شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

از قتلگاه


                  از قتلگاه

این صدای کیست می خواند لهوف از قتلگاه

خون می افتد بر تمامی حروف از قتلگاه

ابن طاووس است آن سو تر می آشوبد مرا

روضه خوان تشنه می بیند کسوف از قتلگاه

جاده امشب از شمیم لاله عباسی پر است

می وزد حس علمداری رئوف از قتلگاه

نیزه ها ابن زیادند و سنان ها حرمله

دشنه پی در پی می آید در صفوف از قتلگاه

هیزم آوردند رقص شعله ها بر نیزه هاست

ریخت دستی طرح صحرایی مخوف از قتلگاه

"کاف،ها،..." این سوره ی بر نیزه یحیای نبی ست!

گل می اندازد تمام این حروف از قتلگاه

ساعتی بعد آن طرف تر راهبی با اضطراب

پشت هم می خواند آیات خسوف از قتلگاه

این قوافی کرده زنجیرم کمک کن ابر بغض

تا بخوانم روضه ای تنگ غروب از قتلگاه

خونی است اوراق مقتل بر گلویم آتش است

می وزد مصرع به مصرع سنگ و چوب از قتلگاه

خط شان کوفی ست مهر نامه شان شام خراب

شرمشان باد از عبور پایکوب از قتلگاه

این نزول سوره ی کهف است بی سر دیدنی ست

جشن گرگان را می آشوبد چه خوب از قتلگاه!

 می گذاری حس کنم ترکیب بند گریه را

تا که دارم یک سر مویی وقوف از قتلگاه

می نشینم در مدار خیمه های سوخته

باد وتکه ابر میخوانم لهوف از قتلگاه

 

عاشورایی

به ماه بنی‌هاشم

مشک بر دوش...

مشک بر دوش سوی علقمه رفت، تا که شق‌القمر نشان بدهد    

تا که چشمش هزار معجزه را، بین خوف و خطر نشان بدهد  

شیهه در شیهه اسب وگرد وسوار،آسمان مکث کرده تا چه کند؟  

خیمه در خیمه گریه می شنود ، آب را شعله ور نشان بدهد؟!  

  

مشک لب‌تشنه گرم زمزمه شد، گریه‌های رقیه در گوشش  

تا که یک دشت لاله‌عباسی، غرق خون جگر نشان بدهد  

  

قبضه ی ذوالفقار در مشتش، خشم دریاست در سر انگشتش 

کربلا قلعه قلعه خیبر شد، رفت مثل پدر نشان بدهد  

   

با خودش فکر می‌کند که فرات، عطش باغ را نمی‌فهمد    

می‌رود معنی شکفتن را، فوق درک بشر نشان بدهد  

  

همه ی خشم خونفشان علی، در صدایش وزیده، می‌خواهد    

خطبة شقشیقه‌ای دیگر،‌ با رجز‌ها مگر نشان بدهد      

ساعتی بعد آفتاب گرفت، لحظة بعثتی شگفت آمد    

سوره‌ای قطعه قطعه در دستش، رفت شق‌القمر نشان بدهد

غزلی از من در وبلاگ عشق علیه السلام

به: علیرضا قزوه و شکوه عارفانه غزل های به یادماندنی اش


شاعر تو چه می بینی، در معبد هندوها؟!
پژواک وداها را، با چرخش گیسوها
از تاج محل بنویس، از سند غزل بنویس
از ساحل جمنا بین، دریاچه ای از قوها!
داری چه می اندیشی؟ شوری ازلی در کوه!
از قله فرود آ با، موسیقی کندوها!
از جلوه ی طاووسی، در جنگل رنگارنگ
خشکش زده نقاش و ، افتاده قلم موها!
با خویش تو را بر دست، این حلقه ی دست افشان
از دور چه می بینی در برق النگوها؟!
گسترده تر از پیشی، اندوه تو دیگرتر!
یک هند شکر داری، از سیر در آن سوها!
در پچ پچ درناها، یک مبحث اشراقی ست!
آن سمت کجا رفتی، با حق حق و هوهوها؟!
این باغچه بودایی ست، این خلسه تماشایی ست
محو کلماتی از، شبخوانی شب بوها!
از آتش زرتشتی ،نیلوفر بودایی!
یک شهر می آشوبی، بی ترس هیاهوها!
درجاده ی کشمیری، از شهر سرازیری
هی قافیه می گیری، از ردّ پرستوها!
در شعر تو می چرخد، یک قونیه مولانا
بنویس حسام الدین! از این شب و سوسوها!
از فلسفه ی مستی، یک جرعه به هوشم ریز
من هیچ نمی فهمم، از درس ارسطوها!!
بر بام معابد بین، اشراق مذاهب را
در جنگل دور از دست، از طوطی و کوکوها!...
یک روز می آشوبی، با شعر به این مستی
هم خاک خراسان را، هم معبد هندوها!

