شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

سایه روشن مهتاب

گل ازپرندچشم تودرخواب می وزد

 

سرشارسایه روشن مهتاب می وزد

 

گل بانسیم آمدنت بال می زند

 

بردفترم پرنده ی بی تاب می وزد

 

درروح واژه هاهیجانی است دیدنی 

 

امشب که چشم مست تودرقاب می وزد

 

زل می زنی به خون سیاووش شعرمن

 

صدسهره برجنازه ی سهراب می وزد

 

دربازتاب روزه ی گل های مریمت

 

موسیقی شهودبه محراب می وزد

 

باورکن ازبهاردل انگیزدست تو

 

صدکوچه باغ نرگس سیراب می وزد

 

تابیده ای به موج غزل های دفترم

 

برمن هزارگوهرنایاب می وزد

 

***

 

ازمن نگیرگریه ی بی اختیاررا

 

گاهی که ابرخاطره ای ناب می وزد

     تاریخ سرودن5/11/86 برازجان

در گوش عرشیان

انصاری نژاد

زیباست سمت باغ خیالت پریدنم

تا در پرند ماه بیایی به دیدنم

مست آن چنان که چرخ زنان با تو سر دهم

در گوش عرشیان غزل پر کشیدنم

مست آن چنان که دست برم در مدار ماه

آن گاه بنگری تو به آیینه چیدنم

دستی تکان دهید پری های ناگهان

مفتونِ عاشقانه دریا شنیدنم

هر شب کنار پنجره تا صبح دیدنی است

در پرنیان خاطره هایت خزیدنم

تا مشق دوست داشتنی بی نشان کنم

حسرت به دوش جرعه ای از خود رمیدنم

یک ذره مهربانی ات این روزها نماند

یا آفریده ماند برای ندیدنم

نافلة کوچه باغ ها

کبوتر

می خواستم که مشق کبوتر شدن کنی

در آسمان نشسته نگاهی به من کنی

در رهگذار نافله ی کوچه باغ  ها

یک سجده رو به وسعتی از یاسمن کنی

دل را به ذکر سبز بهاران گره زنی

غرق نماز شاخه ای از نسترن کنی

وقتی بهار از نفست غنچه می زند

فکری برای چشم حسود چمن کنی

می خواستم که رکعتی از عاشقانه را

لالایی ملایم شب های من کنی

قدیس بی نشان غزل های من شوی

تا سینه را کتیبه ی زخم کهن کنی

مثل عقاب پر بکشی روی ابر ها

گل چرخ ها زنی سفر سوختن کنی

وا می شود دریچه ای از آسمان تو را

مثل پرنده ای گذر از خویشتن کنی

هر چند سهم پنجره ی چشم های من

شب های بی ستاره ی بیت الحزن کنی

دستی تکان بده که به رغم برادران

روزی هزار معجزه از پیرهن کنی

کی می بری مرا به فراسوی واژه ها

بین صدای بال ملائک وطن کنی

قیصر1 که پر کشید و از ادراک ما گذشت

باید که بیش از این هوس پر زدن کنی

دستم به دامنت به خدا می رسانی ام ؟

آهی کشی دوباره و ختم سخن کنی !

 

1- زنده یاد قیصر امین پور

یک غزل و سه رباعی عاشورایی

عاشورا

 

خیره در خون خدا ظهر محرم بارید

ابر با سرخ ترین حادثه توأم بارید

ماه ماتم زده ی تعزیه گردانی عشق

آسمان با جگر تشنه دمادم بارید

از غمش صبح ازل دستخوش توفان شد

عرفات است عزا خانه ی آدم بارید

سر به خون می زند از پنجره عرش مسیح

تا سیه پوش عزا حضرت مریم بارید

پر زدم تا ملکوت افق عاشورا

قلم آکنده شد از نشأه زمزم بارید

بر سرم سایه ی ابر کلماتی است شهید

دفتری سوخته از مرثیه خواهم بارید

کی شوی ترجمه ای دست وفادارترین؟

کوه هم در گذر واقعه شد خم بارید

عشق را لهجه ی قرآنی تو معنا کرد

وقتی آیینه ترین آیه ی محکم بارید

سنگ شد چشم من آقا تو قبولش کن که

قدر یک بال مگس، قدر مسلم بارید

 

