به عبدالحسین انصاری وشعرهای زلالی که برای پدرشهیدش می گرید.و..
احساس می کنم که توازجنس دیگری
ازدرک صددریچه تماشافراتری
مجنون شروه های عطشناک فایزی
مفتون چشم های پریزاد بندری
می بینم ایستاده به دریا چقدر با
گیسوی موج های پریشان برابری
یک قایق سپید کف آلودمی برد
باخودتورابه ساحل رویای یک پری
احساس می کنم دلت ازآسمان پراست
بردفترم شبیه فرودکبوتری
دیدم که برکرانه شعرم نشسته ای
یعنی که ازتمام غزل های من سری
دیدم ترانه های توهرروزتاخدا
وامی کنند پنجره ی مهربان تری!
«باکوله باروباچمدانی که همچنان»1
دربهت چشم های خیابان مسافری
شعرتوراگریستم اندازه ی غروب
واکرده روبه فصل شقایق شدن دری
بادستمال خیس نگاهت گره زدی
قاب پدربه غربت معصوم مادری
وقتی مدادکوچک دلتنگی ات کشید
جای پدربه دفتر عکس کبوتری
دستی بزن به دامن سجاده ی پدر
یعنی به استغاثه ی خورشیدآوری
چشم پدرستاره ی دنباله دارشد
آن شب که پرکشیدازآغوش سنگری
ازکوفه ومحرم وزینب سرودورفت 2
مثل بهاربانفس غنچه پروری
داردنگاه می کند ازابرها تورا
باران گرفت چشم توبربام دفتری
بگذارباتومشق شقایق شدن کنم
وقتی که می زنی به هوای پدرپری
می آیی ازسلوک دکل های های انتظار
تاپلک می زنی به هم آن سوی معبری
ای شعر با نسیم گل سرخ پر زده
دستم به دامنت تا «چزابه» می پری؟!
سر می نهی به شانه «اروند» گریه پوش؟
دل می دهی به مقتل در خون شناوری؟!
شعری بخوان «جزیره مجنون» شعله ور
یادآور عروج هزاران کبوتری
چشمی که اقتدا به شقایق نمی کند
سنگ جهنم است اگر خوب بنگری
با خون لاله فرصت تجدید بیعت است
ایمان به سمت سرخ شهیدان میآوری؟!
***
بالی تزد به سوی من الهام شعر بعد
دستی تکان نداد پرستوی دیگری
1-از عبدالحسین انصاری
2- پشت هم هی مثال می آورد زینب و کوفه و محرم را - عبدالحسین انصاری
عزیز سلام
از اظهار نظر امیدوار کننده ات بسیار ممنونم.من خیلی دوست دارم غزل بگم ولی نمی تونم .سروده های شما بسیار دلنشین بود. من رو برد به صبح۱۱بهمن ماه سال ۶۵ و حال هوای معطر مرحله سوم کربلای ۵ ،جزیره شلحه بین اروند کوچک و اروند بزرگ جایی که بعد از بیش از یک ماه ادامه عملیات و دست به دست شدن چند باره بین نیروهای ایرانی و دشمن، کانال روی پَد مرکزیش پر از جنازه شده بود به طوری که بعضی جاها سه ردیف اجساد عراقی ها و بچه های خودی روی هم ریخته شده بود. اونقدر تعداد اجساد زیاد بود که عمق کانال کم شده و دیگه برای زنده هاهم امن نبود .و قطعا تعدادشون هم چند برابر زنده ها. البته در گردانهای ما همیشه تعدادی امدادگر مامور عقب بردن مجروحین و شهدا بودن که معمولا از واحد تعاون و یا بهداری در زمان عملیات به گردانهای پیاده مامور می شدند.