می خواستم که با تو بخوانم غزل نشد
چشمت نریخت
بر کلماتم عسل نشد
می خواستم که این غزل تازه ام شود
مانند چشم های تو ضرب المثل نشد
وقتی که «روح قدسی حافظ»مدد نکرد
دستی زدم به دامن شیخ اجل نشد
از کوچه باغ نرگس شیراز رد شدم
محصولم از طراوت شان یک بغل نشد
گفتی که سخت زلزله خیز است عشق، حیف
یک شعله سهم شعر من از این گسل نشد
گفتم که شمعدانی ات از ماه می خرم
یا ترمه ترمه روسری ات از زحل... نشد
این بار نیز خسته سرم گیج می رود
این باز نیز جدول بغرنج حل نشد
از سفر
از سفر برگشتم اما در دلم حس غریبی است
در غروبی خسته، دلتنگ غزلهای نجیبی است
از سفر برگشتم اما از شما پنهان نماند
قسمت این برکه، قوی بی نهایت ناشکیبی است
می نویسم از مترسکها در آغوش علف ها
جاده از گنجشکها غرق هیاهوی عجیبی است
می نویسم از شما ای همسفرهای همیشه
چشمهاتان فرصت اردیبهشت باغ و سیبی است
رو به سمت آسمان سوگندتان یادم نرفته
لحظههاتان ساده چون آرامش امن یجیبی است
خوش به حال کودکی های دلم با دست خالی
خوش به حال او که دست کم دلش خوش با فریبی است
**************
از این به بعد
از این به بعد سنگ صبورم نمی شوی
ماه بلند برکهی شورم نمی شوی
این رودخانه ماهی قرمز! مبارکت
قانع اگر به تنگ بلورم نمی شوی
وقتی سفر بهانهی محض شکفتن است
محو شکوه زخم عبورم نمی شوی
انجیر زار جادهی سبز شمال کو؟
امشب چراغ جادهی دورم نمی شوی
بر هم نمی زنی قرق بیشه زار من
بر صخرهها پلنگ جسورم نمی شوی
بر شعرهام سورهی یاسین وزیده است
غرق سکوت اهل قبورم نمی شوری
چشمم تهی است از هیجان همیشگی
چشمت چقدر سنگ صبورت نمی شود!
شبیه کودکی اش گاه گاه میگرید
چقدر زل زده در چشم ماه میگرید
ببخش دست خودش نیست بچه است پدر!
شکسته شیشهی همسایه آه میگرید
زنی گذشت از این کوچه... مادرش... افسوس
به خود میآید از این اشتباه میگرید!
زنی که روسریاش را فرشته میبویید
به روی صندلی ایستگاه میگرید
غروب، مدرسه تعطیل شد کجاست گلم!
دو چشم مضطرش بین راه میگرید
عروسکی که ندارد کجای خاطرههاست
به یاد حسرت کفش و کلاه میگرید
چه دشنهها که نخورد از برادری که نداشت
چقدر نیمه شب از قعر چاه میگرید
چقدر زندگیاش فیلمهای تکراری است
شکسته می کند اما نگاه... می گرید
و چشم دوخته بر «فیل»های سوختهاش
به روی صفحه شطرنج «شاه» میگرید
***
کلاغ پیر هراسان سه بار شیون کرد
سه شنبه حادثه را قاه قاه می گرید
به رسم عاطفه در امتداد قبرستان
به مستطیلی سنگی سیاه می گرید
تمام کودکی اش را سه تکه ابر گریست
سه شنبه خم شده بر شانههای قبر گریست
در بازگشت از میبد
ای شهیدیه که هم صحبت دریا شده ای
و مرا سبزترین سمت تماشا شده ای
پشت دیوار تماشای تو طاووسانند
جلوه زاری تو، چه رویایی و زیبا شده ای
تهی از مستی سرشار نباشی که شگفت
ریشه در شور سحرزاد، شکوفا شده ای
نفست سبز که آیینه به دست آمده ای
نفست سبز که یکدست سحرزا شده ای
کوچه هایت پر موسیقی شب های کویر
پرده در پرده فقط شور نکیسا شده ای
داروگ نیست به یک برکه نیلوفری ات
شرح صد باغچه ساکت بودا شده ای
و درآمیخته با نم نم باران شهود
جاده هایت که همه ختم به بالا شده اند!