 این تکه را نیز در همان یادداشت در پیام های وبلاگ نوشته بودم که:
به قول آن بزرگمرد:
هر که ما را یار بود ایزد مر او را یار باد
هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
در روزگار قحطی وجدان و کرور کرور تهمت که نثار آدم می شود این شعر تو آیینه ی زلال مهربانی و دوستی ست. حیف که من به همان فحش خوردن ها بیشتر عادت کرده ام و هوش و حواس جمع کردن این گونه اشعار و نشر آن را ندارم. پاسخ اخوانیه ات همین دست مریزاد باشد تا روزی که ببینمت و پیشانی ات را ببوسم.

درنگی درسی رباعی

  

درنگی در سی رباعی

همه چیز از سه ماه پیش شروع شد وآن هم از یک اتفاق ظاهرا معمولی. یک شب شاعر توانمند خوزستانی برادر عزیزم مرتضی حیدری آل کثیر رباعی زیبا ودردمندانه ای را برایم پیامک کرد که سخت به دلم نشست. رباعی با حس وحال حسرتگرایی به روزهای تقسیم شهادت بود که زخم صدای سردار سرمست«روایت فتح»در پرده پرده اش موج می زد او که «صدایش زجنس خاک نبود»....آری مخاطب این دلوایه سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی بود و چقدر زیباست از آینه ی نگاه آوینی عشق به جهان پیرامون نگریستن و چشم ها را شستن وجور دیگر  دیدن.....

گرچه نه پلاک ونه جسد می بینیم

بعد از تو هنوز مستند می بینیم

دیگر خبر از روایت فتح ات نیست 

   ! هر هفته دوشنبه ها نود می بینیم

 

در دل به سراینده و موضع مندی متعهدانه اش آفرین گفتم.یکی دو هفته ی بعد درهای توفیق به رویم گشوده شدو  با سراینده ی جوان رباعی موصوف، یعنی سید محمد مهدی شفیعی آشنا شدم.رباعی های معترض وپرتپش دیگری از این شاعر طلبه ی جوان که نزدیک به مرز بیست سالگی ست وبه تازگی سرودن را آغاز کرده خواندم که ذهنم را در گیر کرد.لذا تصمیم گرفتم یادداشتی شتاب آمیز بر رباعی هایش بنویسم. ناگفته پیداست که قصد این قلم«نقدنویسی»نیست که ذره بین به دست بگیرد وبا درنگی بر ایماژها واستعاره ها وترکیب هاو....داد سخن دهد.

لابد می پرسید پس هدف از این نوشتار کوتاه چیست؟صادقانه می گویم فقط به پاس زیستنی زلال که با تک تک رباعی هایش داشته ام چند سطری می  نویسم و از پنجره ی رباعی ها فرداهای بسیار آفتابی تر شاعر رابه تماشا می نشینم.

زیاد تعجب نکردم وقتی شنیدم بعضی از سایت ها سخاوتمندانه !پاره ای از این رباعیات را بدون ذکر نامی از شاعر یا به نام مثلا شاعران دیگر چاپ کرده اند که در این عصر نوسانات و آشفته بازار هیچ اتفاقی عجیب نیست!

بگذریم. حسرتگرایی به روز های جبهه وجنگ در جای جای رباعی های شفیعی موج می زند؛ 

تقدیم به عموی شهیدم 

گفتی که دلی تپنده باشم نشدم

روی لب عشق خنده باشم نشدم

از خاک بریدی و پریدی و به من

گفتی نفسی پرنده باشم نشدم

 

اعتراض به بی دردی و ضعف تعهد در بعضی شاعران امروز، درونمایه ی قابل توجهی از رباعی های شفیعی را تشکیل می دهد .او برای انتقال این مفاهیم، علاوه بر حس آمیزی و تلفیق تصاویر انتزاعی وحسی از طنزی تلخ بهره می گیرد که تاثیر کلامش را دو چندان می کند .به نظر من یکی از مهم ترین نقاط قوت شفیعی همین بهره گیری موفق از طنز تلخ اجتماعی است که با درونمایه ی اعتراضی شعرش سخت همخونی و همخوانی دارد. 

