گم میکنم در تو

قبل از شب زلفت دوراهی بین ابروهاست

پرواز را از یاد من برده ست دستانت

آغوش دریا علت آرامش قوهاست

ضامن نمیخواهد کسی رد شو ازین مسلخ

وقتی یتیمی سرنوشت بچه آهوهاست

"نوید کلانکی"

...........................................................................................................................................

"۶"

با کاغذ و خودکار کم کم قهر کردم

با غصه و درد مجسم قهر کردم

آنقدر مصنوعی شده خوشحالی ام که

با خنده های مات و مبهم قهر کردم

اطرافیان از من دل صافی ندارند

از بس که نالیدم٬رفتم٬قهر کردم

غیر از نگاهم با دل و شیدای و آن

حسی که هردم می کند رم قهر کردم

من از بهشت جاودانه دل بریدم

روزی که با حوا و آدم قهر کردم

چشم خدا اصلا نمیبیند دلم را

شاید که بعدا با خدا هم قهر کردم

"آرش عبدالملکی"

..........................................................................................................................................

منتظر نظرات شما دوستان هستیم

انجمن فردوس....18/7/1391

 

"۱"

کار هر روزم شده تسخیر و استهزای خود

سخره میگیرم خودم را با بلاهت های خود

ارزیابی می کنم اشیای این محدوده را

خوب میبینم حوالی را به استثنای خود

چاه را دیدم ولی افکار من رم کرده اند

سوی چاهم میبرد رخشم مرا با پای خود

شرخران از گوشه های ذهن گنگم آمدند

پای غوغای چکی با مهر و با امضای خود

من درون کوچه ای از ذهن خود جا مانده ام

کهکشان شیری راه تو دارد جای خود

سختی کار جهان آدمی با صرفه نیست

لنگ امضای خدا هستم به استعفای خود

"امین فیروزی"

...........................................................................................................................................

"۲"

من فقط گفتم هیچ شنونده ای عاقل نیست

                                     حالا جهنمی شده ام

                                                          دارم از کله فرشته ها

                                                                            لواشک سیب درست میکنم

"کیمیا بهرامیان"

...........................................................................................................................................

"۳"

در تو چه دنیاییست دنیا با تو زیباست

من قطره ا م وقتی که چشمان تو دریاست

آنقدر نزدیکی به احساسم که حتی

حال و هوای عشق بازی با تو پیداست

با تو چقدر این روزهایم فرق دارد

با تو چقدر این آسمانم طاق بالاست

اینجا برای جاذبه های زمینی

حتی قوانین زمین درگیر حواست

باید که از باغ تنت سیبی بچینم

وقتی که فردا بینمان دیوار حاشاست

من شاعرم دنیای من خیلی بزرگ است

با تو ولی دنیای من بدجور زیباست

"محمود صادقی"

...........................................................................................................................................

"۴"

کابوس عمری گرانفروشی

                   در خالی جسمش

                                     تق تق می کرد

               پیرزنی که بسترش پراز سکه بود!!

"مینا پناه"

...........................................................................................................................................

"۵"

بخواه تا بسرایم غزل به خاطر تو

به نام عشق ولی در عمل به خاطر تو

عروس تک پسر پادشاه پارسیان

نرفته است به ماه عسل به خاطر تو

دلی که زلزله گاهش همیشه آرام است

قدم گذاشته روی گسل به خاطر تو

بیا که آمدنت را همیشه منتظرم

چقدر باز بماند بغل به خاطر تو

خدا کند من و تو زودتر به هم برسیم

به خازرم که نشد لااقل به خاطر تو

"رویا علوی"

..........................................................................................................................................

"۶"

تو فقط بیست و چند سالت بود

سرخ بودی اگرچه زرد شدی

این علیرغم میل مادر بود

که تو آماده نبرد شدی

 

بر سر رفتن و نرفتن تو

آخرش مادرم مجاب شد و...

رفتی و از حیاط/ت رد شدی و

مادرم پشت پات آب شد و...

 

مادرم کوچه را نگاه انداخت

تو سر کوچه ناپدید شدی

او مگر پشت پات آب نریخت؟

پس چرا ماضی بعید شدی؟

 

شیرزن پشت پات اشک نریخت

تو به رفتن ادامه میدادی

رفتی و بی خبر گذاشتی اش

لااقل مرد٬نامه می دادی

 

تو نباید اجازه میدادی

همسرت از تو ناامید شود

گوش هایش به زنگ یک تلفن

چشم هایش یه در سفید شود

 

عملیاتتان شکست که خورد

خانه مان غرق التهاب شد و...

خبرت را به خانه آوردند

جگر شیرزن کباب شد و ...

 

بعد تو کوچه متن به نام تو شد

در همان کوجه بود گرگ شدم

رو خون تو پا گذاشتم و

روی پای خودم بزرگ شدم

 

مادرم را چقدر زل بزنم؟

آسمتنی تهی شده از ماه

گیس هایش : اگرچه ابر سفید

رخت هایش:اگرچه ابر سیاه

 

بعد تو من چه ناخلف شدم و...

مادرم بی تو میخورد هاشور

سهمش از تو:خقوق بنیاد و

سهمم از تو:قبولی کنکور

 

من پس از تو چه چیز کم دارم؟

زندگی که به کام من شده است

اسم تو در شناسنامه من

همه جا نردبام من شده است

 

شیرزن پیر میشد و حالا

پیرزن در خودش مچاله شده

سال ها از نبودن تو گذشت

پسرت بیست و چند ساله شده

"محمد ایمانی"

....................................................................................

منتظر نظرات شما عزیزان هستیم

 

 

 

 

و شعر های این هفته دوستان انجمن ادبی فردوس

(البته لازم به ذکر هست که این هفته بعد از جلسه انجمن‌.نشست ماهانه "قند و نمک" که صرفا شعر طنز هست هم برگزار شد.)

"1"

شوق تو از دل زُدود تلخي و زنگار را

ياد تو درمان نمود اين تن بيمار را

آنچه غم افزا بود عشق شفا بخش نيست

عشق تو شادي فُزود اين دل غمبار را

"سيد عليرضا سيد آقا- مهمان"

...................................................................................................................................

"2"

چه كنم بيشتر از حد به تو نزديك شوم

ماه من دوري و بايد به تو نزديك شوم

 

لحظه اي كه رخ مهتاب تو افتاد در آب

چون پلنگي به سرم زد به تو نزديك شوم

 

چون نهالي كه به خورشيد ارادت دارد

دوست دارم بكشم قد به تو نزديك شوم

 

قاصدك هستم و در حسرت ديدار نسيم

منتظر تا كه بيايد به تو نزديك شوم

 

ميرسد شعر به پايان ِ خودش اما من

در پي راه كه شايد به تو نزديك شوم

"محمد مقدم – مهمان "

...................................................................................................................................

 

 

 

 

"3"

اين حال خونه اتفاقي نيست

چن روزه كه ياد تو مي افتم

تو اين چهار سالي كه تو رفتي

اين چندمين باره كه آشفتم

 

فكرت من و تنها نميزاره

هر سال‌، هر ماه ، هر هفته

با آخرين عكست هم آغوشم

اين حس و حال قت و بي وقته

 

از پله هاي اونور باغچه

ديروز صداي پات و پرسيدم

شك دارم اين ديروز باود يا ديشب

شايد دوباره خواب ميديدم

 

نبض قدم هاي تو سنگين بود

شكل سكوت لحظه آخر

يك ثانيه تا سال تحويل و

يك سال ديگه خونه تنهاتر

 

اما درختاي دم كوچه

چن روزه بوي عاشقي ميدن

انگار از اون بالا لب ديوار

حال و هواي خونه رو ديدن

 

اين حال خونه اتفاقي نيست

امشب خدا تو باغچه مهمونه

حس مي كنم شايد تو هم داري

فكر مي كني بازم به اين خونه....

"مسعود عباسي – مهمان"

.................................................................................................................................................

"4"

از اين پرنده تا آن پرنده

يك شاخه

از اين دخت تا آن درخت

يك قدم

و از اين باغ تا آن باغ

يك كوچه راه بود

واليوم هايش را مي خورد و به خواب مي رود

تهران

 

 

چراغهايش را قرمز مي كند برايم

دست انداز مي اندازد زير پايم

من هم بر زمين آشغال مي ريزم و سيگارم را توي صورتش فوت مي كنم

نمي دانم تقصير كداممان است

اما از وقتي كه رفته اي

من و اين شهر در به در

چشم ديدن هم را نداريم

"مبين اعرابي – مهمان"

...................................................................................................................................................

"5"

انگار خودكشي شده رسم نهنگ ها

در امتحان سر ننهادن به ننگ ها

 

سخت است باورش ولي انگار قصه بود

دنياي عاشقانه ماه و پلنگ ها

 

حالا بدون دلهره آرام مي روند

آيينه هاي خسته به پابوس سنگ ها

 

پايان گرفت جنگ و غريبانه مانده اند

سرباز هاي مرده به دوش تفنگ ها

 

بالا مي آورند تو را با اشاره اي

بيهوده است منطق الاكلنگ ها

 

وقتش رسيده بايد از اين راه بگذري

اين بار مي زنند براي تو زنگ ها

"سمير عسگري"

...................................................................................................................................................

"6"

اگرجه عاقبتم با فرود همراه است

سقوط بادكنك با صعود همراه است

 

زمين اگر نخورم پس چگونه بر خيزم

قيام هم به قعود و سجود همراه است

 

شكايت از تو ندارم خدا ، كه قصه من

هميشه با غم بود و نبود همراه است

 

بسوز بهمن و اسفند را به تقويمي

كه با چموشي چشم حسود همراه است

چه جاي شك كه من او را دوباره خواهم ديد

كه روز معركه با دير زود همراه است

"حق گو"

...................................................................................................................................................