***

 

ای ماه گواه داغ پنهانی آب

ها می شنوی شرح پریشانی آب

یک علقمه تشنگی ببین موج به موج

افتاده ترک باز به پیشانی آب

 

***

 

تلفیق خدا و خون فقط پیکر توست

خورشید گلی از چمن حنجر توست

شب وقف مدار چشم هایت مولا

صبح، آینه ی دستِ بهارآور توست

 

***

 

ای علقمه از خروش آن مست بگو

از تشنگی و ساقی بی دست بگو

دیدی که چنان شکست و آهی نکشید

زیباتر از این رشادتی هست؟ بگو!

 

 

عاشورای سال 14۲۹ هجری قمری

سبز سرخ

سبز سرخ

یک دم ای شور بختان ببیمید

سبز و سرخ درختان ببینید

این خیابان غرق سپیدار

این همه سرخ سبزینه افکار !

این درختان حسینی تبارند !

بر بلند آسمان شاخه دارند

اقتدا بر صنوبر ببینید

آسمانی کبوتر ببینید

هر چه سرخ است رنگ قیام است

نذر دریا – علیه السلام – است

باید آتش بگیری توکوفه

کوفه ای کوفه بی شکوفه

بام و دیوار لبریزی از گرگ

بیشه در بیشه پاییزی از گرگ

ها ! چه افسرده و سوت و کوری

سنگی اما نه سنگ صبوری !

کوچه ها خسته دلتنگ داری

مردم از تیره سنگ داری

آسمانت ورم کرده ، خونرنگ

کوچه های زیر آواری از سنگ

کوچه هایت کبوتر ستیزند

صحنه شوم جنگ و گریزند

قحطی وسعت آسمان بود

خشکسال گل و آب و نان بود

نخلهای تو خاکستر آورد

جای خرما فقط خنجر آورد !

دیدی آنک سپیدار گل داد

سرخ هفتاد و دو برگ افتاد

کربلا یعنی اندیشه سرخ

قامت سبز با ریشه سرخ

کربلا یعنی آیینه پوشی

از گلوی عطش جرعه نوشی

کربلا یعنی آتش سرودن

شرح خون سیاوش سرودن

معنی «العطش» در کویر است

آب اینجا سرابی حقیر است

میوه این قیام آتش و خون

کربلا یعنی آنسوی معراج

تیر ها را گلوی تو آماج

پرده سینمای جنون است

چلچراغ فقط اشک و خون است

آب شرمنده درک عباس

عاشقی زنده درک عباس

دستهایش پل آسمان است

تا خدا بهترین نردبان است

اوست آب آور حوض کوثر

این چه دستی است الله اکبر !

کربلا چیست عاشق ترین مرگ

همنوای شقایق ترین مرگ

کربلا یعنی از من گذشتن

در هوای شکفتن گذشتن

یعنی از هر چه خنجر گذشتن

چون ذبیح مطهر گذشتن

کوفه یعنی وفایی دروغین

دعوی کربلایی دروغین

رسم کوفه است تکفیر خورشید

غافل از فکر  تفسیر خورشید

خنجر از پشت خوردن شنیدی !

روز هنگامه مردن شنیدی !

سست پیمانی آهنگ کوفه است

هر پلیدیست همرنگ کوفه است

دل به دریا بزن کربلایی !

جرعه ای لا بزن کربلایی !