بر شاخه ی نخل، برگ مو می روید

در مزرعه ی برنج، جو می روید

در جنگل آفت زده ی بعضی ها

 هر شب دوسه تا شاعر نو می روید!  

 

****

در حرفه ی فرهنگ وادب  افتاده

طبعش به خروش وتاب تب افتاده

 باید دو سه تا سپید سر هم بکند

 دارد دو سه تا قسط عقب افتاده !  

 

دایره محتوایی در شعر شفیعی متنوع است واصیل و ارجمند.نگاه وی به عاشورا نیز نگاهی متموج و حماسی است.

 

وقتی که نشست ماه منشق برنی

شد سوره ی تکویر محقق برنی

مصلوب ترین جلوه ی توحید سرود

شعری به بلندای اناالحق برنی   

 هر چه کمبود راءمفعولی در مصرع سوم کمی آزار دهنده است و به راحتی نمی توان از آن گذشت! شفیعی به اقتضای طلبگی،اطلاعات خوبی از معارف و فرهنگ دینی دارد که آن ها رادستمایه ی بیان و فرم شاعرانه اش قرار می دهد. تلمیح به قصه های قرآنی وروایات اسلامی از ذستگیره های زبانی اوست؛ 

هم دل به کفاف می فروشند اینجا

هم عشق وعفاف می فروشند اینجا

آن پیرزن ساده بگو برگردد

یوسف به کلاف می فروشند اینجا  

که یاد آور بیتی از غزل اهلی شیرازی ست؛ 

یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل

به کلافی بفروشند و خریداری نیست  

**** 

زیبایی یوسف نخ پیراهن تو

چشم همه شان دوخته بردامن تو

یک مرتبه پیش چشمشان رقصیدی

خون همه ی آینه ها گردن تو  

 

امااز آفت هایی که شفیعی باید مواظب آن ها باشد تکرار یک مضمون در رباعی های مختلف آن هم به شکلی یکنواخت و خسته کننده است .بسامد بالای «آینه»درکارهای وی ومضمون سازی با آن سند زنده ای بر این مدعاست.برای مثال شفیعی در 30رباعی بیش از 15بار با آینه مضمون سازی کرده است.

کمبود «را»مفعولی هم به صمیمیت وروانی پاره ای از رباعی ها لطمه ی جدی زده است.بعضی جاها ساختار نحوی هم به شیوه ای ناخوشایند به هم خورده است. در مجموع رباعی های شفیعی فراز وفرود بسیار دارد که در این مجال کوتاه حوصله ی پرداختن به آن ها نیست. البته از شاعری که یک سال است  سرودن را جدی گرفته وتازه آغاز شکفتن اوست بیش از این ها توقع داشتن منصفانه نیست. 

چکیده ی کلام ،به آینده ی بلند  این شاعر خوش ذوق وصمیمی بسیار امید بسته ام. او اسب خود را حسابی زین کرده است تا به افق های دور دست شعر بتازد وبادست های سرشار از کشف و شهود  تازه برگردد. او از عاطفه ای قوی سرشار است واندیشه ای پویا دارد . آرزومندم که بی وقفه حرکت کند و گل های رنگارنگ وبارایحه ای متفاوت را به دوستداران شعر ناب واصیل تقدیم کند .این سطور شتابناک را با زمزمه ی دو رباعی دیگر از شفیعی عزیز به پایان می برم و گوش به زنگ اتفاق های عمیق تر وشور انگیز تر در قلمرو شعرش می مانم؛


یک روز پر از شوق پریدن بوده است

این بال و پری که خسته وفرسوده است

بگذار که در کنج قفس بنشینم

امروز تمام آسمان آلوده است 

 

****

 

ای کاش که در مسیر مکتب بودیم

از دغدغه ی خلق لبالب بودیم

در دوره ی بی دردی شاعر ها کاش

هم درد و هم آهنگ «مودب»بودیم 

آدرس ذیل مربوط به وبگاه این شاعرجوان با «نام قنوت قافیه ها»است که دیدن آن را به شاعران و شعر دوستان پیشنهاد می کنم تا با ذهن لطیف این شاعرخوش آتیه آشنا شوید.

www.khastedell.blogfa.com