"7"

 

براي شدن

           لحظه شماري مي كند

                                    كرم ابريشم

 

"مجيد آذر دشتي"

...................................................................................................................................................

"8"

من روح يك قديسه مرده اندام يك بدكاره ملعون

در كوچه پرخون چشمانم جا مانده جاپاهاي يك مچنون

 

هر لحظه با او شعر مي گفتم با ياد او صدها غزل دارم

اما غريب پنج ماهي هست از چشم هايم مي چكاند خون

 

من دوره گردي مي كنم بي او من دختر شب هاي تهرانم

بي جان تر از نت پوش يك مرده سمي تر از سمي ترين افيون

 

حالا در آغوشم تو ميميري در من تمام مرده ها مردند

من ناقل دردم نگاهم كن يعني مساوي با خود طاعون

 

دستم به دست مرگ زنجير است با هم رواني وار مي رقصيم

در چشم هايم شعر مي جوشدبا اشك هايم مي چكد بيرون

اين فلسفه سخت است مي فهمي؟عشق حقيقي كار هركس نيست

در مانده اند از شرح جان كاهش فروسي و سقراط و افلاطون

"فاطمه فدايي "

...................................................................................................................................................

"9"

يك فنجان چاي ميريزم

يك حبه قند برميدارم

روي مبل يكنفره مينشينم

به خود فكر ميكنم

تو يك فنجان چاي ميريزي

يك حبه قند بر ميداري

روي مبل يكنفره مي نشيني

به خودت فكر مي كني

هيچ كس كنارمان نيست

همه چيز شخصي

اتاق

موبايل

ليوان

قاشق

كارت هاي ملي

حتي

خورشيد فقط

مي تواند

به اتاق من بيايد

باران

به اتاق تو

و تنها

در شناسنامه هايمان

ما مي شويم.

"صاق چوگاني"

 

بعد از مدت ها به روز هستیم!


سلام!

بعد از مدت ها اومدیم تا با شعر هایی از دوستان انجمن فردوس دستی به سر و روی وبلاگ اختصاصی انجمن بکشیم.خیلی دیر ِ اما قول میدیم که دیگه انقدر تاخیر پیش نیاد.

البته با توجه به درخواست عده ای از دوستان ابتدا آدرس و ساعت انجمن رو اعلام می کنم و بعد شعرها برای نقد به نمایش گذاشته میشن.


*تهران-فلکه دوم صادقیه-خ آیت ا... کاشانی-بلوار فردوس-بعد از چهار راه مخابرات- فرهنگسرای فردوس

سه شنبه هر هفته ساعت ۱۷ الی ۱۹ با حضور جناب آقای سعید بیابانکی و دیگر استادان و دوستان انجمن

*منتظر حضور شما عزیزان هستیم*


و اما اشعار این هفته دوستان:

"۱"

با عينك و با عصاي جنگ آمده ام

با دست عليل و پاي لنگ آمده ام

در فكر تو از جاده مخصوص كرج

با پاي پياده بي درنگ آمده ام

"سيد مهدي حسيني(مهمان)"

...........................................................................................................................

 "۲"

خورشيد بر شاخ جني كه در خط افق در تردد است نشسته.

تراكتورها از ده نشأت مي گيرند

وسيم هاي برق

از هر طرف كادر كه وارد شوند

پرنده اي با خود به همراه نخواهند آورد.

"محمدرضا طاهرنيا(مهمان)"

..............................................................................................................................

 "۳"

هرچند مثل آينه ها صاف و ساده ايم            يك مشـت بي اراده بــي استــفــاده ايــم

وقتي تمام غيرت و ايمان خويـش را              يك جا به قلب هاي پراز كيـنه داده ايــم

ما با تــــبر ميانـه خوبــــي نداشتيـــم            اما هــــــنوز ميزنــد و ايســـــتاده ايـــم

اين راه آخرش به كجا ختم ميـــــشود            عمريست مي رويم و در آغاز جاده ايـم

حتي به فال حافظمان هم اميد نـيست         ما آن شقايقيــــم كه با داغ زاده ايـــــم

"سمير عسگري"

 .................................................................................................................................

"۴"

تو چه ياسي كه چمن غرق شكوفائي توست         حورمبهوت شميم خوش زيبائــــي توست

از تبار چه بهاري كه هــمه فصــــل خزان                 پرثمر باغ گل از لاله صحرائـــي توست

ماه و خورشيد ز چشـم تو وضو ميــــگيرنـــد                آسمان بركه اي از وسعت دريائي توست

چه فسونـــي به كف توست كه مشاطـه نور             شرمگين از هنر آينه آرائــــــي توســــت

بانوي عاطفه اي ، كوثـــــر جوشـان شرف                 و زمين در عطش كودك فردائــي توسـت

چون تو كس طاق نشد در افق رويـــش گل               وعلي مونس تنهاتر تنهائـــي تــــوســــت

از تو اين بس كه خــم عترت انـــبا‌ء رسول                 در تسلسل ز شميم خوش زهرائي توست

"رضا خيري"

.....................................................................................................................................

 "۵"

شب به آينه مي رود

ومن گم ميشوم

كسي مرا نميشناسد؟

لباس هايم به كوچه ميروند

چشم هاي يكي را مي دزدم

يك جفت دست پيدا مي كنم

جیبهایم را با يك جفت پا طاق مي زنم

آدم هاي زيادي قرض ميگيرم

                                          تنها نباشم

آنقدر ميانشان ميمانم

شكل هم مي شويم

خسته از اين همه"من"

همه چيز را پس مي دهم

بر مي گردم

                   رو به روي آينه

بايد بخوابم

فردا دوباره دنبال خودم مي گردم

"علي شاهمرادي"

.....................................................................................................................................

 "۶"

 چشم هايم به رنگ تمنا لهــــــجه شــــــعر من ا لتماســــــــــــي است

از صداي شكستن در عالم احتمــــــالا دلـــــــــم انعكاســــــــــي است

شهر تهران تغزل ندارد راهــــــــــبندان پيامش همـــــــــــين بـــــــود

ايستادن كنار خيابان زنـــــــده مانــــــدن چنيــــــن اقتباســــــــي است

جا زدن مدركي اختـــياري است مردنــــــي هست اينــــــجا پرنـــــده

شعر پرواز را ميشناسم ميكروفونــــها ولــــي اختصاصـــــــــي است

درد دل هاي من خط خطــــــــي كرد صفحــــــه ساده سينــــــه ام را

از غم خود زيادي نوشتم بيت بعـــــدي غـــــم هــــمكلا ســـــي است

در سكوتش قدم ميزند عشق سرفه هايـش ولي كـــــودتاچــــــي است

شعر او مانده در بغض اين شهر نوبت صحبت از آس و پاسي است

مرگ بر دل در اين شهر بـي روح مـــرگ بر قصــــه آدم و نـــــان

چون بلد نيستيم عاشقي را مــــرگ بر عشـــق ، نه ناسپاســــي است

"مهناز صابوني"

.....................................................................................................................................

"۷"

يك سينه غم مگو شدم بعد از تو

درگير مي و سبو شدم بعد از تو

در پاسخ هر غريبه گفتم هستي

چوپان دروغ گو شدم بعد از تو

...........................

با سيب بيا از اين جهنم برويم

من خسته ام از بهشت كم كم برويم

يك عمر دلم مسافرت خواست ولي

شد مثل دوتا بچه آدم برويم؟؟؟!

.........................

يك پايم را قطع مي كنم

همين امروز!

من

سيندرلايي هستم كه شاهزاده اش به خواهرش ناتني اش رسيد.

"نرگس كاظمي زاده"

........................................................................................................................................

 "۸"

ميبارد امشب از دلم بغضي كويــــري

اين اشك ها را ميشود جدي بگــيري؟

اين خاك تشنه زخم هايي كهـــنه دارد

لب خشكي داغ مرا هم مي پذيـــري؟

روحم گره خورده به خاك مبهم رود

بر جسم اما باد خشك گرمسيـــري

با اين يكي ماندن كنار كوه عاشــــق

با این نشستن رو به روي راه شيــــري

شايد اميد روزهايي سبـــــز باشــــد

شايد نسوزي روح من شايد نميري

"سعيده صداقتي"

........................................................................................................................................

 "۹"

باران پائيز

            استقبالي بي نظير

                                 چترها

 

"مجيد آذردشتي"

.........................................................................................................................................

 "۱۰"

 انگار ديــــــگر مردن آســـــــان گــــــــناه است

در جان من ته مانده ايــــــــــمان گـــــــناه است

اين لايـــــــه هاي لابــــــه هاي استــــــقاثــــــه

اين سختگيري هاي نامــــيزان گــــــــناه است

جبريل باشي و نداني گريــــــــه كـــــــــــردن

در خانه تنهايي شيــــــــــطان گـــــــــناه است

با عهد هاي بي وفا درگــــــــــير باشـــــــــي

جايي كه حتي بستن پيمـــــــــان گنـــــاه است

چشمي كه از تو سير شد را اشك مرگ است

ابر غرور آلــــــــوده را باران گنـــــــاه است

يا اين زليخا ــــــــي درد يــــا آن بــــــــرادر

اين پيرهن در مصـــر و در كنعان گناه است

گفتم برايم قـــدري از فالـــــــم بـــــگويـــــي

هرچند اين اعــــــمال بي بنيـــتان گنــاه است

گفتي مكش انگشــــت را ســــودي نــــــدارد

اين دور باطل در تــــــه فنجان گنــــــاه است

"علي ساجدي"

..........................................................................................................................................

منتظر نظرات شما عزیزان هستیم.

