شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

ترکیب بند عاشورایی


((۱))

در دلم ریخته ناگاه چه اندوه غریبی

تشنه ی روضه ام وحس صمیمانه ی سیبی

باید امشب بروم جاده خودش راه می افتد

جاده با زمزمه ی مقتل گل های غریبی

دفترم دستخوش جزر و مد شط فرات است

سهمم از باغچه ای لاله ،غزل های نجیبی

با خودش برده مرا لهجه ی قرآنی پیری

کیستی پیر من ای آن که شهیدانه خطیبی؟!

کلماتش به سرم ریخت از آن خیمه، سرودم:

می شناسم تو حبیب ابن حبیب ابن حبیبی!

دستی از عرش می افتد به زمین ، دست برآرید

آه می بینم از آن دست چه توفان مهیبی

ساعتی بعد ورق پاره ی انجیل در آتش

ساعتی بعد مسیح است به بالای صلیبی

 ساعتی بعد سراسیمه به گودال می آید

در همین دشت زنی با چه شکوهی چه شکیبی!

                           ((نیر))و ((محتشم )) ای کاش به گوشم  بسرایند

                            سیزده بند به لب های خموشم بسرایند


ادامه مطلب ...

از قتلگاه


                  از قتلگاه

این صدای کیست می خواند لهوف از قتلگاه

خون می افتد بر تمامی حروف از قتلگاه

ابن طاووس است آن سو تر می آشوبد مرا

روضه خوان تشنه می بیند کسوف از قتلگاه

جاده امشب از شمیم لاله عباسی پر است

می وزد حس علمداری رئوف از قتلگاه

نیزه ها ابن زیادند و سنان ها حرمله

دشنه پی در پی می آید در صفوف از قتلگاه

هیزم آوردند رقص شعله ها بر نیزه هاست

ریخت دستی طرح صحرایی مخوف از قتلگاه

"کاف،ها،..." این سوره ی بر نیزه یحیای نبی ست!

گل می اندازد تمام این حروف از قتلگاه

ساعتی بعد آن طرف تر راهبی با اضطراب

پشت هم می خواند آیات خسوف از قتلگاه

این قوافی کرده زنجیرم کمک کن ابر بغض

تا بخوانم روضه ای تنگ غروب از قتلگاه

خونی است اوراق مقتل بر گلویم آتش است

می وزد مصرع به مصرع سنگ و چوب از قتلگاه

خط شان کوفی ست مهر نامه شان شام خراب

شرمشان باد از عبور پایکوب از قتلگاه

این نزول سوره ی کهف است بی سر دیدنی ست

جشن گرگان را می آشوبد چه خوب از قتلگاه!

 می گذاری حس کنم ترکیب بند گریه را

تا که دارم یک سر مویی وقوف از قتلگاه

می نشینم در مدار خیمه های سوخته

باد وتکه ابر میخوانم لهوف از قتلگاه

 

دورگلدسته

http://jana.ir/images/stories/monasebat/emamreza1.jpg
دور گلدستــــه ی شـــهیــدت دیـــــد بال بال کبـــوترانــــــت را
محــو گلدسته ناگهــان حــس کرد گونــه هــایـش نم اذانت را
خــوش به حــال کبـــوتران شما چه فــرودی شنـــیدنی دارند!
می شــود با فرودشان حس کرد کوچه در کوچه آســمانت را!
همـــه ی آفــتاب گردان ها رو به سـمت ضــریــح وا شـــده اند
جلـــوه ی کوچــکی ســت فروردیـن وسعــــت بـاغ ارغـوانت را
به زمـین دوخـت باز چـشم ترش حبه در حبه زخـم بر جگرش
گــریه ســـر داد و آن طرف تـردید قسمت شعله دشــمنانت را
لعـن مأمـون کـه بر لبــش رویید ابن ملجـــم مقابلــش رقصید
کــرد نفـــرین به هــر دو کافر کیـــش تا ببــیند خـــط امانت را!
دعبل آمد نشـست پهلویش قطعـه قطعه قصیـده اش را خواند
دید در خلسـه ای پیاله به دست باده نوشـان بی نشـانت را!
دید اباصلت را که بر بدنـت نیمه شب با کسی نشسته غریب
دستمالی به تسلیت مـی داد ماه خوش لهجــه ی جوانت را!
آه دریـــــا اگــر مـــی آوردم با خــــودم از جنـــوب کشـــورتــان!
برکـــه ای کوچــکم چـــه بنویســـم حجم  انـــدوه ماهــیانت را
روی دســتم نشســته قاب حــرم، پدرم بی قــرار منتــظرست
می برم هدیه ســوی خواهر خود مهر و تسبیـح و زعفرانت را!
ســـر به زانــو دوبــاره زمــزمـــه کرد، مقتــل غربت شهــیدت را
روضـه ای خواند و انتظار کشید، سیبی از روضــه ی جنانت را!