می نویسند به هر برگ سپیدار تو را
باده هایی که در این بادیه معنا شده اند
می نویسند به هر صفحه شن ـ واژه تو
کلماتی که تب آلوده صحرا شده اند
ورقی خاطره را زمزمه کردیم امشب
پلک بر هم زده ای پنجره ها وا شده اند
با قلم موی زمینی بکشم طرح تو را
که غزل خیزترین فرصت دنیا شده ای
"حسن یوسف هایت" دستخوش تشبادند
مثل پیراهنی از زخم زلیخا شده ای
مرغ آمینی از آن سوی کویرستان خواند
گرم شب خوانی افسانه نیما شده ای
باد می پیچد در فلسفه کندوها
شب، غزل ریخته در چشم تو فردا شده ای
می تکانم چمدانی که پر از خستگی است
در تو ای چشمه خوش بخت که پیدا شده ای
" چمدانی که به اندازه..." نقطه سر خط
تو از این قافیه شب زده منها شده ای
هیجان ریخته در کوچه اشراقی تو
قلمم پر شده از قصه مشتاقی تو
شب مهتاب تو را مشرب انگوری باد
و گل افشان نفس ساقی آفاقی تو
و من القصه در ادراک کویرت چیدم
برگ سبز غزلی هدیه به "اخلاقی" تو
-----------------------------------------------
* محله ای در میبد یزد ـ زادگاه شاعر متعهد زکریا اخلاقی
معرفی مجموعه شعر: یک باغ زخم تر
سروده : جناب محمد حسین انصاری نژاد
ناشر : موسسه فرهنگی همسایه
چاپ اول : 1377
تیراژ : 2000 جلد
قیمت : 2500 ریال
این مجموعه 67 صفحه است و در بر دارنده 25 غزل و دو مثنوی است . با اینکه بیش از یک دهه از انتشار این مجموعه گذشته ولی زبان و نگاه این شاعر گرامی همچنان طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است :
با نزول سوره ی ابر از فرا سو ی افق جبرئیل آواز می خواند و دلم پر می گرفت
وقتی شاعر بیان درد و آلامش را در بیان دیگران نمی بیند، همه ی اندرونی شده های شخصی و اجتماعی اش کم کم تغزلی شده و در این مجموعه بیانگر آینه ای است که این عزیز در پیش روی همه ما قرار داده است :
سوز یک حنجره فریاد مرا درک نکرد دلی از آن همه "امایی" و جمع "اگریها "....
درد های اجتماعی و شور و شوق های مذهبی رئوسی از دل مشغولی های این عزیز در یک باغ زخم تر است .
پرهیز از کلیشه ای گفتن و دنبال روی صرف نبودن و بیان ملموس و درد آشنا کمی از ویژگی های این اثر است از لابلای اشعار این شاعرصداقت و خون گرمی عزیزان جنوبی پیداست :
منم و باز همان زمزمه ی در بدریها شروه خوان عطش و آتش و خونین جگریها
قاصد دهکده ی سادگی و حرمت و لبخند "فایز" بندر رویایی و خاموش پریها .....