 

 

 

 

ازاین تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون+آذر 90 آمدیم

سلام

سلام به همه شاعران فردوس که میان گاهی وبلاگ و سر می زنند و این هفته ها بسیار زیاد به فردوس سر میزنند

خبر این بود که دومین جلسه قند و نمک قبل از شروع ماه محرم سه شنبه بعد از جلسه شعرخوانی و نقد آقای بیابانکی با اجرای همانشان (خود ایشان) در سالن سینمای فرهنگسرای فردوس برگزار شد.

و البته رفت تا بعد محرم و اربعین،

شاعران همیشه حاضر در جلسه سه شنبه ها، خانم ها احمدی، علوی، صمدی،خلیفه و ...و آقایان: عزیز عباسی،حامد علی نظری،مهدی نورقربانی،قورچیان،کلانکی و ....

مهمانانی که دارند بیشتر میاییند مثل فرید فردوسی و صابر قدیمی عزیز

که تشکر میکنیم از تکتکشون .

.

اما شعرهای منتخب:


1- نوید کلانکی


اخم هایت مثل مریم ، عشوه ات همچون زلیخا

شعرخوانی تو همچون، لحن موج انگیز دریا


حرف حرف این غزل باید که زیبا باشد ای دوست

اخم زیبا، چشم زیبا، خنده زیبا، خشم زیبا


آسمان چشم تو چون نظم افلاک و کواکب

کشف باید کرد شعر نابی از چشم و غزل را..


با دو خورشید تو در آمیزد این شاعر -منجم

حیف ساکت مونده طفلی کنج یک دیوار تنها

+++

باز دوباره بغض کردو زانوی غم و بقل کرد

دوست داره شعری بگه ازاون کسی که نیس اینجا

خط خطیهای نمورش رو به جای شعر خوندو

مثل یه بچه میخوابه نصف شب شاید که فردا ....

 

2- حامد علینظری


با آن صورت که نژاد درخت های هلو را اصلاح می کند

با آن موها که پروانه هارا هوایی می کند

تا به پیله های ابریشمی خود برگردند

با آن لب ها

که درخت ها را پر از سیب های سرخ میکند

ماریچی مظلوم...هر چه قدر هم که نقش بازی کنی

فقیر مادرزادی نمی شوی


3- عزیز عباسی

بغل کن گریه هامو وقتی هستی ،همین بودن شاید فردا نباشه

دوماهی ِ لباتــــــو سرختر کن اگه حـــــتی دلم دریا نباشـــــــه

سوالای زیادی داره ذهنم ، که یکی از هزارتاشو می پرسم :

"یکی مثل من ِ تنها توو دنیات چه فرقی داره باشه یا نباشه ؟!"

تموم ِ حرف ِ شاگردت همینه : " تو استاد ِ جنونی !مثل سابق _

_سوالی طرح کن عشقم که جز من دیگه دست ِ کسی بالا نباشه"

زمین یه توپ ِ جنگی ِ بزرگه که جایی واسه اشک ِ من نداره

مگه میشه به قد ِ گریه کردن واسه من روی سینه ت جا نباشه؟!

لباس ِ مشکی ِ موهاتو بازم دارم می پوشم و می رم به گریه

لبات سرخه ،لبات داغه ،لبات خووون! بعیده ظهر عاشورا نباشه

تورو بوسیدم و چیزی نگفتی !منو بوسیدی و گفتی با چشمات :

" تو مجنون ِ خودت باش حتی وقتی یه روز لیلای تو لیلا نباشه"


4- صابر قدیمی

موشها در شهر جولان می دهند

گربه های شهر را نان می دهند

گرچه در حجب و حیا آماتورند

گربه که سهل است،آدم می خورند

هرچه برج اینجاست ویران می شود

موش تهرانی بتن را می جود

موش ،این موزی زشت و بی پدر

گردن او را نمی برد تبر

من خودم دیدم که یک گربه به دوش

مست مست از طعم تلخ مرگ موش

نصف شب با خنده هایی بی نمک

نعره می زد در خیابان ونک

در محله من خفن،من گنده لات

من دهان گربه ها،را فاعلات

آبروی شهرداری برده ام

نصف شبها،رفتگرها خورده ام

می شناسندم همه با هر زبان

Somebody call me Jerry/someone sichan ! 

(سام بادی کال می جری،سام وان سیچان)

وحشت سگ ها از استیل من است

دو سه میلیون باج سیبیل من است

موش های نر فراوان دیده ام

من هزارو یک شکم زائیدم

خانه ام دیگر درون جوب نیست

چیدمان جوبها مطلوب نیست

گاه گاهی می روم زیر پل و

می خورم آنجا کمی گربه پلو

آخر هفته به ویلا می رویم

"ما ز بالاییم و بالا می رویم"

هرکسی بدبخت و بیچاره شده

یا اگر هرجای او پاره شده

عامل بدبختیش من بوده ام

من به طاعون و وبا آلوده ام

عاقبت آن موش سر تا پا کلفت

رو به درگاه خدا نالیدو گفت

ای خدای مهربان موش ها

ای تو صاحب بر زبان و گوشها

سطل آشغال همه آباد باد

انتهای ظرفشان مازاد باد

مردم از خانه نداری راضیند                                                        

موش ها از شهرداری راضیند

5- مهدی نورقربانی

از عطر تو چیزی نخواهد ماند، وقتی نصیب این و آن باشی
یعقوب باید بود وقتی تو، دائم عزیز این و آن باشی

تو موج مثبت را نمی فهمی، فریاد دریایی که میخواهد
پایین بیارد سطح خود را تا، صیاد ماهی های آن باشی

پیوند ما اصلا طبیعی نیست، من گرگ و تو چوپان و ... ممکن نیست
دنیا به آخر میرسد آری، روزیکه با من مهربان باشی

یک نیمه ات مال من است اما، این ادعا را میکند هرکس
هر گوشه ات جنگی است وقتی تو، دریاچه ی مازندران باشی

با یک قطار باری از جانم، دل میبری هرجا که میخواهی
حیف است در بازار هر شهری، ارزانترین جنس گران باشی !

تیرت خطا اصلا نخواهد رفت، اما یکی را صید کن صیاد
شیری که زخمی شد خطرناک است، روزی که دیگر ناتوان باشی ...

تقدیر یعنی در تلاشی تا ،در چشم از ما بهتران باشی
باید همیشه در کمین باشم، وقتی همیشه در کمان باشی...


پاییز 90 بروز شدیم+ عشق داند که در این دایره سرگردانند

سلام

اول از همه شنبه 23 مهر شب شعری به همت شهرداری در فردوس برگزار میشه....آدرس آریاشهر - فردوس شرق- نزدیکای مترو - فرهنگسرا فردوس

سعید بیابانکی-بیژن ارژن-محمدعلی بهمنی-کاظم بهمنی-مهدی نورقربانی-نرگس کاظمی زاده -علی کریمی و ...

شاعران فردوس

اما شعر

...

شعر اول از رویا علوی

تو  در شرایـــــط  خوبــــی من در شرایـــط  سختم

گفتم که ترک تو سخت است بستی دوباره به تختم

 

شـایـــد  رسیــــده بیافتم شـایـــد نچیـــده بیـــافتــــم

مـــی ترســــــم از نپــــریـدن از ارتفـــاع درختــــم

 

با سربه زیری غیــــــرت جـــــذاب تر شده ام چون

از روســـری زده بیــــــرون موهای مشکی ولختم

 

عمری لبــــــاس عزا را پوشــــانده ای به نگــاهت

وای از محــــــرم چشـــمت آه از سیـــــاهی بختــــم

 

غم نامـه هم که بخوانی درکم نمـــی کنی ای عشق

تو در شرایط  خـــــوبــــی مـــن در شــــرایط سختم

 

شعر دوم از مهدی نورقربانی


چند وقته گیر دادم ، دلم میخواد

شونه کنم موهاشو با چشمام

لبهامو ماتیکی کنم با خون

بعدش...

 ..الو رفتی..؟

-          نه من...اینجام

 

-          بعدش بریم تو شهر شبگردی

مثل همون روزای خوبی که

دستامو میزاشتم توی دستاش

باز رد شیم از اون کوچه تاریکه

 

مامان نمی دونی چقد خوبه

وقتی میگه پاشو بریم بیرون

با یه عصا... با ماسک و اکسیژن

جذاب تر  میشه زیر  بارون...

 

میخنده دست میزاره رو شونم

به آسمون چشماشو میدوزه

میخنده تا حالیم نشه ...مامان"

بدجور از تو ....داره میسوزه

 

راستی میخوان بفرستنش لندن

جانبازه - اما از کجا ... معلوم؟

اونا که  "نه" سال قبل از این محکم

گفتن مریضیش ارثیه ...خانوم!

 

اونا که از جنگ فیلمشو دیدن

شب جمعه ها رو تخت جنگیدن

فرق سس و بمب و نمی فهمن

اونا که بعد از جبهه ...ترکیدن

 

اونا که ...مامان حال من خوبه؟

گریه نکن ...باور کن آرومم

دستام فقط یه ذره میلرزه

اونم داره بهتر میشه کم کم

 

با کفترا سرگرم پروازه

با سرفه هاش خو کرده تو خونه

میره ، میاد ...من و نمیبینه

گریه نکن مامان....دلم خونه

 

از پشت گوشی مادرش میگفت

سخته ولی مادر باهاش سر کن

پنج ساله رفته از کنار تو

کم کم بیا این درد و باور کن

 

گوشی زمین افتاد یکی در زد

عطر خدا پیچید تو خونه

رفت و در واکرد، میدونی...

نه ...هیچکس اینارو نمیدونه

...

حتی تویی که داری میخونی

حتی منی که ....شعرشو دارم.....


شعر سوم از عزیز عباسی


دستِ نامردیاتم می بوسم، واسه چی دستتو از من می کشی؟!

