شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

یک جمعۀ دوباره!

            

گشت وگذاری کوتاه،دروبلاگ زیبای برادرعزیزم رضا منصورنژادتحت عنوان «انتظارسبز» که درفضای

شوق انگیز وحال وهوای باران خیز انتظار یاری که آمدنی است-عج الله-میباشد، بارانی ام کرد!.. لذا این

غزل وارۀ قدیمی که ازسروده های سال1378میباشد راتقدیم می کنم:

 

         آدینه های دلگیر،با روی ارغوانی

         رفتند بی شکوفه،ماندیم استخوانی

         برماه چشم بستیم،تندیس«من»شکستیم

        شایدشبی بیایی،زیبای آسمانی!

        سرگشتۀ کویریم،موسای شوق برگرد

        یک«طور»،اضطرابیم،ازبانگ«لن ترانی»

       این پنج شنبه رانیز،برپلکان پاییز

       کردیم درهوایت،این گونه نغمه خوانی:

      آمد مسیح ناگاه،سیصد سوار گل داد

     چتر ظهور واکرد،اسطوره ای جهانی!

    یک جمعۀ دوباره،یک ناگهان ستاره

    وقت است جشن گل ها،تقسیم مهربانی!

    باذوالفقار درکف،قرآن چهره بگشا

   تاشعله ورترآید،سودای جانفشانی!!

 چشم وچراغ من،تو!مفهوم داغ من تو

  تقدیم خاک پایت،این شروۀ شبانی!

 

نامه شاعربزرگ نوپرداز معاصر زنده یاد فریدون مشیری

یاران وهمراهان سبز سیرت وصمیمی!

حتمامطلب «مثلا بیوگرافی» رادراین وبلاگ خوانده اید،اگرنه،به خواندنش می ارزد.کوتاه وفشرده شناسنامه حیات

ادبی مرادرآن جا مرور خواهید کرد.سالهای آغاز شاعری را به یاد می آورم که پشت سرهم،دفتر ازگفته های

پریشان پر می کردم ومثلا سروده هایم رابرای پیشکسوتان بزرگ شعروادب معاصر می فرستادم...

اکنون، نامه شاعر بزرگ نوپرداز معاصر زنده یاد فریدون مشیری را که درنوزده سالگی من،بادنیایی لطف و

بزرگواری نوشته اند رابادستخط شاعربه یادگار تقدیم می کنم:

 

غزل کبود!

لبهایم ازترشح عصیان کبود شد

مثل کویری ازغم باران کبود شد

مثل پدرهوس هوس ازگندم گناه

آلوده ام دل و لب ودندان کبود شد

ازابرهای یائسه مان سنگ می وزید

خورشید خون گرفته،خیابان کبود شد

افسرده،بی شکوفه،بدون پرنده آه!

درخودشکسته ایم وبهاران کبودشد

گنجشک های حادته نازل نمی شوند

این روزها تمام درختان کبود شد

حتی پس ازتوسبزترین عاشقانه ها

درگیرودار وسوسۀ نان کبود شد

نم نم طراوت ازغزل عاشقانه رفت

خشکید شمعدانی وگلدان کبود شد

شیطان طلسم می کند این روح خسته را

پیشانی ازشرارۀ عصیان کبود شد

هفت دوبیتی نذرعلمدار قبیله عشق، ابولفضل العباس-ع-

(1)

تو ومشک ودو چشم تر ابوالفضل

ونخلستانی ازخنجر ابو الفضل

فرات ازشرم،چکه چکه شدآب

پس ازدستان آب آور ابو الفضل!

(2)

عموی لاله ها!بی تاب برگرد

فدای قامتت،سیراب برگرد

جلوتر شب پرستان درکمینند

نمی خواهیم بی تو آب بر گرد!

(3)

هلا سنگ صبورم مشک ای مشک

نریز اشک غرورم مشک ای مشک

که ازلبهای خشک آل یاسین

همه شرم حضورم مشک ای مشک!

(4)

به دندانت کشم ازخوش خیالی

ببین مشک من این آشفته حالی

اگرچه دستهایم از تن افتاد

نمی خواهم بیایم دست خالی!!

(5)

تو ازآب آمدی ناگاه عباس!

عطش بود وغم جانکاه عباس!

کنار علقمه،پای علم ماند

نگاه مشک واشک وآه عباس!

(6)

به خاک افتاد دستان علم گیر

کنارمشک،موج خون سرازیر

حسین آنجا سر نعش تو می کرد

کلام عشق چکه چکه تفسیر!