نیرو هایی که برای این منظور و ارایه کمکهای اولیه آموزش دیده یودند. این کار خیلی هم جدی گرفته می شد و لی بعضی و قتها سرعت عمل بین دو جبهه اونقدر زیاد می شد و یا شدت درگیری اونقدر بالامی رفت که جهنم وحشتناک پر دود و آتش و سرب داغی شکل می گرفت که حتی کسی نمی ماند تا خود بچه های حمل مجروح و تخلیه شهدا را به عقب بر گرداند! خوب یادمه که و قتی گردان ما یعنی گردان حضرت علی اکبر ع ل ده سید الشهدا بعد از یک درگیری جانانه و تلفات قابل توجه توانست بخش عمده جزیر رو تصرف کنه و مهم تر از همه بعد از چند هفته دست به دست شدن جزیره اون رو تثبیتش کنه ، پشت بیسیم اعلام کردند که امام با شنیدن این خبر خوشحال کننده( موفقیت گردان ما) اذن حضور به بچه های گردان ویژه پیاده حضرت علی اکبر ع و بقیه بچه های لشکر داده.آخه موضوع تثبیت این جزیره در سرنوشت کل عملیات تاثیر جدی داشت و تازه بعد از تشکیل خطوط پدافند در این جزیره بود که خیلی از یگانهای عمل کننده که به خاطر طولانی شدن مدت عملیات و شرکت در مراحل مختلف آن خسته و به خاطر شهادت دوستانشون دل شکسته بودند از آماده باش صد در صد بیرون آمدند و تونستن برن مر خصی( البته حالا من نه فرماند بودم نه کسی که خبر دقیق از تمام دلایل و تحلیل جامع از اهداف و شرایط موثر در پایان آماده باش نیرو ها در آن عملیات داشته باشم . من هم یه جوون ۱۸ ساله نسبتن مودب! اما پر شر و شور و شیطنت -هنوز هم هستم :) - و نسبتن مرفه از محله قلهک شمرون بودم ) . آره از خبر رفتن به دیدار امام در مرخصی از یه طرف ذوق کرده بودیم ولی از یه طرف دیگه خیلی دل شکسته بودیم! آخه کار اصلی رو رفیقایی کرده بودن که رفته بودن، ولی جایزه اش رو ما داشتیم می گرفتیم. رفقایی مثل شهید حکمت الله امیدوار که نام زیباش تابلوی خیابان منتهی به پارک جمشیدیه شمیران رو مزین کرده ، یه جوون دانشجوی بیست و دو -سه ساله درشت هیکل و خوش سیما از یه خانواده پولدار که به آب خوردنی می تونستن و احتمالن می خواستن بفرستنش خارج برای ادامه تحصیل . خیلی دوست داشتیم بریم امام رو ببینیم ولی تک خوری تو مرام آدمای رفیق باز نیست و خداییش رفیق باز تر از بچه های جنگ، من که خودم از هر قشر و قماشِ سلام و علیه السلامی رفیق دارم، ندیدم و نشنیدم.نه تنها تک خوری تو مرام بچه های جنگ نبود یلکه خیلی وقتهام چیز خوبه برای دیگران گذاشته می شد . من خودم هر وقت یکی ازم می پرسه جبهه چه جایی بود اگه بخوام خیلی کوتاه و گویا جواب بدم میگم جبهه تجسم عینی جامعه بی طبقه توحیدی که دکتر شریعتی بهش اشاره داشت بود. یک بار در زمان رسول الله اتفاق افتاد یک بار هم در زمان جنگ هشت ساله.حالا این بین یا جای دیگری هم اتفاق افتاده من نمی دونم .ولی این دو بار قطعیه.
آره دوستم،شعرت پلی شد به فضای معطر از عطر وجود همیشگی شهدا یی که ره صد ساله را در قمار عاشقانه اشان نه یک شبه، بلکه به آنی طی کردند. همان لحظه که فارغ از هر قید و بند هر آنچه داشتند دادند و از منظر منطق ِمبادله باختند . من مطمئنم و یقین دارم که بسیاری از شهدا در لحظه شهادت بین مرگ و زندگی مخیر می شدند و چون به مقام یقین رسیده بودند با اختیار مرگ را در آغوش میکشیدند.