استخوان مانده سهم گلویم

تیر تبعیدیان پیش رویم

نینوایی کن این مثنوی را

شرح منظومه معنوی را

صد غزل شو رو شینم بنوشان

جرعه ای یا حسینم بنوشان

اینک اینک حسین ایستاده

چشمهایش بر آن سوی جاده

چون علی بسته عمامة او

کربلا مست هنگامة او

کوفی خنجر از پشت برگرد

خون عشقت در انگشت بر گرد ! ...

دوبیتی های عاشورایی

دوبیتی های عاشورایی

عاشورایی

نذر سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع)

آن سر که از او رنگ شفق خون می ریخت

از نای بریده بر طبق خون می ریخت

در بزم شراب ، شب پرستان دیدند

قرآن که از آن ورق ورق خون می ریخت

6/5/75 . مهاباد

***

راه حسین

فردوس به زیر سایة ماه حسین (ع)

گل حاصل تسبیح سحر گاه حسین (ع)

مهتاب اشارتی است از جلوة او

خورشید چراغ کوچک راه حسین (ع)

***

یا حسین

آدینه ، خلاصه ای است از آه حسین (ع)

آیینه ای از ادامه ی راه حسین (ع)

از «ندبه» و «عهد» و «آل یاسین » راهی است

بر پنجرة ظهور خونخواه حسین(ع)

***

ستاره

نذر حضرت رقیه (س)

تنش لبریز زخم تازیانه

شب و ماه خرابه آشیانه

گل پر پر پدر را خواب می دید

ستاره نم نم از چشمش روانه

***

یا ابا الفضل (1)

تو و مشک و دو چشم تر ابا الفضل (ع)

و نخلستانی از خنجر ابا الفضل (ع)

فرات از شرم چکه چکه شد آب

پس از دستان آب آور ابا الفضل (ع)

***

یا ابو الفضل (2)

عموی لاله ها بی تاب برگرد

فدای قامتت سیراب برگرد

جلو تر شب پرستان در کمینند

نمی خواهیم بی تو آب ، برگرد

***

یا ابوالفضل (3)

به دندانت کشم از خوش خیالی

ببین ای مشک این آشفته حالی

اگرچه دست هایم از تن افتاد

نمی خواهم بیایم دست خالی !

ذوالجناح

 

این شیهه ی ذوالجناح است ، می پیچد از سوی صحرا

سم ضربه هایش پیاپی ، آشفته گیسوی صحرا

این شیهه ی ذوالجناح آه،توفانی از شن به پا کرد

می پیچد آیات ظلمت ، تشباد و هوهوی صحرا

بر یالش از خون خورشید ، روئیده عرش ستاره

هفتاد و دو کهکشان سوخت ، در آن هیا هوی صحرا

بر نیزه ناگاه خورشید ، زلف شلالش تکان خورد

سرخ از گناه زمین ماه ، - فانوس کم سوی صحرا -

دنباله ی کاروان دید ، خم شد زمین سخت لرزید

بوسید یاس کبودی ،  بر روی زانوی صحرا

بر نیزه چشمش چه زیبا ، بر کفتران نوحه می خواند

آهسته دنبال می کرد ، رد پرستوی صحرا

ماندند مات گلویت ، الله اکبر ! چه خواندی

عطر کدام آیه ی عشق ، آمیخت با بوی صحرا ؟!

گرگان دشت شقاوت ، منزل به منزل رمیدند

قرآن چشمت درخشید ، تا از فراسوی صحرا !

 

تاسوعای حسینی / نهم فروردین ۱۳۷۹

از اعتراض و عشق

 

از اعتراض و عشق

شکسته ای دوباره این غرور ساده را

 

گره زدی به باد تک چراغ جاده را

 

شکسته، خسته، دست بر دعا نشسته ام

 

دخیل بسته ام « گز امامزاده » را

 

به گوش می رسد صدای پای یک سوار

 

بشارتی دهید تک درخت جاده را

 

هلا سوار سبزپوش، با خودت ببر

 

دل من ـ این همیشه­ی خدا پیاده ـ را

 

بگو به آسمان به ما چرا نمی دهند

 

از اعتراض و عشق، حق استفاده را؟

 

ترانه غروب من شکوفه می زند

 

نگاه می کنی گل به آب داده را!