زبانی یک دست و بی پیرایه با عناصری که به راحتی شاعر از پیرامون و درون خودش گرفته و ارتباط شاعرانه برقرار کردن با آنها برای سال های 77 درخشش کمی نیست فضای غزل های دهه قبل با تاثیر و تاثر از فضای جنگ و امواج پس از آن تغییر های اجتماعی و تغییر در ارزش گذاری های اجتماعی و ... فضایی از غزل و شعر کلاسیک را بوجود آورده بود که بی گمان این مجموعه بی تاثیر از این روند نیست اما بیان و دغدغه شاعر هم در این دوره به شکلی ارائه شده که با اولین مجموعه نشان داده است که زبانی مستقل را دنبال می کند . غزل های این مجموعه به صورت قالبی وفادار به اصول کلاسیک ارائه شده اند به جز دو غزل که در بیت پایان ردیف و قافیه غزل رها شده و بیتی هم وزن ولی با قافیه و ردیفی مستقل پایان بندی را تشکیل داده است استفاده از کلمات و تعابیر عامیانه مانند : شالو ،خالو ، دلوایه و ... در کنار کلماتی مانند قبیله ، بیستون ، دریا ،فال ، حلاج ، توکلت علی الله و ... بی شک قدرت بیانی این عزیز را نشان می دهد که به راحتی برای بیان اندیشه و احساسش بین قدیم و جدید و رسمی و عامیانه می تواند پلی شاعرانه بزند .
تعلق خاطر به اهل بیت (ع) حضرت عباس (ع) ، حضرت علی (ع) ، حضرت فاطمه (س)و ... با اشعاری خالصانه از دیگر ویژگی های بارز این مجموعه است .
این همه تلاش تحسین برانگیز بوده و امید که این شاعر صمیمی به این دستاورد ها بسنده نکرده و بیشتر از پیش هنرشان در اوج و بالندگی باشد
غزلی از این مجموعه را باهم می خوانیم :
با آن همه پرنده
گفتید عاشقیم و جراحت نداشتید ایمان به ابرهای اجابت نداشتید
بر شانه هایتان گل زخمی نمی شکفت با نخلهای سوخته نسبت نداشتید
از آسمان ، ستاره و دریا ، نسیم و موج یکبار سیب سرخ شهادت نداشتید
حلاجها ! که چوبه ی داری ندیده اید یک شال سبز ، کشف و کرامت نداشتید
با آن همه پرنده و پرواز و سوختن خاکستری نشانه ی قربت نداشتید
آن روزهای پر زدن و بی نشان شدن یک قطره شوق سرخ شهادت نداشتید
به: زکریا اخلاقی
جاده سرگردان، مسافر با تمام بی قراری
زیر لب می خواند از کوچ پرستوی بهاری
باز صحرای تهی از بال بال قاصدک ها
آسمان قحطسالی، آسمان بی قناری
خسته از انبوه مردابی شدن های پیاپی
خسته از اندوه تکرار هزاران زخم کاری
کوله بارش را به زخم شانه هایش می فشارد
در خودش می پیچد از هرم نفس های اناری
چشم می دوزد به بهت جاده های پیچ در پیچ
یعنی این هم سهمت از عمری پریشان روزگاری
زخم ناپیدایی آمد، در نگاهش گریه سر داد
از تماشای شکفتن های گل های حصاری
با خودش آهسته می گوید: کجای این بیابان
می دود شعرم شبیه بچه آهویی فراری؟
خسته می اندیشد آیا پشت این شب های اندوه؟
چشم هایی هست سرشار از شکوه شب شکاری؟
یادش آمد از سفر، راهی به سمت خانه ای هست
جان پناهی، بلکه ماهی در شب بی غمگساری
می رسد روزی که بنویسد به هر برگ غزل هام
مهربان با خط نستعلیق چشمش یادگاری
در به رویم می گشاید شاعری از نسل باران
تا مضامین شکفتن می شود در سینه جاری
روبرویم می نشیند با تبسم های شرقی
می سراید عشق را در وسعتی آیینه کاری
کاج ها غرق اناالحق می شوند از شوق آنجا
تازه می گردد به رگ هایم هوای جان سپاری
ناگهان آن روز چشمم می شود اردی بهشتی
می نهم در جاده ی نارنج ها رنج خماری
خستگی های دلم را بی تعارف می تکانم
از ورای دود و ماشین و هیاهوی اداری
تا مگر یک رکعت از آیینه در گوشم بخواند
حس کنم اشراق را در خلسه ی شب زنده داری
محو در گسترهی آبی نقاشیها
غزلی چیده ام از زمزمهی کاشیها
باز در خلسهام آواز «بنان» میپیچد
حافظ آهسته مرا برده به خوشباشیها
بر سرم سایهی ابر کلماتی است شهید
شب رویایی شاعر شدن کاشیها!