ترکیب بند رضوی

این بوی توست بر کلماتم وزیده است

شعرم به سایه سار عبایت رسیده است

آهوی بی قرارم و این شعر سر به زیر

جز گنبدت که سایه امنی ندیده است

یعنی که در ادامه به خورشید می رسد

آغشته با دعای کدامین سپیده است!

«دعبل» نشسته در هیجان کبوتران

آهسته گرم زمزمه ی یک قصیده است

چرخی به کوچه باغ نشابور می زند

با کاتبی که از لبت آیینه چیده است

با کاتبی که از ملکوت صدای تو

 نی نامه ای برای خودش آفریده است

سرمشق کاتبان ازل باد تا ابد

رسم الخطی که از شب زلفت کشیده است

خوشبخت، دعبل و صله ی آسمانی اش

خلعت برای صبح قیامت خریده است

گفتی بخوان مصائب آل بهار را

می خواستی تکان بدهی روزگار را

ادامه مطلب ...

یک چارپاره و یک غزل

خورشید خانه زاد

وسط آسمان نفس می‌زد

لرز لرزان پرندة خورشید

از تب انتظار حادثه‌ای

پرزنان دور کعبه می‌چرخید

   ***

می زد از انتظار، نبض زمین

شد سراپا نگاه وگوش به زنگ

نخل ها بیقرار، مات و شگفت

چشم بر راه اتفاق قشنگ

***

بال بال فرشتگان پیچید

«یاعلی» در گلوی باد شکفت

جار زد جبرئیل با هیجان:

گل خورشید خانه زد شکفت!

***

سبز درسبز آسمان روئید

دربه روی بهشت وا کردند

با شکوفه شکوفه تبریک

عرشیان، کعبه را صدا کردند

***********************************

بانوی آسمانها

دستی زدم به موج، گیسوی آسمان ها

گل چرخ ها به باغ،شب بوی آسمانها

امشب که می‌تراود، یاس بهشت نم نم

با دانه دانه تسبیح، آن سوی آسمانها

یک سایه روشنی از، باغ کبود میخک

دستی کشید ناگاه، بر روی آسمان‌ها

طرح گلی کشیدم،ناگاه گریه سر داد

گل میخ شعله وربر،بازوی آسمانها!

بر دفترم شنیدم، بال فرشته‌ای ‌را

نام تو را نوشتم، بانوی آسمانها!

نامت کلید باغ، گل خانه‌ی اجابت

پژواک سجده‌هایت، یاهوی آسمانها

دیباچه‌ی فدک را، زخم تو کرده امضاء

چون قایق کبودی،پهلوی آسمانها

دنباله ضریحت، آن سوتر ازافق هاست؟

اینگونه میکنند آه، واگویه آسمانها!

دنبال خاک پایت، هرشب گجا بگریم

مهمانی مدینه، یاتوی آسمانها

این زوزه تمدن ایمانمان درو کرد

جزتو امان ندارد، آهوی آسمانها

گسترده چشمهایم، سجاده ی توسل

دستم بگیر بانو، بانوی آسمانها!

 

 

یک غزل و سه رباعی عاشورایی

عاشورا

 

خیره در خون خدا ظهر محرم بارید

ابر با سرخ ترین حادثه توأم بارید

ماه ماتم زده ی تعزیه گردانی عشق

آسمان با جگر تشنه دمادم بارید

از غمش صبح ازل دستخوش توفان شد

عرفات است عزا خانه ی آدم بارید

سر به خون می زند از پنجره عرش مسیح

تا سیه پوش عزا حضرت مریم بارید

پر زدم تا ملکوت افق عاشورا

قلم آکنده شد از نشأه زمزم بارید

بر سرم سایه ی ابر کلماتی است شهید

دفتری سوخته از مرثیه خواهم بارید

کی شوی ترجمه ای دست وفادارترین؟

کوه هم در گذر واقعه شد خم بارید

عشق را لهجه ی قرآنی تو معنا کرد

وقتی آیینه ترین آیه ی محکم بارید

سنگ شد چشم من آقا تو قبولش کن که

قدر یک بال مگس، قدر مسلم بارید

 