دیر میشه باید بری رفیق ِ خوب ،حالا زوده که پشیمون بشــــــی


اونقده خوبی بهم کردی که با یه اشتباه پیشم خراب نشـــــــی

رومو برمیگردونم سمتِ زمین، تا یه وقتی از خجالت آب نشــــــی


خون ِ من از شیر مادرت حلالتره رفیق

بپا زندگی دلت رو پر ِچاقو نکنــــــــــــه

خوبه که آدم با تیزی ِ رفیقش بمیره

تاکه ضعفشو جلو غریبه ها رو نکنــــه


برو! پشتِ سرتم نگا نکن! جاده افتاده به پات ...زود برو

اصلانم یادت نیار بعد از من،کی رفیق ِ بی کسی ت بود! برو


تـــــو یه کابــــوس ِ پراز رویا و مــــن یه رویای پر از کــــابوسم

دستتو عقب نکش رفیق ِ خوب! دستِ نامردیاتم میبوسم !!!



خون ِ من از شیر مادرت حلالتره رفیق

بپا زندگی دلت رو پر ِچاقو نکنــــــــــــه

خوبه که آدم با تیزی ِ رفیقش بمیره

تاکه ضعفشو جلو غریبه ها رو نکنــــه


شعر چهارم از  نرگس کاطمی زاده


قدم؛ شب های شهریور

قدم ؛ صبح هم اغوشی

قدم؛‌ هی بوسه هی بوسه

قدم‌؛‌اغوش می پوشی

 

قدم ؛ پشت سرت حرفه

قدم؛ هق هق تو خاموشی

قدم ؛ سر درد و سر گیجه

قدم؛ قرص فراموشی

 

قدم ؛ من از خودم خستم

بسم نیس این همه ازار

چی میخوای دیگه از جونم؟

قدم های منو نشمار

 

اخرین روزای عاشقی من

اولین روزای رسوایی تو

اول سکوت شب های منه

اخرین پرسه توی پیاده رو

 

تمومش می کنم امشب

ته این کوچه ی بن بست

-برم ؟

-میری؟ خداحافظ

مگه جز اینا حرفی هست؟

 

چرا این قدر ارومی؟

لجم میگیره از چشمات

یه چیزی کاش میگفتی

یه دیالوگ قبل از کات

 

اخرین روزای عاشقی من

اولین روزای رسوایی تو

اول سکوت شب های منه

اخرین پرسه توی پیاده رو

 

تو این شب های پاییزی

یکی تا صبح بیداره

تعجب می کنم از مهر

چرا بارون نمیباره؟


شعر پنجم از محمد صادق تابان

خوب که پتو را دور تنم بتنم

خواب می بینم پروانه ای شده ام

در چنگلی سبز

یا دشتی درن دشت

یا گرفتار

در تار عنکبوتی پیر

اصلا چه فرق می کند

پیله ی تازه ام چقدر بزرگ باشد

در هر کدام که به خواب بروم

کرمی می شوم

که پتو را کنار می زند ..

از نظربازی ما بی خبران حیرانند+ماه رمضان با یک عالمه تاخیر

میدانم مدت هاست

سلام...

میدانم مدت هاس که وبلاگ بروز نشده .

به نام خدا

..اما خودتان قضاوت کنید...ما ایمیل گزاشتیم...وبلاگ گزاشتیم و سعی میکنیم بهترین باشیم اما بچه های خود کانون زحمت ایمیل کردن شعرشان را نمیکشند و یا حتی سر زدن به وبلاگ....خوب آدم دلسرد میشود

روزه هاتون قبول

....اما از گنجینه شعرهایی که دستم بود ۵ شعر را انتخاب کردم

-

شعر اول از منصوره فیروزی

 

هی غزل می نویسم از چشمت بس که چشمان تو غزل خیز است

بند بندم  دوباره امسال از حسرت دیدن تو لبریز است

غزلم مثل خاک نیشابور هوس حمله ی تو را دارد

آنقدر تشنه ی رسیدن توست بيت بيتش  قنات و کاریز است

حمله کن تا تصرفش بکنی در دروازه ی غزل باز است

چند قرن است خاک نیشابور تشنه ی چشم های چنگیز است

حمله کن!گوش من نمی شنود سوره های "پیمبرم "را که

آیه آیه سفارشاتش "از، شر چشمان او بپرهیز "است

حمله ...نه !من همیشه تب دارم ،اعتنایی نکن به این اشعار

تب هذیان گرفته ام هرچند ،رگه ام از "تبار ""تبریز "است

تو بهاری !به ایل خود برگرد!من به دردت نمی خورم آخر -

گرچه" اردیبهشتی"ام  اما چار فصلم همیشه "پاییز "است

من و تو "زوج" های ... نه !آقا!من و تو "فرد "های خوشبختیم!

با دو فرهنگ ضد هم که فقط ...خاک چشمانشان غزل خیز است

 

-

شعر دوم از خانم فاطمه صمدی

 

می روم دور از تو در آغوشِ راهی ناگزیر

چون عبورِ خسته و بی جانِ آهی ناگزیر

سال ها بُر خوردنِ تنهایی و اندام شب،


حجمِ بُغضی ملتهب شد، قرصِ ماهی ناگزیر

چون برادر های یوسف، کافرِ عشق آمدیم

نیمه شب ها بی صدا، در عمقِ چاهی ناگزیر


خنده های دردناک و گریه های آتشین،


پرده ها را می دَرَد در شامگاهی ناگزیر


هم چو گفتن از همآغوشی، جنونی بی حجاب


گفتن از تو در غزل ها شد گناهی ناگزیر

در طوافِ بوسه با احرامی از شوقِ گناه

می سپارم دل به اسرار نگاهی ناگزیر

 

-

شعر سوم از حامد علی نظری

 

باران . دست از سرما بر نمی دارد

با تمام دنیا هم این پنجره پاک نمی شود...پس

روزنامه را مچاله میکنم -

- پلک ها را می بندی پنجره ها شب میشود

باران را از روی گونه هایت پاک میکنم...خبرها بارانی میشوند

سطرها پاک...حالا کاغذها شعرهای سپیدند

-

 

شعر چهارم از خانوم معصومه امینی فر

 

بساز اون قصر زیبارو که از برگای پاییزه

نگاه کن اشک چشمامو که از عشق تو لبریزه

طلوع بوسه تو میخواد غروب گونه زردم

واسه اینه تو رویاهام به دونبال تو میگردم

اگه همرنگ بارونم اگه بی تاب و مجنونم

تو چشمای سیاه تو یه شبگرد پریشونم

طلسمم کرده احساست که با عشق تو درگیرم

یه دیوونم که با عشقت تو آغوش تو زنجیرم

 

-

شعر پنجم از محمد شیخی

 

مشتری هستم و ناز تو خریدن دارد

شکوه از پشت نگاه تو شنیدن دارد


دست بر زلف پریشان و نمی دانستم

پیچک شب زده اصرارِ تنیدن دارد


از زمانی که نسیم عطر خوشت را آوَرد...

باغِبان دور و برت نقشه ی چیدن دارد


چون رفیقان ز حسد حسن تو را می گویند...

قلب یک فاجعه امکان تپیدن دارد


چیده شد بال و پرم ، پشت سرت جا ماندم

سالها مرغ دلم قصد پریدن دارد

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد+فصل امتحانات دانشجوها

با رباعی های آقای مرتضی قلیزاده بعد از سلام و احوالپرسی و امتحانات خوش بگزره.....

درخدمتتونیم...

مرتضی قلیزاده کتاب بیداری مترسک را پیشتر در کارنامه دفتر شعرش دارد

..

من راه فريب مشتري را بلدم
وقتش نرسيده دلبري را بلدم
با رمز و اشاره با دلم حرف نزن
اي عشق زبان زرگري را بلدم

---

بر شادي و عشق مهر ابطال زديم

بيهوده در آغوش قفس بال زديم

هي درد به دردهاي ما افزودند

از ترس به جاي حرف تبخال زديم

---

دل را به هوس به عشقٍ نارس داديم

آيينه ي  سينه را به ناكس داديم

هر روز در انتظارٍ روزي بهتر

مرديم و تقاس عمر را پس داديم

--

شعر فردا شب ان شالله از حامد علی نظری است

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت+روز پدر...

سلام... امروز شنبه است ...قرار بود شعر آقای نورقربانی را پنجشنبه بگزاریم بعد شب جمعه شعر آقای قلیزاده را و به این ترتیب ...منتهی این چندروزه ماه رجب همه دوستان مخصوصا من درگیر کارهایی بودیم..از جمله روز پدر که بر شما و پدرانتان مبارک....

از صحنه دور نشیم....بریم سراغ غزل مهدی نورقربانی یکی از اولین افراد کانون ادبی فردوس...

 

مي روي دلهره ها پشت سرت مـــــــــــــي آيند

بعد تو...خاطره ها پشت سرت مـــــــــــــي آيند

مي روي... بغض مرا مي شكند ســــوت قطار

همه ي... پنجره ها پشت سرت مـــــــــــي آيند

كشته هايت همگي با خبر از رفتــــــــــــــن تو...

امشب از مقبره ها پشــــــــــــت سرت مي آيند...

مــــــــــــــــيروي كودكي ام پشت سرت مي آيد...

تاب ها سرسره هـــــــــــــا پشت سرت مي آيند...

آه ...اي علت آواز قنـــــــــــــــــــــــــــاري هايم...

آه اين حنجره ها پــــــــــــــــــشت سرت مي آيند..

...

شعر فردا شب آقای مرتضی قلیزاده عزیز

هرگاه که یاد روی تو کردم جوان شدم+شعرآخرین چهارشنبه شب خرداد90 فردوس

سلام...چهارشنبتون بخیر....شبتون بخیر...خوبید؟

خداروشکر...امشب با غزل نوید کلانکی همراهتون هستیم....۱۹ سالشه و یکی از امیدهای جلسه فردوس-بعدها بیشتر از او خواهیم شنفت

اما شعر

شبیه مرثیه ای نا سروده می مانی

هنوز حرف دلت را خودت نمی دانی

تو در نگاه رقیبان غزل فروش اما

چرا برای دل خود غزل نمی خوانی؟

به گوشه قفست تکیه داده ای آری

تو هم شبیه من از آسمان گریزانی

دوباره وقت وداعم سکوت کردی کاش..