(7)

بهشت آیینه پوش مشک تو باد

بهاران گلفروش مشک توباد

عامدارخدا،باب الحوائج!

دو عالم جرعه نوش مشک توباد! 

تا فراسوی دریا

به برادر خوبم رضا که همیشه دلش بهاری است ...

تو را دوست دارم که رنگ غروبی

پرازلحظه های قشنگ غروبی

سکوتت صمیمی است همرنگ دریا

شبیه غزلهای دلتنگ دریا

خبر داری ازآسمان،قاصدک ها

نیستانی ازشروۀ نی لبک ها

دلی داری ازآسمان برگ وبارش

فقط عاشقی قسمت شاخسارش

دل ودستت آیینۀ صبح صادق

به تقسیم لبخند،بسط شقایق

تو چون عطر پاک سلام آشنایی

بگو ازتبار کدام آشنایی؟

تو رامی شناسم که دردآشنایی

ومثل من آشفتۀ کوچه هایی

توسنگ صبوری دل خسته ام را

ودنیای اسرار سربسته ام را

تودرکوچۀ آشتی تک درختی

تو چون روح سبزینه ها سبز بختی

نشستم کنارت که باران بخوانی

برایم کمی ازبهاران بخوانی

برایم بخوانی فقط عاشقانه

ونم نم از احساس باران ترانه

برایت فقط درد را می سرایم

پریشانی مرد رامی سرایم

تو می خوانی اندوه پنها نی ام را

ومنظومه های پریشانی ام را

در این قحط باران وشبهای مهتاب

مرا می بری سمت آیینه و آب

مرا می بری کوچۀ کودکی ها

صمیمانه پای سپیدار،افرا

تورادوست دارم قسم برتبسم

تمام بهارم تورا درتبسم

نگاهت مرادفترآسمان است

غریبانه یاد آورآسمان است

دعاکن دعا تا که باران بگیرد

تبسم به لبهایمان جان بگیرد

دعا کن پس ازعمری آشفته حالی

کمی این دل خسته سامان بگیرد

در این شهر بوی نسیمی بپیچد

سحر بوسه ازروی باران بگیرد

نمازی بخوانیم رنگ سپیده

که سجاده پرواز ازآن بگیرد

مبادا خیا بان بدون سپیدار

مبادآسمان قحطی نان بگیرد

مبادا در این خشکسالی دوباره

شقاوت گلوی درختان بگیرد

شب غربت است آی دست دعا کو؟

که دامان ماه خراسان بگیرد

مبادا دل از عشق خالی بماند

بدون جنون عمر پایان بگیرد

هوای سفر کرده ام مادرم کو؟

که برراهم آیینه،قران بگیرد

فقط آرزو دارم ایینه باشی

هوادارآن صبح آدینه باشی

بخوان نیست مرگ انتهای کبوتر

بزن دل به دریا به دریا برادر!

سفر تا فراسوی دریا مرامت

به آیین آلاله باد احترامت!

     تاریخ سرودن اردیبهشت 84.اهرم

 

فرو ریخته ام!

                         این هم دومین غزل من درسال 85

           

          پشت تعطیلی اسفند فروریخته ام!

          به نفس های توسوگند فروریخته ام

         «شنبه»های دلم اندازۀ «آدینه»عبوس

          دور ازچشم تویک چندفرو ریخته ام!

        باز«یکشنبه»که ناقوس دلم مرثیه خواند

        با صلیبم زده پیوند فرو ریخته ام!

       بر ورق های«دوشنبه»که شب وروز انگار

      خش خش پای توهستند فروریخته ام!

       و«سه شنبه»است که دستم روشد ناگاهان

       پس ازآن سرزنش وپند فرو ریخته ام!

      «چارشنبه»است که می آیی فانوس به دست

      پشت فوارۀ اسپند فرو ریخته ام !

      «پنج شنبه»است که پژمرده ترم،آری هست

      بی صدا،چوب خداوند!فروریخته ام!

    مثل گلدان تهی از نفس شب بویم

    که ترک خوردۀترفند فرو ریخته ام!

    تب پاییز به پیشانی ایامم ریخت

   قحطی عاطفه،لبخند فرو ریخته ام!

   تا که از حافظ چشمان تو فالی زده ام

   درخودم ماه سمرقند!فرو ریخته ام!

    امشب ازگریه غزل های مرا می شویی

   تاکنم قافیه را بند فرو ریخته ام!

۱۸/۱/۸۵-اهرم