این همان شهرست؟پیشاپیشم آوارست اینجا برزمین یارب فقط نعش سپیدارست اینجا
برسرم خرمای خون آلودمی افتدهراسان برگلوی نخل هازخم تبردارست اینجا
ماه ردشدلزلرزان امشب ازشهرخموشان داردازبالامی افتدسخت تبدارست اینجا
داردازآن سوی گندمزارمی آیدپریزاد شروه خوان کوچ فایزهای بسیارست اینجا
کیست اوفانوس دردستش به دنبال جسدهاست باتمام بغض سربردوش دیوارست اینجا
ای عروسک های خونین بلاتکلیف برخاک این مصیبت ازدلم کی دست بردارست اینجا؟!
ای امام شهرهنگام نمازاستغاثه ست درافق حتی گسل هایی پدیدارست اینجا
چشم هابرکشتگان شهردیگرگون می آیم هرچه می بینم فقط ابرست وآوارست اینجا
21/1/92بندر عباس |
اول سلام
بعد تسلیت بابت زلزله بوشهر که مردانه و هنرمندانه ادای دین کردید
غزل زیبایی بود
لینکتون کردم به وبلاگ کوچیکم سر بزنید منتظر اومدن و دیدن نظرات قشنگتون هستم لینک یادتون نره
سلام.خدا قبول کند
زیبا بود
دعوتید به نستالژی نصف کاره ام.پذیرای نظراتتان هستم.
شعری برای امام حسن که چشم وصال را بینا کرد
میرزا محمّد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفّی سال 1262 هـ. ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، رقایم،ریحان،تعلیق،و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله، اینکه 67 قرآن به خط زیبای خود نوشته است. بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب می آورد و به پزشک مراجعه می کند، دکتر می گوید: من چشمت را درمان می کنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی. پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن می کند تا این که به کلّی نابینا می شود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمّد(ص)و آل او می شود.
شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم(ص) را در خواب می بیند، حضرت به او می فرماید: چرا در مصائب حسین (و حسن) مرثیه نمی گویی تا خدای متعال چشمانت را شفاء دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا(س) حاضر گردیده می فرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی اوّل از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است.
صبح آن روز وصال شروع کرد در خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت راز خون جگر باغ لاله کرد
نیمه دوّم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد. آن گاه اضافه کرد:
خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت
دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
متن کامل شعر:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی زخون دل چند ساله کرد
نبود عجب که خون جگر گر شدش بجام
عمریش روزگار همین در پیاله کرد
نتوان نوشت قصه درد و مصیبتش
ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد
زینب درید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
هر خواهری که بود روان کرد سیل خون
هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد
یا رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت
منبع:رجانیوز
سلام
در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورده در همه ی عمر از گلو بریخت
خود را تهی زخون دل چند ساله کرد
نبود عجب که خونِ جگر ، گر شدش بجام
عمریش روزگار همین در پیاله کرد
نتوان نوشت قصه ی درد و مصیبتش
ور می توان زغصه هزاران رساله کرد
زینب دردی معجر و آه از جگر کشید
کلئوم زد به سینه و از درد ناله کرد
هر خواهری که بود روان کرد سیل خون
هر دختری که بود پریشان کلاله کرد
یا رب به اهل بیت ندانم چسان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت
http://www.hodablog.net/files/ebook2/40hadisoheka4/17.htm
با سلام و عرض ادب
احتمالا از این دست پیام ها که دعوتتون کرده اند به وبلاگهای مختلف جهت نظر دادن زیاد داشته اید و این پیام تکراری من برایتان چندان خوشایند نباشد .
همیشه شعرهایی می نوشتم اما هیچوقت جدیش نگرفته ام شاید به خاطر اعتقادی هست که هرکاری مرد خودش را می خواهد یا کاری را نباید انجام بدهی یا باید درست انجامش بدهی
القصه هیچوقت جرات نکرده ام خودم را شاعر بنامم و حالا چند شعر را در وبلاگی به روز کرده ام که اکثرش را در طی چند روز اخیر نوشته ام
اگر لطف بفرمایید ، ببینید و صراحتا نظرتان را اعلام بفرمایید که گاو ما استعداد این خیش را دارد یا نه بسیار مسرورم می کنید .
پیشاپیش عذر مرا جهت گرفتن وقتتان بپذیرید .
منتظر قدمهای پر مهرتون هستم
این غزل جدیدم تقدیم شما
وقتی نباشی جای لب منقار عشق ست
با یاد تو هی پشت هم سیگار عشق ست
با تو به ماهی عشق می ورزیدم اما
این روزها را مرغ ماهیخوار عشق ست
من شانه هایت را کم آوردم مهم نیست
جای سرت این روز ها دیوار عشق ست
آزادِ آزادم ، رهای بی سر انجام
خمیازه های محکم و کشدار عشق ست
من بی تو هر وضعیتی را دوست دارم
بی تو عزیزم زندگی در غار عشق ست
یک زندگی ی فصلی و سیّار دارم
من کوله بارم پشت وانت بار عشق ست.
با سلام
به روزم و منتظر حضور شما
سلام بر شما
بسیار از خواندنش لذت بردم
درود
شما را دعوت می کنم به غزل جدیدم به نام " الا یا ایها ساقی "
خوشحال میشم نظرتون را بدونم
در پناه خدا
سلام دوست خوب
گاهی می نویسیم که بیشتر بخوانیم
خوب بودjavascript:void(0);