بگو بخاطر آرامشت پشیمانی

..

وزلف های تو در چنگ باد افشان شد

بخاطر تو غزل عاقبت پریشان شد

درون آینه ها صورت تورا دیدم

قسم به خشکی تو نا شکفته خشکیدم

بخند در دل شب های سرد پاییزی

بخند گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

...و این منم که برای خودم غزل گفتم

منتظر نقدتان هستیم

شعر فرداشب از مهدی نورقربانی است

من پیر ماه و سال نیم یار بی وفاست+ جلسه سه شنبه 24 خرداد

سلام...

بسیار خوشحالیم که خوشحالید-

جایتان خالی جلسه خیلی خوبی بود.. همه نبودند اما خوب بود

حامد علی نظری-نوید کلانکی-آقای قلی زاده-خانوم خلیفه-مهدی نورقربانی و ...بودن

خیلی ها نبودند

استاد بیابانکی هم نقد خوبی را انجام داد روی تمامی آثار....اما نگزریم از پست امشبمان...

شعر امشب را خانوم علوی دوهفته پیش خواندن که وجدانا خیلی خوب و عالی کارشده بود

خانوم علوی شاعر خوبی است که فراز و نشیبش خیلی زیاده...اونقدر گاهی همه متحیر میشیم...

اما شعرشون...

من همان دستمال کاغذی ام که تو راحت مچاله ام کردی

پاک کردم همینکه چشمت را سهم سطل زباله ام کردی

نوبر ترش و تازه ای بودم. همه مشتاق سبز چیدن من

انتظار تورا کشیدم تا. ترشی هفت ساله ام کردی

غلط انداز ظاهرت خوب است...مثل پیغمبران معصومی

روزو شب نماز شب خواندی بخدایت حواله ام کردی

فکر امروز را نمیکردم که من و عشق را وسیله کنی

بهترین فال قهوه ات بودم ته فنجان تفاله ام کردی

بختک مرگ روی من افتاد خواستم بی خبر بمانی تو

خواستم بی صدا تمام کنم... از دل سنگ ناله ام کرده

منتظر نقدتانیم

شعر فردا شب از نوید کلانکی است

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها+ خرداد ماه و اردیبهشت

سلام....

متاسفانه پست قبلی ما نمیدانیم چه شد حذف شد...

از دوستان تقاضای همکاری میکنیم...شعرهایشان را بعد یا قبل جلسه بیاورند بگزارند توی این نظردونی.

همین زیر پست وبلاگ...ما هم راحتتر بتوانیم خدمت کنیم...

این هفته سه شنبه یعنی ۲۵ خرداد منتظرتان هستیم...

فرهنگسرای فردوس- جلسه نقد شعر استاد بیابانکی- ساعت ۵

هر هفته ....

+

اما قرار شد از این به بعد شعر ها را در یک پست جداگانه قرار بدهیم

اولین پست :

شعر سرکار خانوم منصوره فیروزی....بله دختر حلاج-دختر پرکار ادبیات و شعر که جدا خوب داره کار میکنه...

یوسف آهسته تر قدم بردار! که زلیخا نرفته دلتنگ است

روی پیراهن غزلهایش رفتنت مثل لکه ای ننگ است

 

پدرت نامه ای نوشته که تو داد کنعان و قحطی اش برسی

دوست داری برو ولی یوسف توی مصرت کسی دلش تنگ است

 

تو عزیز دل زلیخایی !چشم هایت خدای معبد مصر

سر پیراهن تو یک عمر است بین کنعان و مصریان جنگ است

 

بت آرامشی برایم تو !در سکوتت وقار می رقصد

مثل بت های عصر جاهلیت دلت اما هنوز از سنگ است

 

گاهگاهی سکوت را بشکن با صدایت پرم کن از تب شعر

باز خوانی کن این غزل را که با صدای خودت خوش آهنگ است

منتظر نقدتان هستیم...

پست بعدی نیز شعر خانوم علوی هست به نام ترشی هفت ساله که به نظرم عالی بود.

 

شاعران فردوس برگشت+خوش خبر باشی ای نسیم شمال

خوش خبر باشی ای نسیم شمال --=--  که به ما میرسد زمان وصال

سلام

و خسته نباشید به یاران و شاعران عزیز و هم دل فردوس

میدانم دیر شده اما عیدتان مبارک...

قرار است وبلاگ هر دو هفته یک بار یا ماهی یکبار بالا بیاید...حالا ببینیم خدا چه میخواهد

اگر احیانا شعری خوانده اید در جلسات که ما آنرا الان در پست زیر درج نکرده ایم پیام بگزارید.

از همه دوستانی که سر می زدند ممنونیم.

ان شالله سلامت باشین

جلسه هفته قبل اولین جلسه ۹۰ بود که بسیار عالی و پرشکوه برگزار شد

چهر های همیشگی جلسه بودند - استاد سعید بیابانکی نیز

این هفته هم به امید خدا سه شنبه۳۰ فروردین ساعت ۵ دقیق منتظر بچه ها هستیم. *  اساتید

...

اما اشعار دوستان:

۱-

مرتضی قلی زاده

از بس دل و دینتان به دنیا بند است

شیطان ز فریبکاری اش خرسند است

با اینکه فرار کهفیان خوب نبود

شاید بخریم ، غار متری چند است؟

****************************

از باغ درون قفس افتاد قناری

فریاد کشید از نفس افتاد قناری

آنقدر به درد دل او گوش ندادند

تا پر شد از اندوه و پس افتاد قناری

***************************

امروز برای من شرابی ای عشق

هرچند که از پایه خرابی ای عشق

یک لحظه اگر حال خوشی می بخشی

یک عمر برای دل عذابی ای عشق


۲- عزیز عباسی

یه هفته س توی این بستر با مشروبت سرم گرمه

با عکس و خاطره های بد و خوبت سرم گرمه

 

تقاص ِچی رو پس میدم به چشمای سیاه ِ تو ؟!
چرا باید جهنم شه جهانم با گناه ِ تو ...؟!

 

با این رفتارِ بی جونت بهار...پاییز تلخیه

شبیه ِ اینکه می نوشم جدایی چیز ِ تلخیه

 

بهم گفتی زمستونا رو دست ِ کم نمیگیری

شب ِ تحویل ِ ساله و تو تحویلم نمیگیری

 

اگه دیوونه تر باشم تو راحت تر جدا میشی

یه روز از من جای قرصای خواب آور جدا میشی

 

تو چرخیدی که این دنیا بازم دور ِ سرم چرخید

میگن سالی که خوب باشه میشه از رو بهار فهمید


۳- محمد شیخی

به یاد روزهای رفته بر زمین نشسته ام

کنار سفره ای پر از صدای سین نشسته ام

به یاد چشم های تو به سبزه خیره میشوم

و در حضور قاب عکس تو متین نشسته ام

درون تنگ چشم من چه بی صدا نشسته ای

هنوز هم بپای غصه ات ببین نشسته ام...

هنوز هم برای غنچه ی لبت که لحظه ایست

میان کوچه های شهر در کمین نشسته ام

همیشه ماندنی شدم به عشق ...چونکه بعد تو

در انتهای جمله های نقطه چین ...نشسته ام

 


۴- محمد صادق تابان

دکمه قرمر را فشار میدهم

بمبی ساعتی فعال میشود

همه روی زمین دراز بکشید

چند ثانیه بعد

خبر جنگی تازه مثل بمب میترکد

دراز بکشید و سعی کنید خونسردی خود را

حفظ کنید

نکند بشنود قل قل خون های به جوش آمده تان را

زمین خون آشام پیری است که تاریخ سرخش را زیر پوست آبیش پنهان کرده

تلویزیون را خاموش و کنترلش را به گوشه ای پرت میکنم

همه روی زمین دراز بکشید

حالا باطری های ساعت را در می آورم

و تمام بمب های دنیا خنثی می شوند


۵- مهدی نورقربانی

 

یادش بخیر آن روزها...ای داد بیداد

عمری که مثل زلف هایم رفت بر باد

یادت می آید اولین دیدارمان را؟

آن روز بعد از ظهر توی نازی آباد...

در دست من گل بود و در چشمان تو اشک

از ترس آن روزی که شاید...آخر افتاد ...

تاریخ را صدبار باهم دوره کردیم

از ایستگاه شهر ری تا میرداماد

تاخیر...غیبت...  آن طرف.... دلکندن از هم

 وقتی نمی شد.... بی خیال درس و استاد

 

هرچند هم کوتاه پیشم می نشستی

مانند مستی غصه ها میرفت از یاد

 

تا غنچه میکردی لبت را پشت ما بود

گاهی نگاهی هرزه گاهی گشت ارشاد

 

لعنت به تقدیری که بین ما رقم خورد

چیزی که میگفتم نگو....درآخر افتاد

حالا کجایی؟ حرف هایم را شنیدی ؟

من را که یادت هست ..من ....ای داد بیداد


۶- خانم علوی

 

دیدم هزار سر را بر دار شانه هایت

حیف است من نباشم سربار شانه هایت

ضحاک ماردوشم صدکاوه بغض دارم

از آن دو اژدهای خونخوار شانه هایت

آرام گیر شاید چل گیس ورپریده

یک شب هوو بمانم با مار شانه هایت

یادش بخیر وقتی آوار شد غرورم

مو بر نداشت حتی دیوار شانه هایت

لب تشنه ام به زحمت سیراب میشوم با

فواره ی سراب از شن زار شانه هایت

مثل بتی که دیگر یک مدعی ندارد

خود را شکست در تو معمار شانه هایت


۷-سید زهرا صالحی

تردیدها اگرچه امانم نمی دهند
دارم دوباره می پرم ای مهربان ترم
وقتی نگاه می کنی احساس می کنم
از کفتران چشم تو بی آشیان ترم


در می رسم نمی رسم چشم های من
گم می شوی همیشه و پیدا نمی شوی
دارم سکوت می کنم این شعر آخر است
دیگر میان شعر شبم جا نمی شوی


سخت است این که نام تو را تا می آورم
دردی مخوف در تن من جار می زند
این روزها شبیه خودم نیستم ببین
یک شاعر شکسته که گیتار می زند


دائم نشسته ام و به تو فکر می کنم
حال مرا بپرس از این فالگیرها
این عشق توست دور تنم تار می تند
امروز گفته اند همین فالگیرها


هرلحظه فکر عاشقیت در سر من است
این شاعرانه های دلم منطق تواند
اینجا تمام فلسفه ها درس دلبریست
سقراط های جزوه ی من عاشق تواند


"من در میان جمع و دلم جای دیگر است"
غم های من شبیه غم وقت رفتن است
با حس شاعرانه ات این شعر را بخوان
این شعر عاشقانه ترین شعر یک زن است

..