قیصر پر زد

 

 

قیصر پر زد

 

سوره روم بخوانید که قیصر پر زد

 

از فراسوی افق نیز فراتر پر زد

 

باده نوشان سحر،  شال عزا بر دوشند

 

عشق از کوچه ی رندان قلندر پر زد

 

با گل نور، کسی بدرقه اش کرد و سرود:

 

چه سبک روح و چه آرام، کبوتر پر زد

 

ناگهان آینه ها بر غزلش باریدند

 

آتش افتاد به پیشانی دفتر، پر زد

 

او که تا بود هوادار شقایق ها بود

 

و سرود از چمن لاله ی پرپر، پر زد

 

شرح سربسته دستور زبان عشق است

 

بعد از این ولوله ی « قیصر قیصر پر زد »

دراقتدابه شقایق

 

   به عبدالحسین انصاری وشعرهای زلالی که برای پدرشهیدش می گرید.و..

 

احساس می کنم که توازجنس دیگری

 

ازدرک صددریچه تماشافراتری

 

مجنون شروه های عطشناک فایزی

 

مفتون چشم های پریزاد بندری

 

می بینم ایستاده به دریا چقدر با

 

گیسوی موج های پریشان برابری

 

یک قایق سپید کف آلودمی برد

 

باخودتورابه ساحل رویای یک پری

 

احساس می کنم دلت ازآسمان پراست

 

بردفترم شبیه فرودکبوتری

 

دیدم که برکرانه شعرم نشسته ای

 

یعنی که ازتمام غزل های من سری

 

دیدم ترانه های توهرروزتاخدا

 

وامی کنند پنجره ی مهربان تری!

 

«باکوله باروباچمدانی که همچنان»1

 

دربهت چشم های خیابان مسافری

 

شعرتوراگریستم اندازه ی غروب

 

واکرده روبه فصل شقایق شدن دری

 

بادستمال خیس نگاهت گره زدی

 

قاب پدربه غربت معصوم مادری

 

وقتی مدادکوچک دلتنگی ات کشید

 

جای پدربه دفتر عکس کبوتری

 

دستی بزن به دامن سجاده ی پدر

 

یعنی به استغاثه ی خورشیدآوری

 

چشم پدرستاره ی دنباله دارشد

 

آن شب که پرکشیدازآغوش سنگری

 

ازکوفه ومحرم وزینب سرودورفت 2

 

مثل بهاربانفس غنچه پروری

 

داردنگاه می کند ازابرها تورا

 

باران گرفت چشم توبربام دفتری

 

بگذارباتومشق شقایق شدن کنم

 

وقتی که می زنی به هوای پدرپری

 

می آیی ازسلوک دکل های های انتظار

 

تاپلک می زنی به هم آن سوی معبری

 

ای شعر با نسیم گل سرخ پر زده

 

دستم به دامنت تا «چزابه» می پری؟!

 

سر می نهی به شانه «اروند» گریه پوش؟

 

دل می دهی به مقتل در خون شناوری؟!

 

شعری بخوان «جزیره مجنون» شعله ور

 

یادآور عروج هزاران کبوتری

 

چشمی که اقتدا به شقایق نمی کند

 

سنگ جهنم است اگر خوب بنگری

 

با خون لاله فرصت تجدید بیعت است

 

ایمان به سمت سرخ شهیدان می‌آوری؟!

 

***

بالی تزد به سوی من الهام شعر بعد

دستی تکان نداد پرستوی دیگری

 

 

1-از عبدالحسین انصاری

2- پشت هم هی مثال می آورد زینب و کوفه و محرم را - عبدالحسین انصاری