چرا اطمینان دارم ؟چون خودم در تمام مواردی که با مرگ روبرو شدم می خواستم که بمونم . حالا از ترس بود یا توجیه نمی دونم هر چی بود از جنس یقین نبود.خداییش عین سه- چهار باری که مجروح شدم و همه اون دفعاتی که با مرگ سر سوزن و کسری از ثانیه فاصله نداشتم ( مخصوصن اون دفعه که توی مرحله تکمیلی کربلای ۵ ، اسفند سال ۶۵ در منطقه عمومی شلمچه تیر گرینوف کلاه آهنیم رو که به خاطر سنگینیش خیلی هم دل خوشی ازش نداشتم و برام همون حس بستن کمربند ایمنی از ترس جربمه رو ایجاد می کرد، شکافت و سرم رو با سرعت سرسام آور خودش خیلی محکم به خاکریز دوخت) از ترس میخواستم قالب تهی بکنم نه شوق،چرا دروغ.
چرا گفتم معطر ؟چون شهدا در نزد خدا بی واسطه روزی خوارند. من متاسفانه به معانی قرآن آشنا نیستم ولی فکر می کنم منظور از عند ربهم یرزقون اینه که خداوند می خواد این گروه رو یه جوری جدا کنه و بگه آقا بقیه خودشون رو قاطی نکنندلطفن. حتی آدم خوبا حتی اولیا الله .مقام مقام حضرت سید الشهدای عشق حضرت اباعبدالله الحسین هستش. شوخی نیست که . و بعد گروه رو با صفتش مشخص میکنه : سر سفره خدا. شاید یعنی آقا،عشق و حال سنگین ( آهان، گیرش آوردم! همین شاید اول این جمله رو دیدی ،این مظهر همون ترسه هستش، همون که شهدا زمین گیرش نشدند!).خدا پارتی داده . خودش یکی یکی مهمونا رو تر و خشک می کنه . یکی یکی خودش بهشون غذا می ده. احتمالا خودش هم می خوره.آخه بده صاحب مجلس دست به غذا نزنه . خودش هم با هاشون می خوره ولی نه زیاد .حواسش به مهمان هاست . یه وقت به کسی بد نگذره .یه وقت کسی خجالت نکشه.همه باید از خودشون خوب پذیرایی کنن.اما فراموش نکنیم، چی؟ یکی یکی رو خودش بی واسطه سر بساطشون میشینه.آقا اصلا تریپ، تریپ عشق و حاله، مهمونی کیلو چنده؟ اسمش رو گذاشتن مهمونی مامورای امر و نهی بهشت گیر ندن! خوب از خدا هم غیر از این انتظار نمیره، او کریم ترین کریم و سخاوتمند ترینِ سخاوتمندان هستش.می خوایم مهمونیش چه جوری باشه؟
اما چرا گفتم وجود همیشگی شهدا؟به همین خاطر که شما بعد از سالها دربارشون شعر میگی و من دوباره می رم تو همون فضا . و یادشون اونقدر زنده وتاثیر گذاره که اشکم در می یاد و آه حسرت از دلم بلند می شه و اون فضا فارغ از خشونتش اونقدر قشنگه که بعد از سالها همون حس برادری و برابری و صمیمیت رو در من زنده می کنه .در این دوره بی اعتمادی و قیافه گرفتن های پر چسان فسان و این زمانه قحط دوستی و عشق و محبت، من بی آنکه بشناسمت، دوستت بدارم و ارزشمندترین داراییم که همانا درد دلم باشد را تقدیمت کنم.
دوست عزیز
به همه دلایل بالا ،شما قدر خودت رو بدون. فکر نکن هرکی دلش بخواد میتونه دریاره شهدا چیزی بنویسه .فکر نکن هنوز چون بازماندگان جنگ هستند بهش پرداخته می شه . نه، یقین دارم بعد از قرنها بیشتر و بیشتر عظمت شهدای واقعن مظلوم ما شناخته می شه. اتفاقن در این زمانه به خاطر سو استفاده تبلیغاتی قدرتمداران و مدعی شدن خیلی ها که از جنگ فقط خنکای کولر گازی رو به خاطر می یارند حق مطلب ادا نشده.ولی در آینده نه چندان دور که دیگه پرداختن به جنگ سودی برای کسی نداره یه عده جوون از جنس همون شهدا پیدا می شن که می پرسن آقا این قضیه چی بود و بدون قضاوتهای خود پرستانه پیدا می کنن که چه اتفاق بی بدیلی توسط شهدا خلق شد و چه تابلو های شاعرانه منحصر به فردی آفریده شد. اون موقع هست که خیلی ها به هم می کن اگه حاجت دارید برید سر قبر فلان شهید به تابلوی کهنه عکسش دخیل ببندید.آره مادران شهدا می رن ،رزمنده ها و جانباز ها و بچه هاشون هم می رن ولی تابلوهای بر سر مزار شهدا تا ابد الابدین سر پا می مونه و مهم اینه که تمیز هم می مونه . مردم ایران مردم با مرام و قدر شناسی هستن . بگذار یه خورده وضع مردم بهتر بشه. آره قدر خودت رو یدون که در باره شهدا تونستی چیزی بنویسی. من خودم سالهاست که در کنار آرزوهای جور واجورم دو آرزو داشتم که خیلی برام خواستنی بوده .
