شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

تقویم دیواری!

یک روزدیگررفت،یک روز تکراری

می خوانم ازچشمت،تقویم دیواری

بیهوده سرکردیم،عمری پریشانی

مجنون شدیم اما،درعشق بازاری!

اسفندوفروردین،رفتند وهم آجین

محصول مااندوه،ازهردوبیزاری!

یادش به خیر آن فصل،فصل فراوانی

چشم تومی افشاند،سیب سبکباری

آیینه ولبخند،گندم،غزل،پیوند

ازکوزه ها می ریخت،درخواب وبیداری!

افتان و.خیزان باز،بار خیابانیم

ماشین وبوق ودود،یک«جمعه بازاری!»

بی فایزیم افسوس !بی شروه وفانوس

باید«دل ای دل»خواند،ازروی ناچاری!

بعد ازاین

  تکفیر می کنند تورا نیز بعد ازاین

مصلوب،چون پرنده پاییز بعدازاین

سهم کبوتران شهید نگاه توست

زخم هزار خنجر خونریز بعد ازاین

فانوس های درگذرباد می شوند

این روزهای خاطره انگیز بعد ازاین

سربرنمی کندازبیستون سری

حتی خیال شیهه ی شبدیز بعد ازاین

شب باکدام حنجره فریاد می زند

یک ناله ازگلوی شباویز بعدازاین

رویاترازنسیم قدم می زنم تورا

درکوچه سارخلوت«خاییز»بعدازاین

آتش،جریمه ی هوس کال آدم است

باآب و آتشیم گلاویز بعد ازاین

درناگهان وسوسه باشدکه گل کند

سی پاره،استخاره ی پرهیز بعدازاین

سازشکسته مشق جنون رابه بادداد

دستم بگیر«صائب تبریز»بعد ازاین

روی شانه اروند

دستم که روی شانه ی اروند می خورد

این مصرع شکسته به هم بند می خورد

با تکیه بر حماسه ی بشکوه نخلها

چشمم به آب و آینه پیوند می خورد

ای خاک لاله خیز شقا یق نژاد عشق

هفت آسمان به نام تو سوگند میخورد

گفتم کدام کوه شبیه شکوه توست.؟

تمثیل قامتت به دماوند می خورد؟

می خوانمت به نام پریشان موجها

  بر گونه ام طراوت لبخند می خورد

 

با آن همه پرنده

گفتید عاشقیم و جراحت نداشتید

ایمان به ابرهای اجابت نداشتید

 

برشانه هایتان گل زخمی نمی شکفت

با نخل های سوخته نسبت نداشتید

 

از آسمان، ستاره و دریا، نسیم و موج

یکبار سیب سرخ بشارت نداشتید

 

حّلاجها!که چوبه ی داری ندیده اید

یک شال سبز،کشف و کرامت نداشتید

 

با آن همه پرنده و پرواز و سوختن

خاکستری نشانه ی قربت نداشتید

 

آن روزهای پر زدن و بی نشان شدن

یک قطره شوق سرخ شهادت نداشتید

جواب یکی از دوستان عزیز

یکی از دوستان لطف کرده بود و از این وبلاگ دیدن کرده بود.

و نظر داده بود. اما نظر این دوست عزیز سیاسی بود.

ضمن تشکر از این دوست عزیز باید بگویم که این وبلاگ فقط ادبی است و سیاسی نیست

متشکرم

تبار پرنده

    به :پرندگان مظلوم فلسطین

 

تکفیر می کنند تبار پرنده را

تشییع میکنیم بهار پرنده را

بمب افکنان خشم به آتش کشیده اند

جغرافیای سبز دیار پرنده را

شبکور ها –حقارت مردابی سیاه-

آتش زدند دار وندار پرنده را

درگیرو دار حادثه مصلوب می کنند

تنها ترین مسیح تبار پرنده را

بر ریل های یخزده هاشور میزنند

تصویر مرگ وسوت قطار پرنده را

الله اکبر ازگلوی زمین غنچه می زند

سرمی کنیم تا که شعار پرنده را

***

آتش!دو باره ثانیه ها رنگ خون گرفت

باید گریست شعر مزار پرنده را

 

 

 

 

