یاران و همراهان صمیمی وصاحبدلم سلام
مدتی طولانی، «پای لنگی و درنگی زشما دورم داشت» ...پس از دو سال،محل کارم تغییر کرد وازخطه نجیب تنگستان به شهر خودم دشتستان بزرگ منتقل گردیدم وتقویم زندگی اداری ام ورقی تازه خورد . کوله بار رسالتی سنگین تر وخطیر تر را بر شانه های خسته و زخمدار خود احساس می کنم ... این روزها بد جور گرفتارم وحال ومجالی هرچند کوتاه دست نمی دهد.
باری،یک غزل ناچیز را که درتنگستان سروده ام تقدیم می کنم:
گلی خزان زده ام،تشنه ی بهار تو ام
خمار میکده گم کرده در غبار تو ام
نسیم نافله ی باغ لحظه های منی
مقیم خلوت گسترده ی بهار تو ام
طواف می کنم اردیبهشت چشمت را
کویری ام،عطش آلود سایه سار توام
چقدر پنجره وا کرده ای بر آن سو ها!
چقدر مست شمیم شکو فه زار تو ام
خراب جذبهِ ی دریایی کنار تو ام
به کوچه باغ خا طر هایم پرند ماه تویی
ومن قلندر شبهای انتظار توام
براین حقارت محضم بدون وقفه بتاب
که آفتاب ترینی و شرمسار توام
قسم به مصحف چشمت که صبح رستا خیز
بس است خط امانم که از تبار تو ام !