یکی این بوده که بتونم شعر بگم و خیلی خوشحال و کیفورم که یکی دو ماهی هست که به لطف خدای مهربون این آرزو برآورده شده . البته همونطور که دیدی من خیلی قشنگ شعر نمی گم ولی مهم اینه که همینش هم یه حس قشنگ و دوست داشتنی بهم می ده. خیلی خوشحالم که، نمی دونم، به جای بنز و ویلا، آرزوی شعر داشتم . بازم اگه راستش رو بخوای تا قبل از اینکه این آرزو برآورده بشه توی انتخاب این آرزو شک داشتم. بعضی وقتها به خودم می گفتم :« بابا توهم مثه اینکه بد جوری مخت در اثر موج انفجار تاب ورداشته ها. آخه اینم شد آرزو ».ولی حالا که وارد این وادی شدم می بینم عجب آرزوی دلی کرده بودم پسر. آرزوی که سوار امواج انفجار بشه تا دور دستهای دست نیافتنی طی الارض می کنه مثل روح پاک و پالایش شده جانبازان اعصاب و روان .آخه اونام یه جورایی به شهادت رسیدن و فقط جسم پر دردشون مونده .آره حالا که به سرزمین جادویی شعر وارد شدم دلم می خواد بی توقف تو طبیعتش بگردم و تو برکه های بکر و دست نخوردش شیرجه بزنم . بعد هم به همه خبر بدم که بیان تو آب شفا بخشش شنا کنن.
دومین آرزویم هم از زمان جنگ این بوده که باز هم خداوند از چشمه فیضش بهم حال و توانی بده که بتونم خاطراتم رو بنویسم اونطوری که حق مطلب ادا بشه. یک کتابی که در شان شهدا باشه. با چشم تر از شما خواهش می کنم برایم دعا کنید تا این آرزویم نیز برآورده شود . لطفا نگو که خوب می نویسی پا شو خاطراتت رو بنویس. آرزوی من خیلی بالاتر از حد یک خاطره نویسی معمولی است. کلن همه آرزوهای من مثل شعر گفتن آنقدر بزرگند که فقط و فقط خداوند می تونه براوردشون کنه. خوب که نگاه میکنم می بینم این وضع واسه آدم زخم خورده و تنبلی همچو من خیلی هم بد نیست . خیالم راحته که از دست من کاری بر نمی یاد جز خواستن و خواستن و بعضی و قتهاست که یه آرزو اونقدر بزرگ می شه که فقط خواستن عاشقانه می تونه براوردش کنه. و باز عشق رو هم خود خدا می ده . دیدی از دست من کاری بر نمی یاد . پس اول برام دعا کن تا خدا خواستن در حد عشق رو بهم بده و بعد حتمن آرزوم براورده می شه. ..
دوست گرامی سرت رو درد آوردم.مجددن عرض ادب می کنم. لطفن ارادت بی پایان من رو به دوست فرزند شهیدت هم برسان.
به امید روزی که در دنیا واژه دشمن مفهوم خودش رو از دست بده و هیچ کس مجبور نشه تا برای احقاق حقش از خشونت استفاده کنه .
