خشم سیلاب
خشم سیلاب فرو ریخته بر پنجره هایت
که گرفته است از آن زخم ،شهیدانه صدایت
بغض در حنجره ات دود شد و سمت افق رفت
واز آن ابرترین سمت زمین گشت هوایت
با توام حس معطر!بت کشمیری حافظ!
دفتر تازه ترین های دلم باد فدایت !
دارد «اقبال»می آید مگر از جادهء لاهور
جستجو می کند از شهر خموشان رد پایت
مرغ آمینی از آن ناحیه ای کاش می آمد
تا که می ریخت به جانم نفسی طعم دعایت
سیلی رود کف آلود فرود آمده ناگاه
چقدر سقف فرو ریخته جا مانده برایت
کفش هایی به زمین ماند پر از حسرت رفتن
چرخ خیاطی شان را نخ خونین عزایت.. .
خبر قامت مجروح تو در حاشیه ها ماند
سینه چاکان بشر کرده چه معصوم رهایت
وخبر های زیادیست در ایران من ازتو
پیر ما با همهء بغض سرود ازتو روایت !
پیرما گفت سحر عین نماز است غم تو
گریه سر داد در آهنگ توسل به خدایت1
اشاره به خطبه ها و نماز عید فطر امسال که به امامت مقام معظم و معززرهبری بر پاشد و در خطبه های نماز ایشان کمک به پاکستان را مهم دانستند
در محکومیت آتش زدن قرآن کریم توسط خفاشان شب پرست
کجاست آیه «برداسلام»در آتش
صدای کیست می آید مدام در آتش ؟!
ورق ورق ورق آیینه لای شعله،کبود
کتاب عشق ،خدایا تمام در آتش؟!
میان وحشت آن لحظه،بال بال زدند
هزار چلچله از پشت بام در آتش
صحیفه گل سرخ است یا که افتاده
انار روضه دار السلام در آتش؟!
توراچماند بجز لعن آسمان برگوش؟
و جرعه نوشی شرب مدام در آتش
میان هلهله شرب الیهودخون مسیح
به دست های تو ماند است جام در آتش
خیال کردی از این بعد آسمان دفن است
وهست سایه تان مستدام در آتش؟
چه سود برده ای از رقص شعله سمت بهار
چه مایه مانده از آن ازدحام در آتش؟
شبیه ابرهه چشمت بر ابرها اما
کشید خاک ،تورا گام گام در آتش
قسم به جاده صبح ظهور می بینم
جنازه های شما صبح و شام در آتش!
هلال عیدبه سمت زمین تبسم کرد
وسیر مزرعه ی بیقرار گندم کرد
درنگ کرد کمی بعد رنگ ماه پرید
کشید صاعقه کبریت و فکر هیزم کرد!
چقدر مزرعه در اضطراب دود شدن
چقدر گریه بی اختیار-گندم کرد
سپس مسافری ازسمت جاده ی ازلی
«الست» خواند و خودش را میان ماگم کرد
نگاه کرد به آفت نشسته خرمن ها
چه عاشقانه به گوش زمین ترنم کرد
مرور کرد به ذهنش هبوط آدم را
ورای مزرعه فریاد بار چندم کرد
به کشتزارملخ های زرد عصیان دید
چقدر گریه که بر روزگار مردم کرد
نشسته بود دلم بین دود و مزرعه را
میان دلهره نذر امام هشتم کرد !
در گرگ و میش سحرگاه، مفهوم انسان بمیرد
در کوفه بی شکوفه، آواز باران بمیرد
در این کویر عطشناک، روح بهاران بمیرد
نگذاشت ابر کریمش رودی پریشان بمیرد
تا چند ایمان این شهر، در قحطی نان بمیرد؟