.

.

.

.اشعار دوستان ادامه دارد...اندکی صبر تا بازیابی اطلاعات

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقی است...+جلسه 21 دی

سلام ...حالتون چطوره

شب زمستونیتون گرم و عاشقانه

برف که می آد آدم دلش برای شعر میره و اصلا کوتاه نمیاد شاعرانه نگذرونه-حکایت حکایت منه که سر ذوق شدم با برف بیام و گلچینی از شعرهای هفته گذشته و قبلش رو بنویسم و شما رو هم سهیم لحظات ناب فردوسی کنم.

جلسه سه شنبه ۲۱ دی واقعا جلسه فوق العاده و خوبی بود که لحظه به لحظه اش در خاطرم هست و اکثرا شعرهایی شنیدم که از هفته های قبل از رشد خوبی بهره میبرد و لطیف و خوشگل بیان میشد

از چهر هایی که میشد در جلسه به جز استاد بیابانکی نام برد حضور محمدحسین نعمتی شاعر خوب و خوش فکر کشور و جناب طاهری که بهمراه مهربان علی کریمی آمده بودند و بچه های همیشگی جلسه مثل حامد علی نظری و محمد صادق تابان و خانم صداقتی و سرکار علوی وخانم ها احمدی و. .. بودند .

جلسه کاملی بود و شاد و مشتی که بیشتر بخاطر حضور معنوی بنده و جناب کلانکی در ضلع جنوبی میز  که پازل منظم جلسه را کامل کرده بود

اما قبل از خوندن شعرها چند نکته

۱- جلسه این هفته فرهنگسرای فردوس پرشور طبق روال ساعت ۵ برگزار میشود . سه شنبه ۲۸ دی

۲- لطف بفرمایید اگه میخواین شعرتونو مرتب نقد کنیم یک نسخه شو هراهتون بیارید

۳- ممنون از حضور فعال دوستان و این پستای متنوع که واقعا مجذوب کرده ما رو ...از همتون ممنونم

شعرها

 

شعر اول از علی کریمی که مربوط میشه به جلسه ۱۵ دی

 

خدا پایان مارا مثل گل پرپر نمیخواهد

درخت دوستی را تل خاکستر نمیخواهد

چه در سنگ و چه در اسفنج باران راه خواهد یافت

کلام دلنشینت قلب خوش باور نمی خواهد

فقط من باشم و تو باقی عشاق را رد کن

که تسخیر دل سنگ تو همسنگر نمیخواهد

نگاهم کن بگو مهر مرا در سینه ات داری

نشانم ده که رویا قرص خواب آور نمیخواهد

قیامت وقت رفتن در قدم هایت مجسم شد

خدا هرگز مرا از این پریشان تر نمیخواهد

 

شعر دوم از محمد صادق تابان عزیز سپیدخوان شاعران فردوس

 

عکس کودکیم به من خیره شد

عقربه ها آنقدر سریع چرخیدند

که طوفان شد

موهایم بر باد رفت

آهی با سیگارم میکشم

قاب عکس آینه مشود

عقربه ها مثل فرفره برعکس میچرخند

مثل فرفره عکس

دلم همپای سیگار کوچک و کوچکتر میشود ...کوچک

آنقدر که برای کودکیم هم تنگ باشد

 

شعر سوم از آقای محمدرضا طاهری عزیز

 

خیره خیره چشم های خسته ی خوشباوران

محو دلقک بازی هر روزه ی بازیگران

ترس دلها را تصرف کرده و امید نیست

کارگر باشد بر آنها تیر چشم دلبران

مست ها فرجامشان مرگ است وقتی جام ها

پر شد از ترکیب تلخی از شراب و شوکران

فرصت پرواز کردن ها همین حجم قفس

وسعت آوارگی ها بیکران در بیکران

ظلمت از یک سو  سکوت از سوی دیگر ، خوانده اند

باز پیمان اخوت بین کوران و کران

بسکه شهر از زندگی خالی ست گوئی سالهاست

کودکانی مرده می زایند خیل مادران

سوء ظن آنقدر جاری شد که جای شبهه نیست

رو بپوشانند اگر روزی زنان از شوهران

عاشقان بی تاب آیاتند و دست روزگار

می زند آوازهاشان را به چوب خیزران

ابرها بی مایه و دست بیابان ملتمس

تشنه ها مأیوس از برگشتن آب آوران

هیچ کس از دوستان وقتی به یاری برنخاست

چشم باید دوخت بر دست و زبان دیگران

 

شعر چهارم از خانم کشاورز

 

هیرمند! به کدام دریاچه افتادی

که دلت لرزیده

سدهای پشت سرت را خراب کردی

و شاه چشم ها

آب را هی ...که تالاب را شیرین میکند

تا به حال پیشگویی هیچ هشت پایی

از هشت پایی نیمروز نگذشته بود

و پهلوان از دشت میگذشت

شاید قلاب تختک نشین ها در دهان تو باشد

باد "صدو بیست روزه" دریاچه را دریاب

هیچ پرنده ای در آسمان تو نیست

باد صدو بیست روزه این بار سوشیانت باران می فرستد

باید به دریاچه سرمی وصل کنیم

 

شعر پنجم از مهدی نورقربانی عزیز و دوست داشتنی !

 

طاقت نداری.... بال داری.... یار اما ...

آهنگ داری ...شعر هم ... گیتار اما ...

هر شب کنارش عشق بازی میکنی و ...

وقت سحر تا میشوی بیدار  اما ...

روی لبانم گرمی لبهای نرمی

کار خودت را میکند  سیگار اما ...

هرکس شبیه توست از وقتی که رفتی

هر دختری با دامن گلدار اما ...

دیوانه شهرم نمی فهمند مردم

رنجی که عمری میکنم انکار اما ...

گاهی غزل هم دردهایت را ندارد

حرف دلت را میزنی انگار  . اما ...

 

شعر ششم از محمدحسین نعمتی عزیز که شعر منتخب هفته شان را خواندند

گلایه ای است ولی مختصر به چند نفر
نصیحتی است ولو بی ثمر به چند نفر

من از زیارت خورشید آمدم آری
که باز هدیه کنم بال و پر به چند نفر

چه داستان غریبی است، از اهالی باغ
که چوب داده برای تبر به چند نفر؟

بگو چه بر سر گلهای باغ می آمد؟
نمی رسید اگر این خبر به چند نفر

سیاوشیم که در شعله ها نمی سوزیم
تهمتنیم ولی یک نفر به چند نفر؟

به زور حرف شما نیست می برد تا عرش
خدا که داشته باشد نظر به چند نفر

به چترها ، به سیاهی ، بخند باران جان!
به این  تفکر عصر حجر  _به چند نفر_

من ایستاده ام اینجا چگونه است خدا
نداده ذره ای اما جگر به چند نفر

زبان غلاف نمودم و گرنه می دیدید
که آبرو به که ماند، که سر به چند نفر

 

التماس دعا...شاد باشید

شعر بخوان-شبهای برفی فردوس

سلام و خداقوت به عزیزان و شاعران فردوسی مهربان

شبهای برفی به کامتون شیرین به تنتون دلچسب و گرم

قبل هرچیز از دوستان عزیز تقاضا دارم برای ما جدیدترین اشعارشان را بگذارند.

ما حتما حتما حتما چند وقت دیگه شعرای شما رو میذاریم تو وبلاگ و نقدش می کنیم و دربارش صحبت می کنیم

اما توضیح بدم چرا شعرهای هفته پیش رو تو وبلاگ نمی بینید

جلسه ۱۵ دی ..جلسه خیلی خوب بود و استاد بیابانکی هم حضور داشتند و شعرهای خوبی خوانده شد- اما از آنجا که می خواهیم بهترین شعرهای جلسه فرهنگسرای فردوس را به نمایش بگذاریم قرار شد ۳هفته یک بار گلچینی از شعرها رو در اختیار شما قرار بدهیم.

فردا سه شنبه جلسه شب شعر فرهنگسرای فردوس ساعت ۵ برگزارخواهد شد

برف هم که اومده خیلی می چسبه...همتون دعوتید

اما

دعوتتان می کنم به چند سپید جذاب

علی مهدیزاده

حالا که عکس ریه ام
روی تمام پاکت های سیگار
نقش بسته است
فکر میکنم به روزی
که تصویر دندانهایم را
بر روی همه جلدهای آب نبات
ببینی

و آن وقت مرا
حتی با یک بارانی و شال گردن و کلاه
در زمستانی تاریک
سر میدان امام حسین
خواهی شناخت
و دندانهایت از سرما بهم خواهد خورد
و سرفه ات می گیرد
و هیچ هجای ناهنجاری
از گوش های پاک شده ات
عبور نخواهد کرد

دل مشغولی جدید من
همین عکس های یادگاری ست...