در پناه خدا باشید
بدرود
درود برشما برادر ارجمند
حقیر نام شما را در وب لاگ "اهل قران" ثبت نمودم .ضمن ان که در ضیافت شادخواران نیز ثبت شده است . امید که از یادداشت های ارزشمند جنابعالی استفاده کامل ببریم
التماس دعا -سجاد واعظی
http://sajadvaezi.blogfa.com/
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
روز کوروش بزرگ، این نخستین منادی حقوق بشر، این ایرانی پاکنهاد بر تو دوست خوب و
هرآنکه قلبش برای ایران میتپد خجسته باد. ,,
[گل] payandeh iran ,, [گل][گل][گل][لبخند]
بسم ربّ الحسین
سلام علیکم
ممنون که سر زدید
آپم و منتظر حضورتون
التماس دعا
سلام آقای انصاری نژاد عزیز
احساس می کنم که این شعر شما از جنس دیگری است.
تلفیقی از ترکیبات زبانی روزمره با یک سری لغاط سنگین وفاخرانه . [گل]
سلام عزیز
قیصر به دیار یار لبخند زد و ما را به اشک سیاهی فروخت[گریه]
آری امین پور به دیدار یار شتافت!!!
تسلیت
سلام جناب انصاری نژاد عزیز ...
ممنونم دعوتم کردی تاخیر منو ببخش ..
راستی چند وقت پیش نظری برام گذاشته بود که خیلی خوب بود والبته فرصت نشد تشکر کنم از این حسن دقتت ....
راجع به اون حرف عشق ...
درسته حق باش شماست حرف ع در عروض مثل الف یا همزه نیست که بشود آن را ادغام کرد و باید خوانده شود ....
اما این نکته ای ایست که من همیشه با اون با دوستان بحث میکنم به نظر من شعر ک هنر سماعی و نه نوشتاری پس خیلی وقتها لزومی ندارد که عروض عربی را رعایت کنیم البته ممکنه من اشتبا ه کنم اما به هر حال من به علم به این مطلب به آن عمل نمی کنم در ضمن به قافیه خطی هم اعتقاد ندارم و از نظر من سبز و نبض - یا چراغ و اتفاق را هم می شود قافیه کرد ویا اینکه یک قافیه را چند بار می توان تکرار کردن البته به شرطی که درست جابیا فتد و یا به رد القافیه و ....هم اعتقاد ندارم بگذریم اینها فقط عقاید شخصی است به هر حال ممنون از دقت نظری که داشتید ....
ابرهای خبراین بارچه توفانی بود
سخت سردم شده این سوززمستانی بود!...
آه قیصرهم پرکشیدوتنهامان گذاشت...آه قیصرهم...
سلام جناب انصاری نژاد عزیز ...
شعر قشنگت رو بازهم خوندم وانصافن زیبا بود بود بخصوص بعضی از ابیاتش واقعن به دلم نشست
با اینکه امشب دلتنگ رفتن قیصر غزلم ...
شاد باشی عزیز و دلت همواره عاشق
سلام
شعر زیبایی بود.در ضمن می خواستم پیشنهاد کنم اگه موافقیدنظر برادر جانباز با نام مسعود رو با توجه به ارتباطش به شعر شما در ویلاگ پست کنید تا بهتر بشه خوندش.
درد دلش من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد.
موفق باشید و پیروز
سلام. از لطفی که به وبلاگ "پرواز با خورشید" داشتید ممنونم. شعر های زیبایی دارید. از "غزل زرد" گرفته تا همین "در اقتدا به شقایق". اگر مایل به تبادل لینک (پیوند) بودید اطلاع دهید. برایتان سرافرازی آرزو دارم.
دیدم که برکرانه شعرم نشسته ای
یعنی که ازتمام غزل های من سری
آه
قیصر
سلام محمد جان من اپم دوست داشتی بیا....
یک همیشه تنها یک است و شاید در تمام عمرش نتواند چیزی بیش از یک عدد باشد اما بعضی وقت ها می تواند دنیایی باشد یک نگاه یک نوشته یک دوست..