غزل موج ها

وا میکنم دری به خیابان موج ها

زل می زنم به سطح خروشان موج ها

انبوه،حلقه حلقه،کف آلود میرسند

فوج پرندگان پریشان موج ها

می ایستم به بام تماشای پیش رو

خوابم رمیده از تب توفان موج ها

کل می زنند دخترکان جزیره ای

ازپلک مه گرفته ی پنهان موج ها

بر دامن شبانه ی شرجی کشیده ام

تصویری ازگلوی غزلخوان موج ها

هاشورمی زنم فقط امواج خسته را

شرمنده ی همیشه ی ایمان موج ها

ناگاه ماه،بی رمق افتاد روی آب

تو فان گرفت شانه ی لرزان موج ها

فانوس های بندری آواز می دهند

یک سینه خاطرات شهیدان موج ها

می پرسم ازستاره ی قطبی،جزیره،باد

آخر کجاست نقطه ی پایان موج ها؟!

 

خمیازه می کشد سحر و تازه این غزل

گل می کند میانه ی میدان موج ها

غزلپرداز رویایی

        به:حمزه زارعی وخوبی هایش

به دستت می سپارم کوله بارم عشق و شیدایی

وکشکول غزل های دل انگیز اهورایی

به پایت ریختم جانپاره یدار وندارم را

بهشت کوچکم،شعرم چه دنیایی تماشایی!

صدایت می برد باخودمرا سمت رسیدن ها

غزل های تو مثل گل پراز ذوق شکوفایی

بخوان شرح خطوط خسته یپیشانی ام ای خوب

میان پرسه های تلخ و سرگردان تنهایی

وماه وچاه!... بوی یوسف از اندیشه ام جاری است

پراز ردپریشانی،پراززخم زلیخایی!

من ویادتو روزوشب کنار چلچراغ شعر

شمیم خاظرات من!غزل پرداز رویایی !

 غزل هم ناتمام ازکوچه باغ خلوتم کوچید

قلندر!جان پناهم باش با آهنگ«نیمایی»!

غزل ابوذر!

ای کوچه های تمدن!،کوردپای ابوذر؟!

درکاخ سبزشمایان،گم شدصدای ابوذر

برسایه اش تکیه می زد،یک مثنوی شعله می خواند

همریشه ی خشم توفان ،اندیشه های ابوذر

:تنهای تنها بمیرد،درسایه ی ابر غربت

پیغمبراین آیه سر داد،از ماجرای ابوذر

دریک  هجوم خزانی ،گل می کند ناگهانی

تا قصر ظلمت بسوزد،برق عصای ابوذر

ای کاش می آمدآن مرد،باکوله بارش فقط درد

آتش بخواند قلندر،ازنینوای ابوذر

ازکاخ «سبز» و«سفید»آه،یک کوفه نامرد رویید

تکفیر،تبعید خورشید،این انتهای ابوذر

اینجا شب ازبقچه ی نان،برشانه زخمی ندارند

دیوار!حتی سپیدار!کوآشنای ابوذر؟

اینجا کمی طعم غربت،سوز فقیری ندارید

همسایه ی زرنشین حیف،خالی است جای ابوذر!

امشب غزل مست او شد،یکباره پابست اوشد

دروازه ی صبح واکرد،دل درهوای ابوذر

ای کاش یک بار دیگر،می آمد آیینه بر دوش

می خواندم از قحط باران،غمگین برای ابوذر!

انتظار!

  نذرعدالت موعود امام عصر(عج ا...)

 سوار موج می آیی تو در اوج پریشانی

تبسم می کنی خورشید راازشرق پیشانی

سواری نیمه شب ازشیهه ی اسب سپیدت گفت

پس از آن جاده ماند وانتظار چشم بارانی

تورا آن سوی اقیانوس هاتوفان در انگشت است

در آن هنگامه ی روشن به نفخ صور می مانی

چنان سرشارم از شوق تماشایت که می خواهم

مرا نذر نگاه شرقی ات هرشب بسوزانی !

مشو پنهان به پشت ابر ها پاییز رابنگر

وگلهارا که می میرند با دستی زمستانی

تبار سبز پوشان را چه خشم آگین درو کردند

ببار ای دست سرخ انتقام ای قهر توفانی !

 

* **

صدای سم اسبی پشت دیوار بلند شهر

سپیداران، چناران بی قرار لاله افشانی