خانم رحیمی

دختران تهران خواب بازاربورس می بینند

و دختران خلیج خواب نفتکش.

تنها دختران کویرـآنسان که منم ـ

درسردابهای سردمی نشینند

به حوض های کاشی چشم می دوزند

و

باز وبسته شدن دهان ماهی های قرمز رامی شمارند

تایادشان بماند

هجی آن کلمه ی سرخ .............................


گروس عبدلملکیان

هوا

       که پیرهن پوشیده

هوا

       که میز صبحانه را می چیند

هوا

     که گوش می دهد به شعرهام

 

هوا

     که لب بر لبم می گذارد

هوا

     که داغم می کند

هوا

     که هوایی ام کرده

هوا

     که حواسش نبود،این شعر است

                                           و از پنجره بیرون رفت


مجید سعدآبادی

سرم سینی گردیست

                     که در آن

                     به ناصر الدین شاه  هندوانه  تعارف  کردند

دست هایم  دو تندیس بلورین

                     برای دو نفر

                     که همزمان در کشور گشایی ها اول شده بودند

پای چپم عصای عجیب و غریب موسی

                    هنوز نمی توانم  خوب به نیل بکوبم

پای دیگرم همان است  که لنگ لنگان

                     تیمور را به اسب مهربانش رساند

و این تن ابر قدرت

                     سنگ قبر سیاه هیتلر است

 

می بینی  !؟

شکستهایم را همه تجربه کرده اند

پیروزی هایم را

تنها آرزوهایم برای خودم مانده


رسول رضا ( شاعر معاصر جمهوری آذربایجان)

می گويند فيلهای پير

فرا رسيدن مرگشان را می دانند

چند روز قبل

سرشان را پايين انداخته

با تکان خرطوم هايشان

به انزوای جنگل پناه می برند

و در سکوت به انتظار مرگ دراز می کشند...

از ترس فيل شدن

در اين دقايق آخر

دلم عجيب می گيرد.

مترجم : دلاورنژاد

غزل بخوان...

 

سلام

خسته نباشید همه شاعران و فردوسی ها

خوبید-الحمدالله - اگه کسالتی هم دارید ان شالله که برطرف بشه

شبهای زمستونیتون برفی!!!!!

قبل از اینکه چیزی بخونید باید بگم که من این هفته شب شعر نبودم و نتونستم شعرهارو بنویسم - البته دوست عزیزم نوید کلانکی زحمت ضبط و ثبت شعرها روکشیدن و ایشالله فردا پس فردا شعرهاتون رو در وبلاگ می زنیم.اما بعد از این هفته سعی می کنیم شعرهایی که تو ماه خوب و عالی بودن روگلچین کنیم و یک جا منتشر کنیم...اما ممنون از دوستانی که شعر برای ما فرستادن قول می دیم که حتما حتما از اون ها استفاده کنیم.اما سعی می کنم هر هفته ۵ شعر متفاوت از شاعران خوب کشور در وبلاگ بذارم تا شما نظر و نقدش رو انجام بدین.

این هفته به عنوان اولین دفعه شروع می کنیم از بهترین ها:

 

شعر اول از جناب محمدحسین نعمتی

چادر شب را سرت کن همسفر تا هیچکس

روی ماهت را نبیند آخر اینجا هیچکس ...

مثل رودی راه افتادیم و نجوا می کنیم

زیر لب : ما عاشقیم و غیر دریا هیچکس ...

من تو را دارم همین کافی است ! دخترهای شهر

روزگاری عاشقم بودند و حالا هیچکس ...

آسمانها را به دنبال تو می گشتیم عشق

در زمین پیدا شدی ... جایی که حتی هیچ کس ...

زندگی کشف است ورنه سیبهایی سرخ تر

سالها از شاخه می افتاد اما هیچکس ...

کوله بارت را مهیا کن که فصل رفتن است

مرگ شوخی نیست می دانی که او با هیچکس ...


شعر دوم از  فاضل نظری

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون «باد

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد


کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد


اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد


عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد


چشم بیهوده به آیینه شدن اندوخته‌ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد


شعر سوم از کاظم بهمنی

 مـرده ام ؛ ایـن نـفـس تـازه ی مـن فـلـسفـه دارد
روی پــا بــودن ایـن بـــرج ‌ِ کــهــن فـلـسـفـه دارد

سنگ این است که من فکر کنم"قسمتم این بود"
تیـشـه بـر سـر زدن «سنـگ شکن» فلسفه دارد

دوستـی بـا تـو میـسّـر کـه نـشـد نقشه کشیدم
بـا رفـیــقــان شـمـا دوســـت شــدن فلسفه دارد

گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی،حیف...
و هـمـین "حیـف" خودش مـطـمـئـنـا فلسفه دارد

آمــدی بــر ســر قــبــرم ، نـشـد از قـبــر در آیــم
تـازه فـهـمـیـده ام  ایـن بـنـد ِکـفــن فـلـسفه دارد

 


شعر چهارم از جواد نعمتی

خوشحالم از اینکه برف می بارد و من، در داخل یک اتاق گرمم آری

پشت سرهم چایی و سیگار و غزل، خرسندم از این مثلث تکراری

باور بکنی یا نکنی میدانم، مهتاب نگاهت شده آلوده به من

برف آمد و در سکوت این برکه نشست، دیوانه چرا هوای رفتن داری

تقدیر تو این است که با من باشی، در داخل عکس روی دیوار اتاق

چشمان تو گرمای اتاقم شده است، بی منت این بخاری دیواری

هر چند که نبض غزلم می بارد، هرچند که سیگار لبم خاموش است

..با این که به رفتن تو عادت دارم، می ترسم از این ماضی استمراری

حتی اگر از نبودنت دلگیرم، هر لحظه بهانه ی تو را میگیرم

حتی اگر از برف خوشم می آمد، می خندم اگر چه از سر ناچاری

خوشحالم از این که برف میبارد و من، در داخل یک اتاق گرمم آری

در فکر مثلث جدیدی هستم، من تو و همین حقیقت اجباری


شعر پنجم از حسین جنتی

حدود پرزدنم را به من نشان داده ست

همان كه بال نداده ست و آسمان داده ست!

همان كه در شب يلدا به رسم دلسوزي،

چراغ خانه مارا به ديگران داده ست

به چيست ؟ دلخوشي مردمي كه در همه عمر،

به هر معامله اي هر دو سر زيان داده ست!

كدام طالع نحس است غير بي عاري؟

كه رنج كشت به من ، ماحصل به خان داده ست

به خان ! كه مرگ عزيزان و گريه هاي مرا،

شنيده است و مكرر سري تكان داده ست!

همان كه غيرتمان را گرفته و جايش،

به قدر آنكه نميريم آب و نان داده ست!

به ناله اي و به خطي بگوي دردت را

بسا هنر كه طبيعت به خيزران داده ست!

زخون پاي من و توست  در سراسر دشت

كه هر چه بوته ي خار است زعفران داده ست!

اگر بناست نميريم جان براي چه بود؟

وگر بناست ببندم چرا دهان داده ست!؟

"بكوش خواجه و از عشق بي نصيب نباش"

كه اين صفا به غزلهاي من همان داده ست!


 

جلسه 8 دی 1389

به نام او که شاعرانه آفرید

سلام

بعد یه هفته اولین پست شاعران فردوس رو با هدف اطلاع رسانی فضای جلسه که به لطف خدا خیلی پرشور خوب بود و به نظرتون میرسونیم

خب در هفته های بعد در صفحات مختلف نام هر شاعر و اطلاعاتش رو خواهید دید بهمراه عکس و یک مقدار حرفه ای تر میشویم

این هفته بدون حضور آقای بیابانکی لطف خاصی نداشت اما خب خداییش استاد محمد نعمتی خوب و توانمند جلسه را اداره نمود

دوستانی که بطور آزاد از وبلاگ دیدار میکنند شعرهایشان را میتوانند برایمان بفرستند تا جهت نقد و مسابقه در وبلاگ قرارشان دهیم

خب حالا شعرها را قبل اینکه بخوانید چند نکته

۱-برای این وبلاگ زحمت کشیده شده و خداییش کم لطفی نکنید و با بادیدها و نظرها من و دلگرم کنید شعرهای خودمون رو بیشتر در معرض عموم قرار بدیمو از هفته بعد یک نسخه شعرتان را به ما دهید

۲-میتونید به شعر ها ایراد و نقد و تشویق ......کنید اما فعلا فضای مسابقه ای نزاشتیم ان شا... بعدا شعرهارو به مسابقه نیز میزاریم

۳-درخصوص شعرای خودتون میتونید صحبت مفصل کنید تا بیشتر در حال و هوای شعرتون قرار بگیریم...مثلا بگید کی شعرو گفتم....تحت تاثیر چی بودم...کجا گفتم و .....

۴- چالش فراموش نشود....اگر شعرتان را بد نوشتم بگویید اصلاحات را انجام بدم

اما شعرها...