سلام عزیزگراتمایه
افسوس که چه زود دیر میشود
وعشق حرف اخر عشق است
انجا که نام کوچک من اغاز میشود
مرگ نا بهنگام قیصر به ما می گوید عزیزدل
بیاییم تا دوروزه زندگی که معلمو نیست امروز
یا فرداباشد قدر همدیگر بدانیم مر گ عزیزانی که می روند
زنگ هشداری است که قدر لحظه های عزیزمحبت را بدانیم
وقتی اشعار قیصررا میخوانم بغض گلویم را می گیرد اخه چرا؟؟؟؟؟
چرا تا زنده ایم نه.....این داغ جانسوز را به تو عزیز صاحب سخن
و عاشق شعر تسلیت می گویم.. ای کاش تا زنده بودیم......؟؟؟؟؟؟ عمرتان سبز
(( بعد مرگ...... شعری از زنده یاد منو چهر اتشی ))
بدرود یار.. وعده ی دیدار بعد مرگ
بوس وکنار و بزم بی اغیار بعدمرگ
غمگین مشوکه تازه چوگل میکند تورا
بر گور ماسرشک تو ای یار بعد مر گ
گلبرگ نسترن نشود جز نصیب باد
گلگشت باغ و گلشن بی خار بعد مرگ
در زندگی اگر چه تورا خوار کرده اند
از جان عزیزتر شوی ای خوار بعد مرگ
مگذار گل به جای قدم بر مزار من
روح مرابه خیره میازار بعد مرگ
پرسی چرا گلایه ندارم زدست دوست
ایدوست این مشاجره بگذار بعد مرگ
سلام
دیدید چقدر ساده آخرین قیصر هم پاشنه ی کفش هایش را بالا کشید
به روزم ومنتظر
در پناه بارون
استاد فرزانه و فرهیخته و متعهدم جناب آقای انصاری نژاد عزیز
در گذشت شاعر فرهیخته و متعهد دکتر قیصر امین پور را به جنابعالی و همه اهل قلم و شاعران متعهد تسلیت عرض می نمایم .او رسالتش را و دینش را به مردم و کشورش اداکرد و به دیار باقی شتافت او نمرده است بلکه زنده است برای مردان متعهد و خداجوی مرگ پلی است به ابدیت و جاوید ماندن و به مقصد رسیدن .اللهم عجل لولیک الفرج والنصر
نکوداشت قیصر شعر انقلاب ، مرحوم قیصر امین پور
دوشنبه 14 آبان ساعت 15:45 خورموج - تالار ارشاد
این بار هم خیلی زود دیر شد وقیصر از دستمان رفت
رفتن قیصر وماندن ما تسلیت باد
سلام ؛
کوچ غریبانه قیصر امین پور را به شما تسلیت می گوییم
با شرح و توضیح غزل های 172 – 173 – 174 از دیوان حافظ میزبان شماییم
قدوم مبارکتان بر چشمان ما
سلام .
آپم و منتظر نظر ارزشمند شما . پس بنده را از راهنمایی خود محروم نفرمائید .
^^^^^^^
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^زنده یاد قیصر امین پور
یا علی مدد .
سلام
از لطف و محبت شما ممنونم درست است قیصرها غریبانه می روند و جوامع در تسخیر سیاسیون هر گز مجال پرداختن به نوعا قیصر و دیگری نخواهد داشت . به این می گویند پل آن ور جوی. پایدار باشید
خداحافظ ، نبض غزل امروز !
غم نان و غم انسان دروغ است
شروع قصه و پایان دروغ است
نه قیصر جان ، نمی میری تو هرگز
سه شنبه، هشتم آبان دروغ است
سلام مهربان
آشیانه عشق چشم به راه حضور شماست
یا حق
انصاری عزیز گهگاهی خبرتان را میگیرم
با سلام
من همسفر شراب از زرد به سرخ
من همره اظطراب از زرد به سرخ
یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ
آری قیصر امین پور هم رفت.
با سلام
من اهل اصفهانم و ساکن تهران.
یا علی
««اَلسلام علیک یا ابا صالح المهدی(عج)»»چ
با سلام منتظر آقا
ان شائ الله این انتظار هر چه زودتر به پایان برسد و چشم انتظاران به درگاه دوست هر چه زودتر آن جمال نورانی را با کمال وجود درک کنند
ان شائ الله در صف یاران حضرت بتوانیم به ایشان خدمت کنیم
یا حق
دوست عزیز سلام
غزل های شما را خواندم زیبا و دلنشین بود.
موفق باشید
سلام . متشکرم . درود و بدرود .
لب بزن شعر های خیسم را ... [گل]
سلام همنفس شبهای تنهایی
عمر ان بود که در صحبت دلدار گذشت..