***

 

ای ماه گواه داغ پنهانی آب

ها می شنوی شرح پریشانی آب

یک علقمه تشنگی ببین موج به موج

افتاده ترک باز به پیشانی آب

 

***

 

تلفیق خدا و خون فقط پیکر توست

خورشید گلی از چمن حنجر توست

شب وقف مدار چشم هایت مولا

صبح، آینه ی دستِ بهارآور توست

 

***

 

ای علقمه از خروش آن مست بگو

از تشنگی و ساقی بی دست بگو

دیدی که چنان شکست و آهی نکشید

زیباتر از این رشادتی هست؟ بگو!

 

 

عاشورای سال 14۲۹ هجری قمری

سبز سرخ

سبز سرخ

یک دم ای شور بختان ببیمید

سبز و سرخ درختان ببینید

این خیابان غرق سپیدار

این همه سرخ سبزینه افکار !

این درختان حسینی تبارند !

بر بلند آسمان شاخه دارند

اقتدا بر صنوبر ببینید

آسمانی کبوتر ببینید

هر چه سرخ است رنگ قیام است

نذر دریا – علیه السلام – است

باید آتش بگیری توکوفه

کوفه ای کوفه بی شکوفه

بام و دیوار لبریزی از گرگ

بیشه در بیشه پاییزی از گرگ

ها ! چه افسرده و سوت و کوری

سنگی اما نه سنگ صبوری !

کوچه ها خسته دلتنگ داری

مردم از تیره سنگ داری

آسمانت ورم کرده ، خونرنگ

کوچه های زیر آواری از سنگ

کوچه هایت کبوتر ستیزند

صحنه شوم جنگ و گریزند

قحطی وسعت آسمان بود

خشکسال گل و آب و نان بود

نخلهای تو خاکستر آورد

جای خرما فقط خنجر آورد !

دیدی آنک سپیدار گل داد

سرخ هفتاد و دو برگ افتاد

کربلا یعنی اندیشه سرخ

قامت سبز با ریشه سرخ

کربلا یعنی آیینه پوشی

از گلوی عطش جرعه نوشی

کربلا یعنی آتش سرودن

شرح خون سیاوش سرودن

معنی «العطش» در کویر است

آب اینجا سرابی حقیر است

میوه این قیام آتش و خون

کربلا یعنی آنسوی معراج

تیر ها را گلوی تو آماج

پرده سینمای جنون است

چلچراغ فقط اشک و خون است

آب شرمنده درک عباس

عاشقی زنده درک عباس

دستهایش پل آسمان است

تا خدا بهترین نردبان است

اوست آب آور حوض کوثر

این چه دستی است الله اکبر !

کربلا چیست عاشق ترین مرگ

همنوای شقایق ترین مرگ

کربلا یعنی از من گذشتن

در هوای شکفتن گذشتن

یعنی از هر چه خنجر گذشتن

چون ذبیح مطهر گذشتن

کوفه یعنی وفایی دروغین

دعوی کربلایی دروغین

رسم کوفه است تکفیر خورشید

غافل از فکر  تفسیر خورشید

خنجر از پشت خوردن شنیدی !

روز هنگامه مردن شنیدی !

سست پیمانی آهنگ کوفه است

هر پلیدیست همرنگ کوفه است

دل به دریا بزن کربلایی !

جرعه ای لا بزن کربلایی !

استخوان مانده سهم گلویم

تیر تبعیدیان پیش رویم

نینوایی کن این مثنوی را

شرح منظومه معنوی را

صد غزل شو رو شینم بنوشان

جرعه ای یا حسینم بنوشان

اینک اینک حسین ایستاده

چشمهایش بر آن سوی جاده

چون علی بسته عمامة او

کربلا مست هنگامة او

کوفی خنجر از پشت برگرد

خون عشقت در انگشت بر گرد ! ...