اولین شعر از نوید کلانکی است

 

مست آن مرثیه ی خاموش چشمان تو ام

مست سیلی خورده و سرخوش ز تاوان تو ام

غمزه هایت مثل سیلی خانمان سوزند و من

باز با چتری شکسته زیر باران تو ام

هفت خوان نه هفتصد خوان است شرح قصه ام

حیف دیگر مرده ام در کنج زندان تو ام

شاعران هم نه ...نمیفهمند چشمان تورا

با غزل میگویم این غم را که گریان تو ام

مثل شمعی بی صدا تا صبح میگریم ولی

درک خواهم کرد نه درگیر پایان توام

------------------------------------------شعردومشان

طلوع کن به شب تیره ام بیا برگرد

و جان بده به غزل قاصد رها برگرد

منم که شهره غربتسرای این شهرم

نبود مرحم دردم تو آشنا برگرد

تمام وزن و عروض غزل تورا میخواند

و گفت قافیه هایم به یک صدا برگرد

بدون تو غزلم کهنه و قدیمی بود

نرو که تازه غزل تازه شد...کجا برگرد

اگرچه عقل کند سرزنش خماری را

فدای آن قدح ناب ساقیا برگرد

 

---

دومین شعر از خانم علوی

 

درخودت مرا حل کن زیستگاه ماهی ها

می پرم در آغوشت جانپناه ماهی ها

من پری دریایی شاهزاده ام باران

سوی حجله می آیم با سپاه ماهی ها

اشک های نامرئی را خدا که میبیند

خیره مانده چشمانم در نگاه ماهی ها

برخطوط هرباله اسم مرغ ماهی خوار

مشق میکند هرشب پادشاه ماهی ها

شل گرفته طورش را دست سرد ماهی گیر

از عذاب وجدان یا ترس از آه ماهی ها

جلوه میکند امشب با جنون رشک آور

روی موج سرگردان رقص ماه ماهی ها

آرزوی دیدارش زنده زنده میمیرد

درسکوت حزن اگیز از نگاه ماهی ها

 

-----

شعر سوم از خانوم صداقتی

 

زن میان غربت خود آرمیده بود

دلگیر گریه کرد به پایان رسیده بود

نه وقت گریه نیست نشست و بلند شد

آمد کنار پنجره وقت سپیده بود

در انعکاس روشن مهتاب خاطرات

رنگ از نگاه دلهره زن پریده بود

کم کم بخاطرش امد که مثل ماه

در جاده ی سیاه گزشته دویده بود

یک صندلی کنار گزشته چرا چقدر؟

شبها میان صندلی خود لمیده بود

از پشت نقاب خاطره لبخند مرگ زد

یخ کرد کاش کاش اورا ندیده بود

زن دور شد قیچی جلاد خنده کرد

آنجا میان عکس کسی سربریده بود

فردا به رسم سوگ نشستن بروی در

خط سیاه بیوه ازلت کشیده بود

 

-------

شعر چهارم از خانم نرگس کاظمی

 

بعد عمری دوباره "دیدن" تو مانده ام بی "قرار" یعنی چه

عصر هر روز راس ساعت پنج, آدمی بی قرار یعنی چه

در جواب سکوت من گفتی ,می روی تا دوباره برگردی

می روی عشق من نمی دانی بازی روزگار یعنی چه

رفتی و بی تو کل تقویمم فصل تکراری زمستان شد

آه اردی بهشت زاده ی من ,بی تو دیگر بهار یعنی چه

مثل ماهی کوچکی ناگاه دل به دریای کوسه ها زده ام

تو که حال مرا نداری تا حس کنی بی گدار یعنی چه

یک نگاه تو گیج و مستم کرد! توی ایینه خوب دقت کن

مطمئنم تو هم نمی نفهمی قهوه ای خمار یعنی چه

شب و تنهایی و من و غربت , چند بیتی غزل , اتاقی سرد

جای من نیستی نمی فهمی زندگی توی غار یعنی چه

آه با این همه نمی مانم , میروم تا به تو بفهمانم

توی قانون عشق بازی من معنی شاهکار یعنی چه

-------شعر دومشان

و  من که سیندرلای دوباره ی شهرم 
نجیب هستم و با شاهزاده ام قهرم 
...و من که سیندرلایم  که پیر تر شده ام 
که از همیشه ی خود سر به زیر تر شده ام 
زنم نه در خور زن های خوب دور و برم 
بدش گرفته از افکار مادرش پسرم
زنم زنی که شکسته غرور مردش را
زنی که چون همه پنهان نکرد دردش را 
زنی که دختر حواست گرچه ادم شد
من افریده شدم از شما مگر کم شد؟
برات پچ پچ همسایه ها سند شده است
شنیده ای که زنت مدتی است بد شده است
مرا ببخش به حرف و خرافه ی مردم 
تو هم شعار بده توی قرن بیست و یکم
 نترس مرد بیا و بگیر حقت را 
زمین بزن زن تنها وکله شقت را
بهم بریز دوباره من و اتاقم را  
و توی محضر دنیا بده طلاقم را  
طلاق حق مسلم برای یک مرد است
همیشه او که زمین خورده است نامرد است
□□□
برید توی گلو خنده و صدایت را 
را گرفت عشق تو را از تو  بچه هایت
از اسمان شده سهم تو توده ای از ابر 
ببین کجای زمین جای توست غیر از قبر
بیاو لج کن و دیگر نگیر کفشت را  
بیا و اخر قصه بمیر سیندرلا

------

شعر پنجم از شاعر عزیزمون علی امین زاده

 

باشد هوای چشم تورا هم نمیکنم

دیگر بسوز داغ تورا کم نمیکنم

تو با نبودن دل من شاد هستی و

من شادی لبان تورا غم نمیکنم

باور نکن در که غیر تو در این زمان سخت

چشمی بجای چشم تو مرحم نمی کنم

چشمی بجای جشم تو همدم نمیشود

چشمی بجای چشم تو همدم نمیکنم

....

 

-------

شعر شیشم از خانم صباخلیفه عزیز

 

دلگیرم از تو از همه اتفاق ها

از خاطرات گمشده در کوچه باغ ها

ار این زمین مرده که در گوشه گوشه اش

روییده است جای درختان کلاغ ها

باران بزن به شیشه که روحم رها شود

در چارچوب پنجره ها و اتاق ها

آه این عشق عاقبت به جنون میکشد مرا

از من اگر دوباره نگیری سراغ ها

خاکستری به بادم و آتش نمیشوم

این شعله را بریز به جان چراغ ها

 

----------

شعر هفتم از محمدصادق تابان عزیز

 

تخت م ...جزیره  ایست که شب ها به  آن تبعید میشوم

آنجا همه چیز متفاوت است

به ساعت که نگاه میکنم با پرگارش به من اثبات میکند سالها اسیر دایره ای تکراری ام

اینجا هندزفری ام ...پنبه ای است که با آن سکوت دنیا را میشکنم

گاهی آسمان جزیره ام آنقدر تاریک میشود که ستاره ها از سقف چکه میکنند

و روشنم میکنند

 فردا قرارست زمین در کدام مسیر دورم بزند

مدتی است

 بطری های امیدوار کننده ای به دستم میرسد

کسی چه میداند

 شاید گلوله ای که روزی پرواز را از پرنده های بالشم گرفت

دوباره آنهارا به پرواز در آورد

 

-------------

شعر هشتم از حامد علی نظری مهربان

 

باران سالهاست بر زمین مروارید می بارد

اما ما تنها قطره های سفت شده را برگردن می آویزیم

ومن از صدف ها آموختم

که راز دل را در سینه نگاه ندارم

بگزارم از چشم هایم ببارد

چه فایده اگر آزین سینه ای باشم

که در آن قلبی نمی تپد

 

--------

شعر نهم از علی کریمی مهربان

خداپایان مارا مثل گل پرپر نمیخواهد

درخت دوستی را تل خاکستر نمیخواهد

چه در سنگ و چه در اسفنج باران راه خواهد یافت

کلام دلنشینت قلب خوش باور نمیخواهد

فقط من باشم و تو باقی عشاق را رد کن

که تسخیر دل سنگ تو همسنگر نمیخواهد

نگاهم کن بگو مهر مرا در سینه ات داری

نشانم ده که رویا قرص خواب آور نمیخواهد

قیامت وقت رفتن در قدم هایت مجسم شد

خداهرگز مرا از این پشیمان تر نمیخواهد

 

----------

شعر دهم از محمد مهدی نورقربانی عزیز

 

با حق. خودشان را چه موازی کردند!

بر مکتب ما زبان درازی کردند

اینها به کنار ناجوانمردانه

با حیثیت حسین بازی کردند

 

-------------------شعر دومشان

 

خواب دیدم ماه در مرداب ذلت رفته است

بر تنم پیراهن خونین نفرت رفته است

خواب دیدم مارها مغز سرم را می خورند

خار پنهان و کثیفی پای ملت رفته است

اعتماد ریشه ها از ساقه ها از برگ ها

از دورنگی ها و غفلت ها به شدت رفته است

منطق جنگل به جان شهر ما افتاده است

زهر داغ اژدها بر قلب وحدت رفته است

خواب دیدم خوشه ها آتش به یکدیگر زدند

دانه های سبز این کشور به غارت رفته است 

پس معبر کو تا تعبیر خوابم را کند

شاید او هم چون شما ( نه).....

شاید او همچون خودم در خواب غفلت رفته است

 

اولین پست شاعران فردوس

بسم الله الرحمن الرحیم

به لطف خدا اولین وبلاگ کانون ادبی فرهنگسرای فردوس راه اندازی شد.

سعی میکنیم به همه افراد عضو جلسه یک شناسه بدهیم تا بیایند و اینجا شعرهای زیبایشان را شیر کنند(پخش کنند).

اما بنده به عنوان مدیر این شعردونی هرهفته با انجام رایزنی هایی شعرهای شاعران را در پست های مختلف درج مینمایم و حالا ببینیم بعدا چه میشود اگر جواب داد خب یک سری مسابقات و نظرسنجیزهایی که برگزار مینماییم که ببینیم کی به کیه و شاعر های خودمون رو محکی بزنیم.

به امید خدا آقای بیابانکی عزیز هم یک شناسه فعال میپذیرند و اینجا بالاخره ابهتی میگیرد.

راجع به اسم وبلاگ و جلسه هم...خب اصلا فکر نکردم...اما شاعران فردوس خوبه دیگه.....معنی دارد.

کمکمان کنید....

سلام بر حسین