..........هلالی جغتایی می گوید
هر چه کردم که شود یار ز اغیار جدا
اونشد عاقبت و من شدم از یار جدا
از من امروز جدا میشود ان یار عزیز
همچو جانی که شود از تن بیمار جدا
دوستان قیمت صحبت بشناسید که چرخ
دوستان را زهم انداخته بسیار جدا
همنشینی با شما اهل معرفت ودل به منزله عبادت وتسبیح است
در محافلی شر کت کنید که بر بار معر فتی شما اضافه شود... حضرت علی.. ع
با سلام
چند وقت است که به روز نمیشوی
راستی آدینه را به پیوندها اضافه کردم
در پناه حق
سلام جناب انصاری نژاد عزیز ..
ممنونم از حضور زیباتون
نام زیبایی است اما ( قدری ) یه قدری سنگینه اگه بتونی یه واژه لطیف تری به جای قدری بزاری بهتره ... البته نظر منه .
دلت همواره عاشق
سلام
با یک قیصریه به روزم:
هر شب جمعه
به احترام تو قیصر
سوره روم میخوانیم
سلام با معرفت
با یه شعر جدید به روزم و منتظر شما.
در پناه حق
سلام و تسلیت
باغزلی به یاد قیصر به روزم بدرود
گرانمایه دوستم جناب انصاری نژاد
با کارهای تازه منتظر عطر خوش
حضورتان هستم.. مقد متان سبز در سبز
سلام دوست عزیز
میبخشی اگر دیر آمدم ... قدری گرفتار بودم ... اما از آمدنت خوشحال شدم .... بسیار زیبا مینویسید .... ما همه مدیون شهدا هستیم ....
براتون آرزوی موفقیت و شادکامی دارم
سلامی چو بوی خوش آشنایی ؛
با شرح و توضیح غزل های 175 و 176 حافظ (ق.غ) میزبان شمائیم ، به نظرات و راهنمایی های شما نیازمندیم
مانا باشید وپایدار
گرانمایه دوست
پیام دلشکستگان بخوانند
در پیامگیر وبلاگ خودم را قبول زحمت فر موده بخوانید .. حتما
سلام ما جنوبی جماعت گرم است همیشه..شعرت قشنگ بود عزیزم ... نقطه اشتراکمان درغزل را به فال نیک می گیرم تا دوستان خوبی باشیم هرچند در فضای مجازی
سلام جناب انصاری.
ممنونم از مهرتان.
از ارسال کتابها نیز سپاسگزارم.
جناب انصاری نژاد عزیز
با وبلاگی ویژه امام شناسی در انتظار حضور سبزتان و نظرات حکیمانه تان می باشم امید است که از نطرات حکیمانه ات بهره مند گردم اللهم عجل لولیم الفرج والنصر
سلام دوست من
اقای انصاری
نوشته پرشو ر شما انرژی تازه ای میدهد
ممنون که دعوتم کردی
متنی پیوسته و روان جوری که حسینعلی را تاب ایستادن برابرش نبود
با او رفتم تا عمق حادثه جائی که صف در صف دوستان به ارامش پرواز آمیختند
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون
سلام
حریف می شوی مرا؟
حریف که نمی شوند شعرهای من
ترانه های شما را.....
براتون آرزوی موفقیت و سلامتی می کنم
می خواستم این دفعه هم حضور سبز و قشنگتون رو احساس کنم
با یه غزل و یه.....به روز هستم....
منتظر شما و نظر سازنده ی شما... با تشکر غزل
براتون پنجره ای آرزو می کنم رو به هر آنچه که بخواهی.....
سلام
از حضورتون ممنونم .... غزل با احساسی بود ...و لی فکر می کنم در بعضی ابیات وزن اشکال داشت
براتون موفقیت ارزو دارم
شاد باشید
همشهری نجیب و مهربانم سلام از شیراز به تو و شعرهایت سلام.
مطمئن نیستم مرا بشناسی اما هم خودت و شعرهایت آشنایان همیشگی ام هستید . خوشحال می شوم به نماینده ی شعر برازجان در شهر شعر شیراز سری بزنی . به نفس گرم و نوشنه های نجیب جنوبی نیاز دارم.