شب گل انداخته ازجلوه ی طاووسی تو
یاقلم موی تودرپرده ی نقاشی ها
ذفترم باغچهای نرگس شیرازی توست
کار چشمت شده سر مشق غزلپاشیها!
طرح لبخند تو را ماه به ماهی ها گفت
شور انداخته در برکه ای ازکاشی ها
می تراودبه لبت آیه ی تحریم شراب
که پراکنده شده حلقه ی عیاشی ها
هیجانی ازلی ریختهای در غزلم
منم و کوچهی رندیها، قلاشیها
شعر من یک ورق از باغچهی شب بویت
شرح سربستهای از فلسفهی گیسویت!
توبه بایدکردشاعر،فرصت آبی تری نیست
ابرهای گریه راتصمیم خورشیدآوری نیست
بی صدامی افتدازتقویم هاهرروزبرگی
پلک تا بر هم زنی ناگاه برگ دیگری نیست
کوچه باغ اطلسی های سحر همسایهی توست
حیف بر سجادهات فانوس اشک پرپری نیست
سهمت از صحرا به غیر از لالههای حسرت آگین
درکت از دریا بغیر از حیرت پهناوری نیست!
سالها تعطیل کردی روشنی را بر نگاهت
زیر سقف آسمان غمگین تر از تو شاعری نیست
تا قیامت باد روشن در دلت سوسوی اشکی
گرچه پرواز تو را حاصل بجز خاکستری نیست
***
شعله زد کبریت ماه و چشمهایت دیدنی شد
بال بال مرغ آمین دعایت دیدنی شد!
شاعرتر از سال پیشی، مجنون ترم از همیشه
در بندر چشمهایت، «مفتون» ترم از همیشه
امسال هم مثل فایز، شبگرد عشق پریزاد
با شروه ی نی لبک ها، افسون ترم از همیشه
وقتی غزل می سرایی، هم بغض زاینده رودی
می خوانمت موج در موج، کارون ترم از همیشه
بر شانه ام زخم هایی است، غرق شکوه اساطیر
با صد شقایق جراحت، گلگون ترم از همیشه
زخمی که زد نابرادر، در چاهم افکند آنگاه
فریاد زد: آی یوسف! شمعون ترم از همیشه
امشب نی هفت بندم، آن شور شیرین ندارد
چوپان عاشق ترین کوه، محزون ترم از همیشه
***
یک زخمه ای شمس تبریز، ای شعر زخم دل انگیز!
امشب سه تار غمت را، مدیون ترم از همیشه
شب عید آتشی بر خرمن اسفند خواهی زد
به فروردین چشمانت مرا پیوند خواهی زد
برای آن که فروردین شود اسفند چشم من
قدم بر پشت بامم با گل و اسپند خواهی زد
دلم دور از تو گلدان ترک خورده است میدانم
ترک های دلم را با نگاهت بند خواهی زد
تمام لحظه های من تهی از آب و آیینه است
بگو بر ظلمت یخ بستهام لبخند خواهی زد؟
کدام ابر سترون سنگ قبر لحظههایم شد
به چشمانم گلای سبز سخاوتمند خواهی زد؟
برای این پلنگ زخمدار بیستونت باز
شب مهتاب فال سوختن تا چند خواهی زد؟!
گواهم سالهای حسرت آلودی که پرپر شد
در اثبات جنونم تکیه بر سوگند خواهی زد؟
در این حجم نفسگیر حقارتهای مردابی
صدایم از ورای قله ی الوند خواهی زد؟
و مشتی از پر سیمرغ لای این سفرنامه است
از آن حرز امانم را به بازوبند خواهی زد
غروبی تار خواهم زد تمام انتظارم را
دف تنهاییام را آسمان یک چند خواهد زد