دوبیتی های عاشورایی

دوبیتی های عاشورایی

عاشورایی

نذر سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع)

آن سر که از او رنگ شفق خون می ریخت

از نای بریده بر طبق خون می ریخت

در بزم شراب ، شب پرستان دیدند

قرآن که از آن ورق ورق خون می ریخت

6/5/75 . مهاباد

***

راه حسین

فردوس به زیر سایة ماه حسین (ع)

گل حاصل تسبیح سحر گاه حسین (ع)

مهتاب اشارتی است از جلوة او

خورشید چراغ کوچک راه حسین (ع)

***

یا حسین

آدینه ، خلاصه ای است از آه حسین (ع)

آیینه ای از ادامه ی راه حسین (ع)

از «ندبه» و «عهد» و «آل یاسین » راهی است

بر پنجرة ظهور خونخواه حسین(ع)

***

ستاره

نذر حضرت رقیه (س)

تنش لبریز زخم تازیانه

شب و ماه خرابه آشیانه

گل پر پر پدر را خواب می دید

ستاره نم نم از چشمش روانه

***

یا ابا الفضل (1)

تو و مشک و دو چشم تر ابا الفضل (ع)

و نخلستانی از خنجر ابا الفضل (ع)

فرات از شرم چکه چکه شد آب

پس از دستان آب آور ابا الفضل (ع)

***

یا ابو الفضل (2)

عموی لاله ها بی تاب برگرد

فدای قامتت سیراب برگرد

جلو تر شب پرستان در کمینند

نمی خواهیم بی تو آب ، برگرد

***

یا ابوالفضل (3)

به دندانت کشم از خوش خیالی

ببین ای مشک این آشفته حالی

اگرچه دست هایم از تن افتاد

نمی خواهم بیایم دست خالی !

ذوالجناح

 

این شیهه ی ذوالجناح است ، می پیچد از سوی صحرا

سم ضربه هایش پیاپی ، آشفته گیسوی صحرا

این شیهه ی ذوالجناح آه،توفانی از شن به پا کرد

می پیچد آیات ظلمت ، تشباد و هوهوی صحرا

بر یالش از خون خورشید ، روئیده عرش ستاره

هفتاد و دو کهکشان سوخت ، در آن هیا هوی صحرا

بر نیزه ناگاه خورشید ، زلف شلالش تکان خورد

سرخ از گناه زمین ماه ، - فانوس کم سوی صحرا -

دنباله ی کاروان دید ، خم شد زمین سخت لرزید

بوسید یاس کبودی ،  بر روی زانوی صحرا

بر نیزه چشمش چه زیبا ، بر کفتران نوحه می خواند

آهسته دنبال می کرد ، رد پرستوی صحرا

ماندند مات گلویت ، الله اکبر ! چه خواندی

عطر کدام آیه ی عشق ، آمیخت با بوی صحرا ؟!

گرگان دشت شقاوت ، منزل به منزل رمیدند

قرآن چشمت درخشید ، تا از فراسوی صحرا !

 

تاسوعای حسینی / نهم فروردین ۱۳۷۹

غزل مدینه!

 

          سوگسرودی  برمظلو میت حضرت فاطمه زهرا_س_

 پوشانده است ابر کبودی مدینه را

برلب نمانده شوق سرودی مدینه را

 

قندیل ماه رنگ  پرید ه است تاگرفت

 

گرد عزای یاس کبودی مدینه را

 

ای ماه خسته!مرثیه ای سازکرده ای؟

 

ای ابربغض!عقده گشودی مدینه را؟!

 

یک عرش ازستاره ببین گریه می کنند

 

درپردۀ فرازوفرودی مدینه را

 

زخم شناسنامۀ تاریخ مافدک!

 

آیینۀ بهار کبودی مدینه را!!

 

دنیا بدون فاطمه،تاریک،سوت وکور

 

فرقی نداشت بودو نبودی مدینه را

 

اندازۀ تمام جهان نور هدیه داد

 

یک جانماز وعطرسجودی مدینه را

 

بر گنبد بقیع دلم آشیان گرفت

 

با قاصدک نوشت  درودی مدینه را

 

این کفتر ضریح درنیم سوخته است

 

لب تشنۀ دوقطره شهودی مدینه را

 

آتش گرفت اگر چه دری کرد شعله ور

 

دست پلید،دست یهودی مدینه را

 

بایک اشاره صاعقه می ریخت آسمان

 

تشباد قهر عادوثمودی مدینه را

 

لب وانکرده غیر دعای  قبیله را

 

نفرین کجا؟ که فاطمه بودی مدینه را

 

آیینه نیستم که بچینم گل حضور

 

یک استغاثه،اذن ورودی مدینه را

 

خاکم به سرکه قافیه اندیش ماند ه ام

خالی است جای سنگ صبوری مدینه را